♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع S.NAJM
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
◀ نام رمان
اِل تایلر
◀ نام نویسنده
سارابهار
◀نام ناظر
Zara
◀ ژانر / سبک
فانتزی
‌پوزخندی زدم. تصور می‌کردند اگر اراده کنم، می‌توانند از دستم جان سالم به در ببرند؟
خیره در چشمانش با خشم غریدم:
- اون شکار منه الهاندرو!
و سپس چشم از او گرفتم و به شکارم چشم دوختم.
این‌بار که چشمم به شکارم افتاد، تازه پی به چشمان همرنگ جنگلش بُردم!
مردمک‌های سبزفامِ چشمانش با تمام ترسی که درونشان موج می‌زد، به نوعی انگار می‌خواستند مرا درون خودشان بکشند!
در یک لحظه احساسی عجیب، ناخوانا و ناهماهنگ که در طول عمر احساس نکرده بودم درونِ قلبم پیچید. بی‌آنکه بدانم چه شده است لبخندی روی لبم جا خوش کرد.
اولین بار بود که یک شکار گیرم آمده بود که خونش را می‌خواستم اما مرگش را نه!
چشمانش آن‌چنان مرا درون خود می‌کشاند که نمی‌توانستم به جذابیتِ پوست سفید، بینی قلمی و ته‌ریشش اعتنایی کنم، اما موهایش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیکی یکی از گرگ‌های سطح پایین هم همراهش بود و تا چشمش به شکارِ لعنتی‌ام افتاد، پرسید:
- هی! اونی‌که روی زمین افتاده چیه؟
تیموتی خشک ل*ب زد:
- یه انسان!
پیکی با تعجب پرسید:
- انسان؟! انسان دیگه چه کوفتیه؟!
قبل از آن‌که شخص دیگری حرفی بزند، فالین پیر جلو آمد و زمزمه کرد:
- بالآخره اومد!
خواستم بپرسم منظورش چیست که ادامه داد:
- پیشگویی محقق شده... اون طلسم شکنه!
با ابروهای بالا رفته منتظر توضیحی بودم که بفهمم آن‌جا دقیقاً چه‌خبر است.
فالین پیر قدی متوسط داشت و همیشه ردایی سرخ‌فام به تن می‌کرد و عصایی چوبین به دست می‌گرفت، درحالی‌که موقع صحبت کردن چین و چروک صورتش بیشتر به چشم می‌آمد، خطاب به ما پرسید:
- ومپایرها اول دیدنش یا گرگینه‌ها؟
من و تیموتی هردو هم‌زمان دستمان را بالا بردیم.
که باعث...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
‌پوزخندی زدم.
تصور می‌کرد اگر اراده کنم، می‌توانند از دستم جان سالم به در ببرند؟
خیره در چشمانش با خشم غریدم:
- اون شکار منه الهاندرو!
و چشمم را از او گرفتم و به شکارم چشم دوختم.
این‌بار که چشمم به شکارم افتاد، تازه پی به رنگِ جنگل بودنِ چشمانش بُردم!
مردمک‌های سبزفامِ چشمانش با تمام ترسی که درونشان موج می‌زد، به نوعی انگار می‌خواستند مرا درون خودشان بکشند!
در یک لحظه احساسی عجیب، ناخوانا و ناهماهنگ که در طول عمر بی‌شمارم احساس نکرده بودم درونِ قلبم پیچید. بی آن‌که بدانم چه شده است لبخندی روی لبم جا خوش کرد.
اولین بار بود که یک شکار گیرم آمده بود که خونش را می‌خواستم اما مرگش را نه!
چشمانش آن‌چنان مرا درون خود می‌کشاند که نمی‌توانستم به جذابیتِ پوست سفید، بینی قلمی و ته‌ریشش اعتنایی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پیکی یکی از گرگ‌های سطح پایین هم همراهش بود و تا چشمش به شکارِ لعنتی‌ام افتاد، پرسید:
- هی! اونی‌که روی زمین افتاده چیه؟
تیموتی خشک ل*ب زد:
- یه انسان!
پیکی با تعجب پرسید:
- انسان؟! انسان دیگه چه کوفتیه؟!
قبل از آن‌که شخص دیگری حرفی بزند، فالین پیر جلو آمد و زمزمه کرد:
- بالآخره اومد!
خواستم بپرسم منظورش چیست که ادامه داد:
- پیشگویی محقق شده... اون طلسم شکنه!
با ابروهای بالا رفته منتظر توضیحی بودم که بفهمم آن‌جا دقیقاً چه‌خبر است.
فالین پیر قدی متوسط داشت و همیشه ردایی سرخ‌فام به تن می‌کرد و عصایی چوبین به دست می‌گرفت، درحالی‌که موقع صحبت کردن چین و چروک صورتش بیشتر به چشم می‌آمد، خطاب به ما پرسید:
- ومپایرها اول دیدنش یا گرگینه‌ها؟
من و تیموتی هردو هم‌زمان دستمان را بالا بردیم.
که باعث...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
کول درحالی‌که ده درصد از سنجاب کبابی را خورده بود و چربیِ اندام‌های سنجابِ کباب شده بر روی ل*ب‌هایش نشسته بود، پرسید:
- تصمیمت چیه آندریا؟ با من میایی؟
نگاهی به موهای منظم و کوتاه‌ِ همیشه مشکی‌اش انداختم، چشمان قرمز و خونینم را قفل جنگل‌ یشم چشمانش کردم و گفتم:
- اول بهم بگو اون‌جا چیزی پیدا میشه من بخورم؟
ران کوچک سنجاب را گازی زد و استخوانش را پرت کرد روی برگ. سنجاب باقی مانده و استخون‌هایش را با برگ هُل داد به وسط تخت سنگ بزرگ و همان‌جا رهایشان کرد. از جایش بلند شد و به سمت دریاچه رفت. هم‌زمان که خودش را به دریاچه رسانده بود و درحال شُستن دستانش بود، پرسید:
- منظورت چه چیزیه؟ تو... ببینم آندریا، تو چی می‌خوری اصلاً؟
بال‌های سیاه و غول پیکرم را به صورت غیرارادی دورم باز کردم، لحظه‌ای...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
یک آن چهره درهمش کنار رفت و روی لبش لبخند زیبایی نقش بست و گفت:
- این‌طور که معلومه توی سرزمین شما حتی اژدها هم می‌تونه گیاه‌خوار باشه جز تو! آره؟
با لبخند گفتم:
- آره همین‌طوره. خب حالا بگو ببینم من توی دنیای شما چی شکار کنم؟
لحظه‌ای به موجِ درونِ چشمانم خیره شد و تقریباً بی‌ربط به سؤالم، گفت:
- هرموقع اسم شکار میاد، یادم می‌افته که یه‌روز شکارت بودم.
با این حرفش من نیز یاد خاطرات تلخم می‌افتم و با تأسف زمزمه می‌کنم:
- آره بدترین شکارم.
متوجه تغییر حالم می‌شود و می‌پرسد:
- ان‌قدر از نجاتِ جونم ناراحتی یعنی؟
نیش‌خندم این‌بار بی‌شباهت به تلخ‌خند نبود.
به او نگاه کردم. رنگ جنگلی که درونش بودیم گویا با رنگِ چشمانش ادغام شده بود.
خیره‌ی جنگلِ‌چشمانش، گفتم:
- نه دیوونه، منظورم این بود که تنها...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با غرور از جلوی آینه‌ای بزرگ که به آن آینه‌ قدی می‌گویند، رد می‌شوم و به قامتِ جدیدم لحظه‌ای خیره می‌شوم. موهای بلند و دو متری‌ام را با جادو تا روی شانه‌ام نامرئی کرده‌ام. رنگ مردمکِ چشمانم را روی قرمز ثابت کرده‌ام تا با دیدن مردمکِ شعله‌ور در آتش و یا موجِ دریای خروشان، هیچ انسانی از ترس تلف نشود.
گرچه هنوز هم این رنگِ قرمزِ مردمک‌هایم، در ذوق بعضی‌ها می‌زند، چون انسان‌ها هیچ‌کدام مردمک چشمانشان قرمز نیست.
بال‌های سیاه و بزرگم را هم نامرئی کرده‌ام.
هرچیزی که با جادوی درونم نامرئی‌اش کرده‌ام از دید بشر و آینه‌ها و وسایلی که کول آن‌ها را دوربین معرفی کرده است، پنهان می‌کند.
ولی خودم حتی بدونِ نگاه کردن در آینه می‌توانم به‌راحتی بال‌های بزرگ و موهای بلندم را احساس کنم.
از جلوی آینه رد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کلافه لُپ‌هایم را باد می‌کنم و پوفی می‌کشم.
تکه‌های شکسته‌ی شیشه‌ی عطر را روی میز آرایش و کف اتاق رها می‌کنم.
انتظار بیشتری نباید می‌داشتم، این جهان با تمام انسان‌ها و وسایل‌شان فانی است.
بوی عطر روی دست‌هایم مانده است، از فرصت استفاده می‌کنم و دستانم را به موها و لباس‌هایم می‌مالم تا خوش‌بو شوند.
گرچه به خوش بوییِ گل‌های وحشیِ جنگل شوم، نیستند؛ اما باز هم از هیچ بهترند.
وسیله‌ای که آن را برس یا شانه سر می‌نامند را برمی‌دارم و می‌خواهم موهای بلندم را باز کنم و حالی به آن‌ها بدهم که صدای تقه‌ای که به درب اتاق می‌خورد حواسم را جمع می‌کند.
- صبح به‌خیر خانم تایلر، بیدارین؟
صدای ادی یکی از رعیت‌های کول هست.
با صدایی بلند می‌گویم:
- بله.
لحظه‌ای مکث می‌کند و سپس صدایش بلند می‌شود:
- جناب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
معده‌ام درهم می‌پیچد و به ناچار با قدم‌های آهسته خود را به میز رساندم و روی صندلی نشستم.
به محتویات روی میز خیره شدم و به یادم آمد قولی که به کول داده بودم تا در دنیای آن‌ها گوشت و خون نخورم.
گرچه من گوشت و خون تازه‌ی حیوانات را می‌خوردم؛ اما احساس می‌کنم کول می‌ترسید اگر در دنیای آن‌ها ل*ب به گوشت و خون تازه‌ی حیوانات بزنم، عطشم نسبت به خون انسان‌ها بیدار می‌شود.
صندلی‌ای که روی آن نشسته‌ام دقیقاً مقابل صندلیِ کیت مینر قرار دارد. ظاهرش عادی‌ست. چشمان آبی وزغ‌مانندش با پوست بسیار سفید و ل*ب‌های باریک و گلگونش که بیش از حد در چشم است و موهای بلوندش، برای او یک صورت بی نقص ساخته اند، ولی با هر باری که چشمم به او می‌افتد، حجم بالایی از انرژی منفی از وجودش به سمت من، سرازیر می‌شود. نمی‌دانم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
***
(ده سال قبل)
آلکن و فالین، دو بزرگ قبیله‌های خون‌آشام‌ها و لایکنتروپ‌ها کنار هم در غارِ زیرزمینیِ خون‌آشامان نشسته بودند، همه‌ی اعضای دو قبیله مقابلشان زانو زده بودند و درحالِ گوش دادن به سخنانشان بودند.
من ایستاده به دیوار غار تکیه داده بودم و تاریکی غار گویا که مرا بلعیده است، با این‌که می‌دانستند من آنجا هستم؛ اما تاریکی مانع میشد مرا ببینند.
بعد از تنش و درگیری‌ای که در جنگل، میان من و الهاندرو صورت گرفت و فقط به‌دلیل حضورِ فالین پیر، خشمم را عقب راندم، به غیر از الهاندرو، بقیه باهم به این‌جا آمدیم تا درمورد ورود آن شکارِ لعنتی‌ام به سرزمین تاریک، صحبت شود.
حرف‌های آلکن و فالین در سرم نمی‌رود.
یعنی‌ چه که آن آدمی‌زاد طلسم شکن است؟ یک آدمی‌زاد از پسِ شکستن طلسمِ نفرینی سی‌صد ساله...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا