مراسم عقد که تمام شد، فرهاد آرام به مادرش گفت تا اتاق را خلوت کنند، لیلا با لبخند سری تکان داد و بعد از مدتی لیلا و دخترهایش اتاق را خلوت کردند، قندیگل نگاهش به روی سفرهی عقد قفل شده بود و حرفی نمیزد، وقتی در اتاق بسته شد و آنها تنها ماندند، فرهاد از جا برخاست و به سمت پنجرهی بزرگ اتاق رفت که پردههایش کنار رفته بود و آنسوی پنجره چشم تمام دختربچهها و پسر بچههای فامیل برای دیدن عروس و داماد به شیشه چسبیده بود و لبخند به ل*ب همهشان بود، فرهاد پرده را گرفت و با یک حرکت و چنان محکم پرده را کشید تا جلوی دید بچهها را بپوشاند اما شاید کمی بیش از حد برای این کار خشونت به خرج داد که پرده با میلهاش از سقف کنده شد و خندهی ناگهانی و بلند و بیپروای قندیگل به هوا برخاست، فرهاد که گوشهی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.