امروز دلم بسیار غمگین است؛ غمی که هیچ کلمهای نمیتواند آن را توصیف کند. درونم پر از درد و غم است و احساس میکنم که هیچچیز نمیتواند آن را تسکین دهد.
شاید زندگی یک بازی باشد؛ اما بازی برای من همیشه سخت و پرشور بوده است. به نظر میرسد هر کاری که انجام میدهم، به موفقیت نمیانجامد. همهچیز به نظر بیمعنی و بیارزش است و دلم همیشه پر از تنهایی است.
گاهی اوقات فکر میکنم که چرا زندگی به این شکل است؟ چرا هیچکس مرا نمیفهمد؟ چرا هیچکس نمی تواند درک کند که درونم چقدر زخمی است؟
اما به هرحال باید پذیرفت که زندگی همیشه به این شکل نیست. شاید امروز بسیار سخت باشد؛ اما فردا با شروع یک روز جدید، چیزهای بهتری نیز رخ خواهد داد. باید به خودمان قول دهیم که هرگز امید را از دست نخواهیم داد و به دنبال...
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»