- تاریخ ثبتنام
- 2025-03-11
- نوشتهها
- 101
- پسندها
- 648
- امتیازها
- 93
پوزخندی زدم. تصور میکردند اگر اراده کنم، میتوانند از دستم جان سالم به در ببرند؟
خیره در چشمانش با خشم غریدم:
- اون شکار منه الهاندرو!
و سپس چشم از او گرفتم و به شکارم چشم دوختم.
اینبار که چشمم به شکارم افتاد، تازه پی به چشمان همرنگ جنگلش بُردم!
مردمکهای سبزفامِ چشمانش با تمام ترسی که درونشان موج میزد، به نوعی انگار میخواستند مرا درون خودشان بکشند!
در یک لحظه احساسی عجیب، ناخوانا و ناهماهنگ که در طول عمر احساس نکرده بودم درونِ قلبم پیچید. بیآنکه بدانم چه شده است لبخندی روی لبم جا خوش کرد.
اولین بار بود که یک شکار گیرم آمده بود که خونش را میخواستم اما مرگش را نه!
چشمانش آنچنان مرا درون خود میکشاند که نمیتوانستم به جذابیتِ پوست سفید، بینی قلمی و تهریشش اعتنایی کنم، اما موهایش...
خیره در چشمانش با خشم غریدم:
- اون شکار منه الهاندرو!
و سپس چشم از او گرفتم و به شکارم چشم دوختم.
اینبار که چشمم به شکارم افتاد، تازه پی به چشمان همرنگ جنگلش بُردم!
مردمکهای سبزفامِ چشمانش با تمام ترسی که درونشان موج میزد، به نوعی انگار میخواستند مرا درون خودشان بکشند!
در یک لحظه احساسی عجیب، ناخوانا و ناهماهنگ که در طول عمر احساس نکرده بودم درونِ قلبم پیچید. بیآنکه بدانم چه شده است لبخندی روی لبم جا خوش کرد.
اولین بار بود که یک شکار گیرم آمده بود که خونش را میخواستم اما مرگش را نه!
چشمانش آنچنان مرا درون خود میکشاند که نمیتوانستم به جذابیتِ پوست سفید، بینی قلمی و تهریشش اعتنایی کنم، اما موهایش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: