♦ رمان در حال تایپ ✎ زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی | نویسنده راشای

زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
زخمه‌ی خُلقان
◀ نام نویسنده
لیلا مرادی
◀نام ناظر
tifani
◀ ژانر / سبک
درام

Leyla_Moradi

لیلا مرادی
𓆩♡𓆪 الماس پرسوناژ 𓆩♡𓆪
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-29
نوشته‌ها
119
پسندها
843
امتیازها
93
زخمه.jpg

عنوان: زخمه‌ی خُلقان
ژانر: درام
نویسنده: لیلا مرادی
ناظر همراه: @TifanI

خلاصه:
زیر آماج تردیدها تصمیماتی ممکن است سرنوشت آدم‌ها را به مقهور لایزالی تبعید کند. داستان از دلدادگی ماه‌بانو و پسر همسایه‌شان امیرعلی آغاز می‌گردد.
حوادث ناگوار اما چله‌نشین روزهای تیره‌فام و عنادی است. کینه‌‌‌‌‌‌ی کهنه آدمیان تبدیل به دام بزرگی بر سر راه وصالشان پهن می‌شود و این تازه شروع روایت رنج‌هایی است که اسرار پنهانی زیادی در پس خود دارد، رازهایی زنجیره‌وار که چهره‌های جدیدی را وارد قصه می‌کند. در آخر با برداشتن این نقاب‌ها چه حقایقی آشکار خواهد شد؟

مقدمه:
در پی سرگشتگی‌های عمر خاطره‌های...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:



نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
***
بوی خوش آرد سوخاری شده را با لذت به مشام کشید. الک آردی را شست و از آشپزخانه خارج شد. این روزها همه‌چیز رنگ و بوی محرمی به خود داشت. پا روی قالی‌های سرخ پررنگ پهن شده‌ی ایوان گذاشت. صدای کشیده شدن کفش‌هایی از آن‌سوی حیاط می‌آمد. مهران در حالی که دیگ‌های بزرگ را از زیرزمین می‌آورد، با صدای زیبا و پرسوز و گداز مداح که از اسپیکر پخش میشد، نغمه‌ی حسین‌جان، حسین‌جان را تکرار می‌کرد. جامه‌ی عزای تنش، زیر زِل آفتاب، عرق‌های بدنش را تشدید می‌کرد که هر چند ثانیه یک‌بار، حوله بر صورت و گردنش می‌کشید. طلعت‌خانم که مشغول شستن مرغ‌ها پای حوض بود، با دیدن دخترکش، دست به کمر گودش گرفت و یاعلی گویان ایستاد.
- تو کجایی ماه‌بانو؟ من رو دست تنها این‌جا ول کردی! فردا صبح قراره کلی مهمون بیاد. بدو، بدو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
احساس می‌کرد به جز او نمی‌تواند عشق مرد دیگری را به قلبش راه دهد. از آن هفت ماهی که ابراز علاقه‌اش را شنیده‌ بود تا به الان، حس می‌کرد عاشق‌تر شده‌ است. زندگی‌اش حال شیرین‌تر شده‌ بود. این‌که مردی کنارت باشد و دوستت داشته‌ باشد، حس باارزشی به وجودش سرازیر می‌کرد. حال بعد روزهای طولانی قرار بود هم‌دیگر را ببینند. تا شب کارشان تمام شد. خسته و کوفته پا در اتاقش گذاشت. بعد از یک حمام حسابی، خودش را روی تخت یک‌نفره‌ی نرمش انداخت. مادرش او را برای شام صدا زد؛ ولی خستگی را بهانه کرد و ترجیح داد کمی بخوابد.
***
نمی‌دانست ساعت چند بود که از خواب بلند شد. دستی زیر چشم‌های پف‌آلودش کشید و با کرختی دل از تخت کند. بوی خوش کوکوسبزی‌های مادرش که تا راهروی باریک خانه می‌آمد، شکمش را قلقلک دادند. به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
***
با احساس سر و صدا، خواب از سرش پرید. شالی سرش انداخت و از اتاق خارج شد. صدا، صدای دعوا بود. سراسیمه به ایوان رهسپار شد‌. چشمش که به مادر خورد، کنجکاو و مضطرب پرسید:
- چه خبر شده اول صبحی؟ دعوا گرفتن؟
طلعت‌خانم لبش را گزید و به طرف دخترکش برگشت.
- وای بیچاره ستاره‌خانم! از دست این پسره دق می‌کنه. سر صبح زنجیر پاره کرده!
تعجب کرد. کنار مادرش روی پله‌‌‌های وسط پشت بام ایستاد و گردن‌کشان به داخل حیاط ساختمان بغلی سرکی کشید تا شاید چیزی دستگیرش شود.
- باز چرا معرکه گرفتن؟
صدای فریادهای حسام، پسر حاج‌حسین به گوشش خورد و پشت بندش جیغ‌های خواهرش حنانه را شنید.
- داداش تو رو خدا! غلط کردم!
سریع خودش را پشت دیوار پنهان کرد. خودش هم ترسیده‌ بود. دلش به حال حنا سوخت. برادرش اصلاً اعصاب درستی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این حرف برای مرد مقابلش گران تمام شد. جوری نگاهش می‌کرد که انگار ارث پدرش را از او طلب دارد!
بهتر بود زودتر یک‌جایی از زیر چشمان شاکی‌اش جیم بزند. این مرد تعادل روانی نداشت. وقت را غنیمت شمرد و فلنگ را بست. به اتاق که برگشت حنا را دید که گوشه‌ی تخت کز کرده‌ بود و مغموم به صفحه‌ی شکسته‌‌ی موبایلش نگاه می‌کرد. لیوان آب و قرصش را جلویش گذاشت و نگاهی به موبایل سفید اندرویدش انداخت که ترک بزرگی رویش افتاده‌ بود. آهی کشید. می‌توانست حدس بزند سر چه چیزی این بلبشو رخ داده‌ است.
- دوستش داری؟
با شنیدن صدایش ترسیده گردنش را کج کرد. از دیدن ماه‌بانو نفس راحتی کشید، ماه‌بانویی که در این چند سال اخیر شاهد دعواهای زیادی در این خانه بود. درست نمی‌دانست سر چه چیزی، اما فقط فهمیده‌ بود که مشکل حسام با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به تندی خودش را از آن مهلکه نجات داد. امیرعلی با لبخند به رفتنش نگاه کرد. عاشق همین حجب و حیایش بود. دخترک تا وارد حیاط شد توانست یک نفس راحت بکشد. زیر نگاه آتشینش داشت می‌سوخت. بعد از یک ماه دوری عشقشان کم که نشده بود هیچ، تازه بیشتر هم شده‌ بود. چقدر خوشحال بود. در این شب‌ها بیشتر می‌توانست امیر را ببیند. راضی بود به همین نگاه‌‌های از دور. با سقلمه‌ی فاطمه لبخندش محو شد و صورتش در هم فرو رفت. شاکی به چهره‌ی شیطان و قهوه‌ی خندان نگاهش چشم دوخت که ل*ب‌های صورتی کوچک و ساده‌اش را جمع کرد و خم شد تا سینی استکان‌ها را جمع‌و‌جور کند.
- شب شهادت آقا علی‌اصغر، لبخند زدنت دیگه چه صیغه‌ایه؟!
ل*ب گزید و کمی سرخ و سفید شد. تا آبرویش را جلوی همه نمی‌‌برد، دست برنمی‌داشت. فاطمه خوب از دلش باخبر بود که...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امیرعلی بالاخره سر بالا گرفت و خیره به دخترک شد. بعد از یک ماه دیدار کردن، حال چه‌قدر دل کندن سخت‌تر شده‌ بود. چطور توانست این مدت را تحمل کند؟ حس می‌کرد ماه‌بانو عوض شده‌ است‌. دیگر از آن دخترک شیطان و سر‌به‌هوا خبری نبود، انگار خانم‌تر شده‌ بود.
***
در آینه‌ی سفید و مربعی روی میز به خودش نگاه کرد. چشمان مشکی‌اش را از پدرش به ارث برده‌ بود و زیر آن دو کمان ابروی سیاه جلوه زیبایی به صورتش می‌بخشید. نیازی به آرایش نبود، به زدن یک رژ گوشتی بسنده کرد و موهای فر و بلندش را به سختی جمع کرد و پشت سرش دم‌اسبی بست. روسری بزرگ و تیره‌ی سه گوشش را سر انداخت و با گیره منظمش کرد. خب، همه چیز عالی بود. به همراه مادرش در کوچه عریض‌شان قدم‌زنان به سوی خانه‌ی خاله‌نرگس راه افتادند.
- میگم مامان، دیشب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
با دیدن امیرعلی که لباس بیرون بر تن داشت و از آشپزخانه بیرون آمد، هین خفیفی از دهانش خارج شد. وسط هال خشکش زد. فاطمه هم پشت سرش، با قیافه‌ی سرخ شده از خنده بیرون آمد.
حال صدای نکره‌اش را بلند نمی‌کرد به جایی برمی‌خورد؟!
بیچاره امیر! سرش پایین بود و از لبخندش معلوم بود که بدجور دارد خنده‌اش را کنترل می‌کند‌. جلو رفت و سلام دستپاچه و آرامی داد. زیر نگاه سوزانش بدنش گر گرفت. مثل همیشه مقتدر و رسا جوابش را داد:
- علیک سلام ماه‌بانو‌خانم، خوبی؟
در تنهایی بانویش بود و غیر از آن اسمش را کامل و با پسوند خانم صدا می‌زد. فاطمه مثل فضول‌ها کنارشان ایستاد، انگار داشت فیلم مهیجی تماشا می‌کرد. چشم‌غره‌ی ریزی برایش رفت و در جواب امیرعلی لبخندزنان گفت:
- مرسی. از فاطمه شنیدم تا عاشورا تهرانی.
نگاه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرش را با لحن بامزه‌ای کشید و چشمک ریزی هم کنج حرفش اضافه کرد‌. ماه‌بانو هیس کوتاهی گفت و تشر رفت. فاطمه بی‌توجه، استکان چای را همراه با پولکی جلویش گذاشت‌.
- بیا، بیا یه چای بخور تا حرصت بیرون بریزه.‌
چپ‌چپ نگاهش کرد و ناخنش را روی چرم قرمز رومیزی کشید.
- بذار ببینم واسه خودت هم همین رو میگی یا نه!
شانه بالا انداخت و جرعه‌ی کوتاهی از چای پررنگ و داغش نوشید.
- کی میشه بخت ما هم باز بشه، خدا می‌دونه.
پقی زیر خنده زد و به قیافه‌ی وا رفته‌ی دوستش که معلوم بود تظاهر به بیچارگی می‌کند، چشم دوخت. دست از سربه‌سر گذاشتنش برنداشت:
- دیوونه! لنگ شوهری؟ وای اگه بدونی کی دوست دا... ‌.
حرفش را ادامه نداد و سریع دست بر دهان گرفت؛ اما دیگر دیر شده‌ بود، حال فاطمه، با چشم‌هایی درشت شده اندازه‌ی توپ...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا