♦ رمان در حال تایپ ✎ در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع pegah.reaisi
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در حصار سایه | پگاه رئیسی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
در حصار سایه
◀ نام نویسنده
پگاه رئیسی
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، مافیایی

pegah.reaisi

کاندیدای نظارت رمان
کادر مدیریت راشای
𓆩♡𓆪 یاقوت پرسوناژ 𓆩♡𓆪
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-02
نوشته‌ها
101
پسندها
911
امتیازها
93
محل سکونت
دل کتاب‌ها
*به نام خدا*

نام رمان:در حصار سایه
نام نویسنده: پگاه رئیسی نویسنده راشای
ژانر:عاشقانه_مافیایی
ناظر: @Blueberry

خلاصه:

سروش، مامور پلیس با تجربه و متعهد، در جریان دستگیری یک باند قاچاق اسلحه منجر به قتل سردسته‌ی این باند می‌شود . اما این ماموریت به قیمت سنگینی تمام خواهد شد زیرا آتش انتقام این باند دامان او را می‌گیرد و زندگی‌اش به شدت در خطر می‌افتد. در این شرایط بحرانی، نفس، دختر عموی سروش، همبازی و عشق دوران کودکی‌اش برای نجات او ناچار به اتخاذ تصمیمی دشوار و سرنوشت‌ساز می‌شود. تصمیمی که نه تنها زندگی سروش را تحت تأثیر قرار می‌دهد، بلکه عواقب آن بر زندگی نفس نیز سایه می‌اندازد. سایه‌ی مردی که آمده است تا انتقام بگیرد...

[IMG...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:



نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
نجاتم بده، آفتاب من!
که پیشاپیشم راه می روی
و تقدیر مرا می پاشی
دستم را بگیر
تا چون سایه، کنارت
لنگان لنگان
به خانهء اولم بر گردم.

-شمس لنگرودی


لاک صورتی رنگم را روی آخرین ناخنم زدم و مدام دستانم را فوت کردم تا سریع‌تر خشک شوند.
برای آخرین مرور،جزوه ام را باز کردم و در همین حین، صدای اعلان گوشی‌ام توجهم را جلب کرد و سریع آن را از روی میز برداشتم. نغمه است که درباره‌ی امتحان سوالی پرسیده و جواب را برایش تایپ کردم اما با دیدن پیامک سروش، دستم از حرکت ایستاد. روی آن ضربه زدم و با دیدن متن پیامش در پاسخ به سوالم که چه زمانی مرخصی می‌گیرد، اخم‌هایم در هم رفت:
« هنوز که ماموریتم تموم نشده فلفل خانوم! فعلاً مرخصی نمیدن! »
با صورتی آویزان برایش تایپ کردم و دکمه‌ی ارسال را زدم:
«ما...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
در محوطه‌ی سرسبز دانشگاه چشم گردانم و سعی کردم به روی کیوان که کمی دورتر از ما در کنار دوستانش نشسته بود و نگاهش را از من بر نمی‌داشت اخم نکنم.
دستم را دور لیوان کاغذی نسکافه‌ام کشیدم و رو به نغمه همان جمله‌ی چندلحظه‌ی پیش را تکرار کردم:
-نغمه اذیت نکن برو جزوه رو بگیر ازش دیگه!
برای بار هزارم التماسش کردم که برود و آن جزوه‌ی لعنتی را از کیوان بگیرد. کیوان؛ یکی از همان همکلاسی های سمج و چندش،اما درس خوان!
خودم را برای ننوشتن جزوه لعنت فرستادم و دوباره مظلومانه نگاهش کردم.
بی توجه به من بیشتر سرش را در گوشی‌اش فرو برد و انگشتانش سریع روی کیبورد گوشی لغزاند.
از بی‌خیالی‌اش برای امتحان فردا حرصم گرفت و شاکی گوشی را از دستش قاپیدم و صدای جیغش بلند شد.
-بابا خب اون روی تو کراشه! بعد من برم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
با نگاهم نغمه را دنبال کردم که با نزدیک شدن به آن‌ها،کیوان از جایش بلند شد.
سعی می‌کردم مکالماتشان را حدس بزنم اما با چرخیدن نگاه کیوان به سمتم،سریع چشم دزدیدم و خودم را با گوشی مشغول نشان دادم.
سعی کردم زیر چشمی دوباره نگاهی بیندازم و کیوان جزوه‌اش که جلد قهوه‌ای رنگی داشت را در دستانش جا به جا کرد.
ناامید از فهمیدن کلمه‌ای از حرف هایشان،رمز گوشی‌ام را زدم و آخرین بازدید سروش که حوالی صبح را نشان می‌داد چک کردم.
مدتی بعد نغمه را درحالی که جزوه‌ی کیوان در دستانش قرار داشت و با لبخند گشادش به سمتم می آمد دیدم.
سنگینی نگاه کیوان را روی خودم حس کردم و سعی داشتم ذوقم را پنهان کنم.
-آخ قربونت بشم چشم تیله‌ای زرنگم!
سکوت کرد و سرش را تصنعی خاراند که با شک نگاهش کردم.
-نگو که یه گندی زدی!
با من...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
فرمان را چرخاندم و حین زدن راهنما نیم نگاهی به نغمه انداختم.
-نغمه عزیزم اطلاع داری که گوشی یه وسیله‌ی شخصیه دیگه؟
با لجبازی بیشتر در گوشی‌ام فضولی‌ کرد و هر بار یکی از عکس های گالری‌ام را مسخره می‌کرد و می‌خندید.
بعد به یکی از عکس های سروش رسید و انگار که تازه چیزی یادش آمده باشد با نیش شل رو به من کرد:
-راستی سروش کی میاد پس؟ نمیگه از دوریش داری دق میکنی؟!
بلند خندید که پوکر‌ وار نگاهش کردم.
-اولاً رو آب بخندی بچه!
دوماً صد دفعه گفتم بین من و سروش چیزی نیست، نمکدون!
ابرو بالا انداخت و زیر ل*ب گفت:
-تو که راست میگی!
بی توجه به حرص خوردن هایم گوشی ‌ام را به سمتم گرفت و همراه با درآوردن ادایش آن را از دستش کشیدم.
-چته وحشی مگه خوردمش!
داشتم شماره‌ی کیوان جون‌و سیو می‌کردم برات!
ریز ریز...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
صدای اعلان گوشی ام که بلند شد با تصور اینکه پیامکی از سروش دریافت کرده‌ام گوشی‌‌ام را با هول روشن کردم و با دیدن پیامکی که نام《عشقم》 بالای آن با چندین قلب خودنمایی می‌کرد خشکم زد.
با دستپاچگی ماشین را به کنار خیابان هدایت و ترمز کردم.
طولی نکشید که متوجه شدم فرستنده‌ی پیام کیوان است و فحشی زیر ل*ب به نغمه ،برای اسمی که آن را برای شماره‌ی کیوان ذخیره کرده است دادم.
《 سلام خانم آذرمنش،جسارتا خوشحال میشم با توجه به برنامتون یک تایمی رو برای قرارمون به من اطلاع بدین.
کیوان پاکباز 》
همین یک قلم را کم داشتم فقط!
گوشی‌ام را روی صندلی شاگرد پرت کردم و سر دردناکم را روی فرمان گذاشتگ.
اگر نمی‌رفتم دیگر نمی‌توانستم در چشمانش نگاه کنم و اگر می‌رفتم این را قدمی برای شروع رابطه‌مان تلقی می‌کرد.
شاید...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
بغض لانه کرده در گلویم عذابم می‌داد و از اینکه نمی‌توانستم به سروش زنگ بزنم عمیقا دلم گریه می‌خواست.همیشه در این مواقع او دلداری‌ام می‌داد و حرف هایش آرامش را به من تزریق می‌کرد.
اما آخرین بار تذکر داده بود که بخاطر حساس بودن شرایط ماموریت هایش و سختگیری ها،نباید با او تماس بگیریم. مغموم به سمت تختم رفتم و با همان لباس های تنم، روی آن دراز کشیدم. به سقف کرمی رنگ اتاق زل زدم و افکارم را بالا پایین کردم.
خسته‌ام! در دوران مدرسه هروقت کنار دوستانم درد و دل می‌کردم به رویم می‌خندیدند و می‌گفتند《برو خدا رو شکر کن نفس حداقل یک خانواده خوب داری! بابات پزشکه و بچه پولداری دیگه چی میخوای آخه؟》
دیگر چه می‌خواستم؟
آرامش! آرامش می‌خواستم!
دلم می‌خواست از همان نوع پدر و مادری باشند که هنوز مانند...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
مقابل پنجره‌ی پژو پارس پارک شده ایستاد و در حالی که تمام تمرکزش به تصویر خود در شیشه‌ی دودی ماشین بود، رژ ل*ب صورتی رنگش را از کوله‌اش بیرون کشید و به آرامی آن را روی ل*ب‌هایش زد.
-من مثل تو حوصله‌ی بچه‌ها رو ندارم! فوقش بتونم ده دقیقه تحملشون کنم!
سنگ کوچک کنار پایم را به سمت جلو پرتاب کردم و به انتهای خیابان شلوغ نیم نگاهی انداختم.نگاهم با تعجب به شیشه‌ی ماشین که آهسته به پایین کشیده شد افتاد و راننده‌ی آن که پسر جوانی بود، در حالی که سعی می‌کرد خنده‌اش را کنترل کند، به نغمه زل زد. دست نغمه بی‌حرکت ماند و مبهوت به پسر نگاه کرد. لبانم را برای کنترل خنده‌ام روی هم فشار دادم و سریع بازوی نغمه‌ای که خشکش زده را گرفتم و به عقب کشیدم. به سختی تکان خورد و به دنبالم کشیده شد. نیمه‌ی راه ایستادم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
بابا عینک مطالعه‌اش را روی چشمانش جا به جا کرد و با دقت مشغول خواندن روزنامه شد. صدای شستن ظرف‌ها از آشپزخانه به گوش می‌رسید و در حالی که روی مبل پاهایم را در بغلم جمع کرده‌ام، خمیازه‌ای کشیدم و به ساعت که عقربه‌اش روی عدد یازده قرار داشت، نگاهی انداختم.
صدای آیفون خانه که بلند شد، مامان از آشپزخانه بیرون آمد و با تعجب به بابا نگاه کردیم که بدون اینکه آیفون را جواب دهد، از خانه بیرون رفت.
-کسی قرار بود بیاد؟!
در حالی که سریع از روی مبل بلند می‌شدم،در جواب مامان شانه‌ای بالا انداختم و پرده‌ی کرم رنگ را کنار زدم. از پشت شیشه‌ی پنجره، نگاهی به بابا انداختم که به انتهای حیاط می‌رفت.
طولی نکشید که درب بزرگ حیاط توسط بابا باز شد و با نمایان شدن قامت سروش در چهارچوب درب، خشکم زد.
لحن مامان نیش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا