❃ دفتر دلنوشته ✎ دنیا | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

دنیا | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
دنیا
◀ نام دل‌نگار
علی خسروشاهی
◀ ژانر / سبک
تراژدی
با خیره شدن به دنیا اطرافم،
درک می‌کنم که این دنیا پر از دروغ و ستم است.
از غم انسان‌ها تا ب*وسه‌هایی سرد و بی‌احساس،
همه چیز در این دنیا نادیده گرفته می‌شود.
زندگی چه زیبا ولی هم‌زمان چه غمگین است.
مانند یک سرود غم‌انگیز که به دل می‌نشیند.
در هر لحظه، آرزوی کوچکی در دلم تپیده می‌شود؛
اما آن آرزوها در اشک‌هایم نمی‌توانند پیدا شوند.
در این دنیای پر از نفرت و ظلمت،
من در خاموشی دلم پنهان شده‌ام.
زندگی، همانند بادی سرد و نیشکری تلخ، روحم را بی‌حس و بی‌حال می‌کند.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در این دنیای پر از رنگ‌ها و سایه‌ها، دلم مانند یک نقاش، هر روز با رنگ‌های مختلف، تصویری جدید از زندگی می‌کشد.
اما گاهی اوقات، پالت رنگ‌هایم به سمت آبی‌های تلخ غم می‌کشد و قلمم با اشک‌هایی از درد، خطوطی می‌نویسد که تنها دل می‌تواند بخواند.
در آ*غ*و*ش هر شب تاریک، دلم به دنبال آرامشی است که از دست رفته است. اما هر شب، پرتوی از امید را هم‌چنان در دلم پنهان می‌کنم و به سمت سپیده‌دم روشنایی هدایت می‌شوم. امید به آینده‌ای بهتر، همواره چراغ راه زندگی من بوده و خواهد بود.
در این دنیای پر از زمزمه‌های زندگی، گاهی احساس می‌کنم که به تنهایی در برابر نوازش‌های غمگین قدم می‌زنم؛ اما هر بار که سختی‌ها و ناامیدی‌ها به سمتم می‌آیند، یادآور می‌شوم که من تنها نیستم و بسیاری از دل‌ها هم‌چون من با غم و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در این چرخه‌ی زندگی، گم‌شده‌ام. چه بسیار تلاش‌ها کرده‌ام که در پی یافتن معنا و هدفی باشم؛ اما هرچه می‌گردم، همیشه در میان سایه‌هایِ اندوه و تاریکی فرورفته‌ام.
زندگی، یک اقیانوسِ بی‌کران از دردها و رنج‌هاست؛ اما به کدامین ساحل آرام می‌رسم؟ چرا همیشه احساس می‌کنم که درون یک دریاچه‌یِ پر از اشک غرق شده‌ام؟
در این جنگِ مداومِ با خود، با شکست‌ها و اشتباهاتی که مرتکب شده‌ام، دست و پا می‌زنم. چه بسیار بارها به امیدِ فردا روی دیواره‌هایِ این دلِ خسته‌ام سوار شده‌ام. اما هیچ‌گاه امیدی پدیدار نشده و تاریکی‌ها همیشه با من همراه می‌شوند.
آیا همه‌چیز به همین سادگی پشت سر می‌گذرد؟ آیا همه چیز در نهایت به فراموشی سپرده می‌شود؟ چرا درونم پر از تنهایی و خونریزی‌های روحی است؟
هرگز نمی‌توانم احساس کنم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
زندگی، یک مسیر پیچیده و پراز چالش است. اغلب به نظر می‌رسد که همین مسیر پر از سنگ‌هایی است که هر بار قدم می‌گذاریم، یکی از آن‌ها به پایمان زخمی دیگر می‌زند. غم و اندوه از جزئیات خورشید‌تابان زندگیمان می‌گیرد و آن را به تیره‌ترین شب‌های دلتنگی مبدل می‌کند.
خنده‌هایی که روی لبانمان می‌رقصد، گاهی اوقات از دلیلی عمیق‌تر به گریه‌هایی تبدیل می‌شود که در پنهانی خود را ر‌ها می‌کنیم. آرزو‌هایی که در دلمان جاری است، اغلب به زیر سنگ‌های بزرگ و سنگین شکست می‌خورند و ما را در بی‌راهه‌ترین راه‌ها ر‌ها می‌کنند.
با تمام تلاشمان، گاهی اوقات به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام از قدم‌هایمان در جهت درستی نیستند. انگار که جهان بر علیه ما تمیزکاری می‌کند و به هر تلاشی که برای پیشروی می‌کنیم، با دست می‌زند و ما را به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در زخم‌های دلم، تراژدی یک آغاز است که هیچکس نمی‌خواهد ببیند. زندگی، یک نمایش تلخ از اتفاقات ناگوار است که به طور ناخواسته بازیگران آن می‌شویم. انسان‌ها در این تئاتر سفید و سیاه به دام احساسات خود افتاده‌اند، وقتی آهنگ اندوه بر دل زندگی‌هایشان غالب می‌شود.
تراژدی، همچون ابر‌های سیاهی، بر آسمان دل من پدیدار شده است. روز‌ها به یادآوری‌هایی از لحظات خوش و شادی تبدیل می‌شود، و شب‌ها دلم را به طرز تلخی به سوی خاطرات تلخ می‌کشاند. گهگاهی در تاریکی، صدای خنده‌های گمشده‌امان به گوشم می‌رسد و بر دلمان فشار می‌آورد. آیا ممکن است در این دنیای پر از تنهایی، آرامشی یافت؟
در هر لحظه، زخمی عمیق‌تر در روحم باز می‌شود. گاهی احساس می‌کنم که این تراژدی بی‌پایان، نوازشی تلخ از سوز و درد است که در دلم پخش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در دل من، سایه‌های تراژدی‌ها به تدریج رنگ و بوی این دنیای من را تغییر داده‌اند. گاهی احساس می‌کنم که این درد و غم‌ها، مانند نوازش‌هایی از ساز‌های سیاه و سرخ در اعماق روحم، آهنگ تلخی را بر زندگی‌ام نواخته‌اند.
زندگی یک نمایش بزرگ است، و ما همگی در آن نقش‌هایی را ایفا می‌کنیم که گاهی آسمانی از لبخند و شادی و گاهی هم دریایی از اشک و رنج می‌شود. اما تراژدی‌ها همیشه در پس پرده‌های این تئاتر مخفی می‌مانند، آماده‌اند که وارد صح*نه شوند و دلمان را به طرزی تلخ بچرخانند.
در این روایت تلخ، خاطرات ناگوار بر دلمان می‌نشینند. هر چه پیش می‌رود، شب‌ها بیشتر به دنبال دلهره‌هایی از آینده‌ای ناامید می‌گردم. اما در این تاریکی، همچنان یک جرقه‌امید در دلم می‌تپد که شاید یک روزی بتوانم به آسمانی آبی و صاف...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در این دنیای پر از رنگ‌ها، من گاهی احساس می‌کنم گم‌شده‌ام. چقدر زندگی می‌تواند پیچیده و پرپیچ و خم باشد. انگار هر قدمی که می‌گذارم، یک مسیر جدید و ناشناخته را به من نشان می‌دهد، و من نمی‌دانم که چگونه باید با آن روبرو شوم.
اما گاهی وقت‌ها، این دشواری‌ها و زحمت‌ها یک جزء از زندگی هستند که باید پذیرفت. آیا درست است که آسمان‌ها گاهی ابری می‌شوند و بارانی می‌بارد؟ آیا شب‌ها تاریک می‌شود تا روز دیگر سپیدی بیاورد؟
زندگی مانند یک تخته نرد است، با نقشه‌ها و حرکت‌های خودش. ما در این بازی بازیکنانی هستیم که باید تصمیم‌هایی را بگیریم، حتی اگر گاهی اشتباه کنیم. وقتی پیروز می‌شویم، شادی و رضایت قلبی را تجربه می‌کنیم، اما وقتی بازنده می‌شویم، غم و ناامیدی می‌آید.
درست است که زندگی پر از چالش‌هاست،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در این دنیای پر از روز‌های خورشیدی، گاهی احساس می‌کنم که در تاریکی یک تراژدی بی‌پایان گم شده‌ام. دلنوشته‌هایم همچون بارانی از اشک‌ها بر روی کاغذ‌های سفید ریخته می‌شوند، هر حرفی که نوشته می‌شود، نمایان‌گر یک درد و رنج نهفته در اعماق دل است.
تراژدی‌های زندگی، همچون سایه‌هایی تاریک، به تدریج زیبایی و شادی‌های ما را از بین می‌برند. هر بار که به یادآوری یک لحظه خوش در گذشته می‌پردازم، دلم تنگ‌تر می‌شود، زیرا آن لحظه‌ها دیگر نیستند و تنها به یادگاری‌های تلخ تبدیل شده‌اند.
صدای خنده‌هایی که گم شده‌اند، همچنان در گوشم آویزان است. حس می‌کنم که دلنوشته‌هایم تنها باقی‌مانده از زمانی است که جهان همچنان در زیر نور آفتاب برخوردار از آرامش بود. اما اکنون، تاریکی بر‌امید‌ها و آرزو‌هایم حکمفرماست.
با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
در لبخند‌هایی که در گذشته به لبانم آویخته بودند، آرامشی نهفته بود که اکنون به ندرت می‌توانم به آن دست پیدا کنم. آن لبخندها همچون خاطراتی خوشایند در اعماق دلم غرق شده‌اند، اما مدت‌هاست به آن‌ها نگاهی نیافته‌ام.
همیشه در خنده‌هایی که با دوستان و خانواده به اشتراک می‌گذاشتم، قدرتی جادویی جاری بود. انگار که همه نگاه‌های خسته را پاک می‌کرد و به جای آن، نور و شادابی می‌آورد. اما اکنون، آن خنده‌ها به خاموشی فراموشی سپرده شده‌اند.
آیا اینکه دیگر نمی‌توانم آن لحظات را به یاد آورد، به این معناست که آن‌ها واقعیتی نبوده‌اند؟ یا شاید اینکه زمانی خنده‌هایم داشتند به معنای واقعیت تبدیل می‌شدند، اما حالا به دلایلی نامعلوم، در یک جایی گم شده‌اند.
از آن موقع که آخرین بار لبخندی را به ل*ب آوردم، گذر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تنهایی، همچون سایه‌ای بی‌پایان در اتاق دلم قرار دارد. گاهی وقت‌ها این سایه‌ی تاریک مرا در بر می‌گیرد و من را به یک جهان دیگر می‌برد، جهانی که در آن هیچ کس جز خودم حضور ندارد.
در این تنهایی، صدای ساعت را می‌شنوم، ثانیه‌ها را به شمار می‌آورم و فکرهایی آغاز می‌شود که تنها با خودم به اشتراک می‌گذارم. دنیا به نظر می‌رسد که در حال حرکت است، اما من در این جایگاه ثابت و تنها هستم.
در این تنهایی، خاطراتی از گذشته مرا می‌سوزاند. لحظه‌هایی که با دیگران به اشتراک می‌گذاشتم، حالا تنها در خاطره‌ها زنده می‌مانند. هر روز به یکی از آن‌ها نگاه می‌کنم و احساس می‌کنم که فاصله‌ی زمانی بین آن لحظه‌ها و حالتان گرچه کوتاه است، اما درونم تمام وجودم را پر می‌کند.
تنهایی گاهی دوستی وفادار است، کسی که همیشه در...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا