♦ رمان در حال تایپ ✎ تنافُر | مینا مرادی | نویسنده راشای

تنافُر | مینا مرادی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
تنافُر
◀ نام نویسنده
مینا مرادی
◀ ژانر / سبک
عاشقانه، اجتماعی
نریمان از بالا نگاهی سراسر شوق و دلتنگی به نیاز انداخت. دست دور شانه‌اش برد و او را به خود چسباند و برای لحظه‌ای رفع دلتنگی کرد‌.
- ایشون ستاره‌ی سهیل زندگی من هستن.
سپس به دوستانش اشاره کرد:
- این دوستان هم، همکار و رفیقام هستن.
نیاز خوشبختمی پراند و دست نریمان را از دور شانه‌اش باز کرد و قدمی فاصله گرفت. معذب نبود؛ اما دوست نداشت جلوی چشمان کسی که نسبت‌شان را نمی‌دانست به او بچسبد حتی اگر نسبت خواهر و برادری باشد، مخصوصاً با تیرهایی که از چشمان سامیار به سمتش پرتاب میشد، حس خوبی دریافت نمی‌کرد.
امیرمهدی، نریمان و سامیار را زیر نظر گرفت از چیزی سر در نیاورد، فقط فهمید که این میان مسئله‌ای غیرعادی وجود دارد. نریمان زبان گشود:
- این روزها سرمون خیلی شلوغ بود گفتم بیاییم یه دوری بزنیم که...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
نیاز، سری از گفته‌ی نریمان و برداشت دوستانش به پایین انداخت. چرا او را به دوستانش معرفی نمی‌کرد و قال قضیه را نمی‌‌کَند؟ این رفتار را از برادرش بعید می‌دانست؛ حتماً نریمان چیزی می‌دانست و این‌گونه بهتر بود. نفس عمیقی کشید و با صدای بسته شدن درب ماشین به خود آمد.
- اون وقت میگی کجایی؟
- پیش تو.
نیاز پوزخندی زد.
- پوست کلفت شدی یا دروغ‌گو؟
رفتار نیاز تعجب را برای نریمان به ارمغان آورد؛ با شک سوالش را پرسید:
- از چی دلخوری؟
نیاز دلخوری و حرف‌های سه ماهه را به جان برادر ریخت. تقصیر خودش بود؛ نمی‌گذاشت بروند و تنهایی سنگ‌هایشان را وا بکنند و گله و شکایت‌ها را بشکافند. پیله کرده بود به همین مکان و همین لحظه. با لحنی آرام که دلخوری از سر تا پایش می‌بارید، جواب برادر را در طبق گذاشت و نثارش کرد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
کف دستش را به منظور گرفتن چیزی سمت نریمان باز کرد.
- کلید آپارتمانت رو بده که از دست یاشار یه مدت آروم بگیرم.
نریمان مغموم، سر به زیر افکند و پوزخند دیگری از جانب خواهر را به جان خرید.
- چیه؟‌ اجازه نداری آقای مهندس؟ وقتی که نگین با روناک دعواش میشه، آپارتمانت میشه هتل پنج ستاره براش، حالا که نوبت به من رسیده سر می‌ندازی پایین که یعنی جوابت منفیه؟ نگین اجازه داره بیاد خونه‌ات، من اجازه ندارم؟... کی منعت کرده آقای مهندس؟
نریمان به جان می‌خرید تمام طعنه‌ها و تلخی‌هایش را، ولی متأسف بود برای فروش خانه.
- فروختمش... متأسفم... برای خرید یه دفتر بزرگتر به پولش احتیاج داشتم.
دختری نبود که بغض را نشان کسی دهد حتی اگر آن شخص برادرش باشد ولی فروریخت از خبر فروش خانه.
- باور نمی‌کنم که پسر نادرخان...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
نیاز صدایش را پایین آورد. نفس عمیقی کشید و انرژی تحلیل رفته‌اش رخ نمایاند. ضعف تمام جانش را گرفت. یارای ایستادن روی پا را نداشت. به همین خاطر پشتش را به درب عقب ماشین خود تکیه داد و نفسی دیگر چاق کرد.
با دستی لرزان زیپ کیفش را باز و با ناتوانی قرصی از آن بیرون کشید. قرص را به دهان گذاشت و نریمان را از حالات خود شوکه و متعجب کرد. رنگ و رویش هر لحظه پریده‌تر میشد و نفس‌هایش بریده‌تر.
نریمان با گام‌هایی بلند و دستپاچه، درب ماشین خود را باز کرد و بطری آب را از داشبورد برداشت و آن را سمت نیاز گرفت.
- یه کم آب بخور... چته تو؟
ترسیده بود و مضطرب.
- چرا این‌جوری شدی؟... ببرمت دکتر؟
نیاز چشمان رو به افولش را باز کرد. جرعه‌ای آب نوشید و سرش را به طرفین تکان داد و با ته‌مانده‌ی انرژی‌اش گفت:
-...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
قبل از این‌که امیر سوار ماشین نیاز شود، نریمان ماشین خود را روشن کرد و دستی را کشید و لاستیک‌هایش روی آسفالت خط انداخت. با سرعت سرسام‌آوری رانندگی می‌کرد و حرف‌های نیاز در گوشش زنگ می‌خورد. سامیار جرأت کلمه‌ای حرف را نداشت. این رفتار و حرکات از نریمان همیشه خنده‌رو و عاقل و آرام، بعید به نظر می‌رسید؛ و هرچه بود به آن دختر مربوط میشد که برای دوستش عزیز و ارزشمند است.
از شنیدن خبری که به جانش ریخته، در حال فرو پاشیدن و گر گرفتن بود. صدای چند بوق و بعد پسری جوان در اتاقک ماشین پیچید. نریمان در حالی که لایی می‌کشید و فحش و بوق ناسزا را به جان می‌خرید جواب داد:
- الو.
- الو نریمان خودتی؟ چه عجب پسرعمه؟! ... گاو یا گوسفند؟ حق انتخاب داری برای قربونی.
و بعد خود به نطق قرائش خندید.
نریمان...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
یاشار خونسردتر از قبل با همان چاشنی لبخند ادامه داد:
- کی راپورت من رو داده؟
- خودش.
نریمان نفس‌نفس می‌زد و یاشار درک می‌کرد این همه سردرگمی و عصبانیت را.
- پس می‌تونم امیدوار باشم که بهم فکر می‌کنه.
- امیدوار نباش چون خودش خواسته که شرت رو از سرش کم کنم... ببین یاشار، هنوز این‌قدر بی‌غیرت نشدم که بپلکی دور و برش و من بی‌خیال طی کنم، حالیته؟
یاشار قدمی جلو آمد. دست بلند کرد و گرد و خاک فرضی را از شانه‌ی نریمان زدود.
- پسرعمه‌ی باغیرت، مطمئنی همه چیز رو بهت گفته؟
سامیار گوش تیز کرد و نریمان چشم باریک.
- دِ نگفته دیگه.
بعد محتاطانه ادامه داد:
- ماه پیش براش خواستگار اومد.
نریمان از تعجب نیم قدمی عقب گذاشت و دست یاشار از شانه‌اش کنده شد.
- توی تولد نغمه، پسر عموش که البته خرش هم خیلی میره،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
به سرزنش کردن خود پرداخت، هر چند دیر شده بود؛ اما کمی آرامَش می‌کرد. نم‌نم باران در حال خیس کردن‌شان بود و آن‌ها انگار متوجه نمی‌شدند.
- دارم دنبال کلیه می‌گردم براش.
سامیار نگاه حیرانش را از نریمان به یاشار سوق داد. چهره‌اش تأسف را فریاد می‌زد. چشمانش هم‌رنگ چشمان عسلی‌رنگ نریمان بود؛ اما پوستش اندکی از نریمان تیره‌تر. قدش پنج یا شش سانتی کوتاه‌تر بود و اندامش لاغرتر؛ اما در کل خوب و جذاب به نظر می‌رسید. به پای نریمان نمی‌رسید اما جذاب بود، پس چگونه نظر نیاز را جلب نکرده بود؟
سری از پریشان‌ احوالی تکان داد به خود مسلط شد و گفت:
- بهتره یه‌کم به خودتون فرصت بدین. الان وقتش نیست آقا یاشار، نریمان به‌هم ریخته‌ست شما هم هی خبر رو خبر می‌ریزی واسش؟ زمان خوبی رو برای سرزنش‌های زیر‌زیرکی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با توقف ماشین به خود آمد. چشمانش را باز کرد و نگاهی به دور و اطراف انداخت، وقتی متوجه پاساژی شد که همیشه از آن خرید می‌کند نگاه گنگش را به سامیار دوخت. سامیار هم که متوجه‌ سردرگمی دوستش شد لبخندی بر ل*ب نشاند و با سر و ابرو به پاساژ اشاره کرد:
- اول برو مطابق سلیقه‌اش یه چیز خوب براش بگیر، بعد برو پیش آرش، سفارش یه باکس گل دادم، اون رو هم با خودت ببر... گفتی شب میری پیشش دیگه؟!
به هوای تاریک بیرون اشاره کرد و ادامه داد:
- الان هم که شب شده... برو از دلش در بیار... بهش نمی‌اومد آدم پرتوقعی باشه... یادم میاد هر تابستون میومد خونه‌تون.
نریمان منتظر همین لحظه بود که سامی موضوع را پیش بکشد:
- آره.
- از کی برات این‌قدر مهم شده؟!
- از وقتی به دنیا اومد.
جواب‌های کوتاهش، نشان از بی‌میلی به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
***
سراسیمه از پله‌های ویلا به بالا می‌دوید. لباس‌خوابِ سفید و بلندی بر تن داشت و موهای مواجش پریشان بودند. صدای نفس‌های تند و نامنظمی که در سرش می‌پیچید، باعث حالت تهوع میشد؛ اما نمی‌توانست بایستد. چند باری سکندری خورد؛ ولی باید خود را به اتاقش می‌رساند. در سالن طبقه‌ی بالا پایش به عسلی مبل برخورد کرد و درد تا مغز استخوانش را سوزاند؛ اما به آن مجالی برای توقف نداد و به سمت اتاقش دوید. کلید را در قفل چرخاند و باز هم پشت پیانوی سفید سنگر گرفت. همانند دختر بچه‌ها، پاهایش را بــــغـ.ـــل زده و جنین‌وار به دور خود پیچید. سرش را در یقه فرو برده بود و التماس خدا را می‌کرد که مادرش سر برسد. عرق سرد به جانش نشسته بود. با چشمان بسته در دل هرچه دعا به یاد داشت را زمزمه می‌کرد.
سنگینی نفس‌هایش و تپش قلب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
به سمت نغمه برگشت و او را از نظر گذراند. همانند دخترکان شش‌ساله، موهایش را خرگوشی بسته بود و تاپ و شلوارک عروسکی‌ای که به تن داشت، به اندام نحیفش خوش نشسته بود. پوست گندمی و قد کوتاهش از او ملوسکی زیبا و نازنازی ساخته بود. نغمه که توجه نیاز را دید، مانند ر*قص باله دست راستش را به سمت بالا گرفت، روی انگشت شست پا بلند شد و دوری طنازانه زد که با لباس تنش همخوانی نداشت که ل*ب‌های هر دو را به لبخندی مهمان کرد:
- چیه زل زدی بهم؟... مورد پسند واقع شدم علیا حضرت؟
سپس قری به گردن انداخت.
نیاز از روی صندلی بلند شد و به شوخی موهای نغمه را کشید و خود را به روی تخت نرم و اعیانی‌اش پرتاب کرد و خنکای مطبوعی را مهمان پوست ملتهبش داشت. نغمه هم که تظاهر به درد داشت موهای لطیفش را ناز کرد و غرید:
- دردم اومد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا