- تاریخ ثبتنام
- 2025-05-29
- نوشتهها
- 139
- پسندها
- 954
- امتیازها
- 93
دخترک از سر بدندرد و یا شاید خوابی که دیده بود همچنان میگریست. کنارش روی لبهی تخت نشست. دو قرص از ورق جدا کرد و با لیوان آب به طرفش متمایل شد.
- بلند شو این رو بخور، تبت رو پایین میاره. چی خوردی صدات گرفته؟
ماهبانو چیزی نگفت. جان مخالفت نداشت. با کمکش نیمخیز شد و گفتهاش را عملی کرد. دل حسام، یک آن برایش سوخت. در این وضعیت مثل دختربچهها معصوم و دوستداشتنی میشد. داروها کمی گیجش کردند که سریع سر روی بالش گذاشت. از این حالتش بدجنسانه لبخند زد و کنارش دراز کشید.
- نگاش کن، انگار داروی بیهوشی بهش دادم!
ماهبانو تازه توانست به اوضاع و احوالش پی ببرد. یعنی تمام آنها خواب بود؟ نفس حبس شدهاش را بیرون فرستاد. دوست نداشت چشمانش را ببندد، چون آنوقت چهرهی آن دو دختر زیبارو پشت...
- بلند شو این رو بخور، تبت رو پایین میاره. چی خوردی صدات گرفته؟
ماهبانو چیزی نگفت. جان مخالفت نداشت. با کمکش نیمخیز شد و گفتهاش را عملی کرد. دل حسام، یک آن برایش سوخت. در این وضعیت مثل دختربچهها معصوم و دوستداشتنی میشد. داروها کمی گیجش کردند که سریع سر روی بالش گذاشت. از این حالتش بدجنسانه لبخند زد و کنارش دراز کشید.
- نگاش کن، انگار داروی بیهوشی بهش دادم!
ماهبانو تازه توانست به اوضاع و احوالش پی ببرد. یعنی تمام آنها خواب بود؟ نفس حبس شدهاش را بیرون فرستاد. دوست نداشت چشمانش را ببندد، چون آنوقت چهرهی آن دو دختر زیبارو پشت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش: