❃ دفتر دلنوشته ✎ ر*قص نامرئی| مینا مرادی | دل‌نگار راشای

ر*قص نامرئی| مینا مرادی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
ر*قص نامرئی
◀ نام دل‌نگار
پناه
◀ ژانر / سبک
عاشقانه ـ تراژدی

پناه

نویسنده و دل‌نگار راشای
نویسنده راشای
دل‌نگار راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-04-06
نوشته‌ها
91
پسندها
571
امتیازها
83
محل سکونت
طهران
به نام نامی مادر!
دلنوشته: ر*قص نامرئی
نویسنده: مینا مرادی
ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه:
در هیاهوی روزمرگی‌ها، جایی میان صدای زنگ ساعت، بوی نان تازه، و اضطراب نرسیدن‌ها…
زنی هست که دیده نمی‌شود،
صدایش در غوغای دنیا گم می‌شود،
اما حضورش، مثل نبضی آرام، زندگی را جاری می‌کند.
او نمی‌رقصد روی صحنه‌های روشن،
لباس پر زرق و برق ندارد،
تماشاگر ندارد،
اما در سکوتِ خانه، در بی‌صداترین لحظه‌ها،
رقصی آغاز می‌کند که ریشه در عشق دارد و جان در فداکاری.
روایت زنی‌ست که نامش مادر است…
روایتی از رقصی نامرئی،
که با هر حرکتش، آجر به آجر آینده‌ی فرزندانش را بنا می‌کند…
بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای به دیده شدن بیندیشد.
«ر*قص نامرئی» حکایت عاشقانه‌ای‌ست از یک زن…
که با دل، با درد، با دستان خسته،
اما با نگاهی...​
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در هیاهوی زندگی، جایی میان سکوت شب‌ها و لبخندهای بی‌دلیل روزانه، رقصی آغاز می‌شود؛ رقصی بی‌صدا، بی‌تماشاچی، بی‌تشویق….
تنها یک دلِ عاشق آن را می‌رقصد؛ مادر!
مادر، بی‌آن‌که دیده شود، بی‌آن‌که نامش بر صحنه باشد، در هر لحظه، نقش‌آفرین اصلی زندگی‌ست.
او در سکوت، خستگی‌هایش را می‌بلعد، دردهایش را می‌پوشاند، و با نگاهی پرمهر، همه‌چیز را روشن می‌کند.
گاهی شبیه شمعی‌ست که خاموشی‌اش را کسی جشن نمی‌گیرد، اما نورش راه هزار نفر را روشن می‌سازد.
فداکاری‌های مادر، مثل رقصی نامرئی در بستر زندگی‌ست؛ ناپیدا اما همیشه جاری.
در هر لقمه نانی که بی‌منت می‌پزد، در هر لباس تمیزی که بی‌صدا تا می‌کند، در هر بیداری شبانه‌ای که با دلشوره‌ی قد کشیدن ما می‌گذرد… همه و همه حرکات همین رقصند.
شاید کسی نبیند، شاید کسی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
شب، دلش را میان ستاره‌ها پهن کرده بود.
مهتاب، آرام روی پنجره لغزید و با موهای پریشان مادر، دل‌بازی کرد.
او نشسته بود؛ تکیه بر دیوار، آغوشش آغازی برای آرامش.
کودک در آغوشش می‌لرزید، و او در جانش می‌سوخت.
لبخندی زد،
از آن لبخندهایی که بوی عشق می‌دهد و طعمِ سکوت دارد.
دست‌هایش نوازش بودند، واژه‌به‌واژه‌ی یک شعر نانوشته.
گهواره را نمی‌جنباند؛ جهان را در نازِ دستانش تاب می‌داد.
با هر تاب، دلش می‌رقصید. نه از سر خوشی، که از لذتی عمیق‌تر: عشق بی‌قید به تکه‌ای کوچک‌تر از خودش.
همان لحظه، انگار خدا در گوشه‌ی اتاق ایستاده بود و تماشایش می‌کرد... .
و شاید لبخند می‌زد به زنی که بی‌صدا، جهان را مادرانه تکان می‌داد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
صبح، هنوز بیدار نشده بود که بوی نان، از دستانش شروع شد.
او بیدار شد نه از صدای ساعت، که از تپش دل کوچکی که هنوز در خواب بود.
پنجره را باز کرد، تا نسیم بیاید و خواب را آرام‌تر کند.
آرام‌تر... مثل لالایی‌های دیشب، مثل نفس‌های لرزان یک مادر در دل سرما.
آستین بالا زد،
آرد روی دستش نشست؛ همان دستی که شب پیش، تب را لــ.ـــمس کرده بود.
خمیر را ورز داد، همان‌طور که زندگی را با صبوری، با عشق، با ناز.
سفره که پهن شد، صدای نفس کودک در خانه پیچید.
او لبخند زد. لبخندش بوی نان می‌داد، و چشمانش بوی ناز.
مادر بود.
نه قهرمان، نه اسطوره... .
فقط زنی که هر صبح، با طعم نان و ناز، جهان را از نو می‌ساخت.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مادر یعنی آن دستی که همیشه گرم است، حتی وقتی دلش‌ از سرمای گاه و ‌بی‌گاه سختی‌ها و مسؤلیت‌های بی‌شمار یخ بسته.
یعنی صدای پاهایی که بی‌صدا در خانه می‌چرخد، اما همه‌چیز را سر پا نگه می‌دارد.
یعنی کسی که خودش خسته‌ است، اما خستگی اعضای خانواده را با یک لیوان چای، با یک لقمه نان داغ، از تنشان بیرون می‌کشد.
گاهی دلش می‌گیرد، اما نمی‌گذارد کسی بفهمد.
اشک‌هایش را لابه‌لای بخار سماور قایم می‌کند.
لبخندش را می‌چسباند به ل*ب بچه‌ها، به دیوارهای خانه، به قندان کوچک گوشه‌ی سفره.
مادر قهرمان نیست،
ولی لباس‌هایش همیشه بوی زندگی می‌دهند؛
بوی پیاز داغ، عطر نان تازه، بوی پارچه‌ای که یک عمر، اشک و لبخند را با هم پاک کرده است.
صبح تا شب لقمه‌اش را در عشق فرو برده و بر دهان فرزندانش می‌گذارد
و شب که فرا...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
و چه شیرین است آن خستگیِ مادری.
خستگی‌ای که نه در جان می‌نشیند، بلکه به گل‌برگ‌های محبت تبدیل می‌شود و از نگاهش، از لبخندش، از نوازش دستان پینه‌بسته‌اش می‌روید.
مادر، آن روح بزرگ بی‌ادعاست که عشق را نه با کلام، بلکه با تکرارِ بی‌وقفه‌ی بودنش معنا می‌کند.
در میان همهمه‌ی زندگی،
او سکوتی‌ست پر از صدا،
صدای دعاهای آهسته،
صدای عشقی که در دل شب، زیر ل*ب تکرار می‌شود،
بی‌آن‌که ما بفهمیم،
بی‌آن‌که بدانیم دعای زنی، ستون‌های سرنوشت‌مان را نگه داشته است.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
مادر، آسمانی‌ترین واژه است در کالبد انسان،
ماه تمامِ شب‌های بی‌ستاره،
دریایی که عمقش را نمی‌توان سنجید،
و اگر بشکافی دلش را، جز عشق، جز ایثار، جز گذشت، هیچ‌چیز نخواهی یافت.
او خودش را خرجِ ما می‌کند،
نه کم‌کم، که تمام و کمال؛
مثل شمعی که شعله‌اش را هدیه می‌دهد،
تا خانه گرم بماند.
مثل خاکی که گل را در آغـ.ـوش می‌گیرد،
بی‌آن‌که منتی بر سر کسی بگذارد.
در خلوت شب، شاید گوشه‌ای بنشیند،
دست بر پیشانی بگذارد،
خاطراتِ کودکی‌مان را ورق بزند،
عکس‌های فرسوده را ببوسد،
و بگوید: «چه زود گذشت…».
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
و ما؟
گاهی حتی صدایش را نمی‌شنویم.
گاهی نمی‌بینیم چگونه میان هزار کار، قامتش خمیده‌تر شد،
چگونه شب‌ها بی‌صدا گریست و صبح‌ها دوباره مثل آفتاب، گرم و درخشان برخاست.
مادر، تجسمِ بی‌پایانِ مهر است.
و عشقِ او، آن عشقی‌ست که در هیچ‌ جای جهان نخواهی یافت.
که حتی اگر صد بار بی‌وفایی کنیم،
او باز صد و یکمین بار برایمان آغـ.ـوش باز می‌کند و می‌گوید: «تو فقط بیا».
آه مادر!
کاش میشد واژه‌ای بیافرینم،
در شأن تو،
واژه‌ای که جهان را بلرزاند از عظمتت،
اما چه کنم که تمام زبان‌ها لال می‌شوند در ستایش نامت.
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گاهی صدای پایش را نمی‌شنوی، اما رد نگاهش تا همیشه روی جانت می‌ماند.
مادرم، بانویی‌ست که تمام عمرش را با نخ‌های ناپیدای عشق، تاروپود وجود مرا بافته، بی‌آن‌که انتظاری طلب کند.
او، ماهِ پنهانِ شب‌های بی‌ستاره‌ی من است؛
تنها زنی که میان گردبادِ روزگار، ایستاده و آرام، بی‌صدا می‌رقصد؛
رقصی بی‌تماشاچی،
رقصی که تنها خدا و دلِ خسته‌اش، گواه آن‌اند.
آغوشش، به وسعت کهکشان‌ها پناه است؛
و صدایش، مرهمی‌ست که از جنس باران است، نرم، نوازش‌گر، جاودانه.
مادرم، همیشه پشت پرده‌ی زندگی‌ام ایستاده است،
مثل نوری که از پنجره می‌تابد و گرمایش را مهمان همه می‌کند،
مثل نسیمی که بر داغِ روزهای دلتنگی می‌وزد، و نامی از خودش به جای نمی‌گذارد.
و من، هر بار که دستم از آسمان کوتاه می‌شود،
یاد دستان او می‌افتم،
که...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

مادرم، زن شریفی‌ست که تمام غصه‌هایش را پشت لبخندهایش پنهان می‌کند،
انگار بغض‌هایش را با نخ نامرئیِ صبر دوخته‌اند تا مبادا حتی سایه‌ای از اندوهش، روی ما تأثیر بگذارد.
او هر شب، پیش از آن‌که خواب را مهمان چشم‌هایش کند،
خواب آینده‌ی ما را می‌بیند؛
نه در رویا، بلکه در بیداریِ پر از اشتیاقی که خواب را شرمنده می‌کند.
مادرم، زنی‌ست که گاهی از یاد می‌برد زن است.
چرا که آن‌قدر مادر بودن را زندگی کرده،
که تمام رؤیاهای دخترانه‌اش را در گهواره‌ی کودکی‌مان خوابانده و برای همیشه بوسیده و کنار گذاشته است.
نمی‌دانم چه‌طور در سکوت گریه می‌کند،
چه‌طور اشک‌هایش را پشت درِ بسته‌ی آشپزخانه جا می‌گذارد،
و با چشم‌های خسته، برایمان چای می‌ریزد؛
همان چایِ همیشگی، با طعمِ مهربانی، با عطرِ نگران‌ترین...​

برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا