- تاریخ ثبتنام
- 2025-04-26
- نوشتهها
- 16
- پسندها
- 129
- امتیازها
- 28
کریم که هنوز هم شیطنت از چشمانش میبارید، با لحنی مشتاق پرسید:
- خب، حالا بگو ببینم چی برامون امشب پختی؟
شمیم که حالا سر ذوق آمده بود، خودش را کمی لوس کرد و با شیطنت گفت:
- هیچی، قلیه گشنگی با طعم گریه!
کریم چشمانش را گشاد کرد، دستش را به سینه چسباند و با اغراق گفت:
- نه، تورو خدا! من از هرچی بگذرم، از شکمم نمیگذرم، شمیم، اینو خودت خوب میدونی!
شمیم که از واکنش کریم به خنده افتاده بود، با نیشخند گفت:
- شوخی کردم! از قورمهسبزیهای ظهر مونده میخوریم دیگه.
کریم با خیال راحت دستی به موهایش کشید، انگار همین یک جمله کافی بود تا اضطراب گرسنگیاش فروکش کند.
- باشه، حرفی نیست. فقط کاش زودتر میفهمیدم مادر نیست، عروسکمم میآوردم. هم تو میدیدیش، هم من دلی از عزا در میآوردم!
شمیم نگاهش را روی...
- خب، حالا بگو ببینم چی برامون امشب پختی؟
شمیم که حالا سر ذوق آمده بود، خودش را کمی لوس کرد و با شیطنت گفت:
- هیچی، قلیه گشنگی با طعم گریه!
کریم چشمانش را گشاد کرد، دستش را به سینه چسباند و با اغراق گفت:
- نه، تورو خدا! من از هرچی بگذرم، از شکمم نمیگذرم، شمیم، اینو خودت خوب میدونی!
شمیم که از واکنش کریم به خنده افتاده بود، با نیشخند گفت:
- شوخی کردم! از قورمهسبزیهای ظهر مونده میخوریم دیگه.
کریم با خیال راحت دستی به موهایش کشید، انگار همین یک جمله کافی بود تا اضطراب گرسنگیاش فروکش کند.
- باشه، حرفی نیست. فقط کاش زودتر میفهمیدم مادر نیست، عروسکمم میآوردم. هم تو میدیدیش، هم من دلی از عزا در میآوردم!
شمیم نگاهش را روی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: