پارت۱
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی عقل و منطق شکست میخورد؛ شیطان به کمک انسان میآید.
فئودور داستایوفسکی
ژاپن_ یوکوهاما
ماه کامل در آسمان میدرخشید؛ در آن شب تاریک هیچ ابری را به قلمرو خود راه نمیداد و به تنهایی درحال تماشای زمین بود.
صدای خوش عود و قانون در هم آمیخته بود، موسیقی عربی خوش ریتمی ساخته شده بود.
صدای سازها ساحل یوکوهاما را به تسخیر خود در آورده بود، امواج ملایم دریا به آنان را همراهی کرده، به آرامی با صدای آن میرقصیدند.
همزمان ر*ق*اصان جوان و زیبا به نرمی بدنشان را با هزار ناز و کرشمه حرکت میدادند، توجه همه کسانی که در عرشه کشتی بودند، را جلب کرده بود.
پارچهها و تورهای سفید، که پر گلدوزیهای درشت و ریز زیبا بود، بر روی لباسهایشان نقش بسته بود؛ گ با حرکت آنان روی هومیرقصیدند.
صدای خنده و قهقهه از داخل کشتی بزرگی عربی که جشن بزرگی داخل آن بر پا شده بود، به گوش میرسید.
همه دعوت شدگان کت شلوارهای رسمی به تن کرده و درحال خوشگذرانی بودند.
البته گه گاهی میان مهمانان افرادی پیدا میشدند، که دشداشههای سفید یا کیمونوهای ژاپنی به تن کرده بودند.
آن کشتی ظاهری لوکس و گران قیمتی داشت و به رنگ سفید بود، همانند سنگ مرمرین درخشان و زیبا بود.
رگههایی از خطوط طلایی و سبز تیره روی تنه آن دیده میشد جذابیت آن کشتی را بیشتر کرده بود.
این کشتی زیبا و با شکوه را سه طبقه داشت که دو طبقه آن مخفی زیر دریا بود.
کونیکیدا نیز داخل یکی از قایق کوچک و قدیمی کنار ساحل پنهان شدهو با دوربینش درحال تماشای داخل مهمانی بود،
این دریاپیمای عظیم در واقع به وهاب آل شیخ تعلق داشت، یک مافیای قطری که به تجارت انسان در خاورمیانه و اروپا مشغول بود، طبق گفتههای رامپو امشب، شب خوبی برای وهاب آل شیخ نخواهد بود،
با آنکه آنان یک گروه مافیایی هستند؛ کارهایشان چندان مورد تأیید نیست؛ ولی بنا به دلایلی نباید اجازه بدهد که او امشب بمیرد، چون وهاب فرد مهمی برای موهبت داران خاورمیانه محسوب میشود، و پسر عموهایش جزو امیران با نفوذ اعراب محسوب میشوند، و برای همین دازای و آتسوشی به عنوان جاسوس وارد آن مهمانی مافیایی شده بودند.
آتسوشی که یک کت شلوار رسمی سفید پوشیده؛ و پاپیون مشکی به گردن بسته بود، و به عنوان یک گارسون درحال پذیرایی از مهمانان بود.
درحالی که یک سینی نقره درخشان پر از نوشیدنی در دستش بود، در داخل عرشه قدم میزد و از مهمانان پذیرایی میکرد.
گلاسههای زیبایی که مملو از نوشیدنی سرخ فام بودند، دورشان با طلا تزیین شده بودند، از کل کت شلوار تنش گران قیمت بود؛ برای همین احتیاط میکرد که آنان را نشکند.
دازای هم که یک کت شلوار رسمی گران قیمت آبی روشن به تن کرده، و درحال قدم زدن بین مهمانان بود.
نیم ساعتی بود که همراه آتسوشی وارد مهمانی شده بود، با کمک چهره جذابش چندین بار دختران زیبا روی زیادی درخواست همصحبت شدن با او را داشتند، اما او اکنون تمام حواسش را برای نجات رییس مافیای این کشتی معطوف کرده و وقت کافی خوشگذرانی نداشت.
تمام حواسش را جمع کرده بود، تا در این میهمانی شلوغ زودتر از آن فردی که باعث هرج مرج خواهد شد، پیدا کند و از کشته شدن وهاب جلوگیری کند.
صدای جدی کونیکیدا داخل گوشش پیچید:
- گزارش وضعیت!
دازای با ناراحتی اهی کشید و جواب داد:
- اه! هیچ کلمهای نمیتونه دردی عمیقی که در اعماق قلبم حس میکنم بیان کنه! کلمهای فرا تر از غم اندوه و حسرت لازمه تا از وضعیت وخیمم بگم.
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»