♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ جامِ نور و سایه‌ها | ارغوان حمیده‌دل| راشای

جامِ نور و سایه‌ها | ارغوان حمیده‌دل| راشای
◀ نام داستان کوتاه
جام نور و سایه ها
◀ نام نویسنده
ارغوان حمیده دل
◀ ژانر / سبک
فانتزی، ماجراجویی، درام، روحانی
پارت10: کشف حقیقت

در انتهای دره، آلیس و لیلا به یک نور خیره کننده و درخشان رسیدند.‌ این نور نشان دهندۀ حقیقت وجودیشان بود. با نزدیک شدن به آن، آن‌ها متوجه می‌شوند که حقیقتی بالاتر از غم و شادی در انتظارشان است.

آلیس به لیلا گفت: « اوضاع اکنون برای من واضح‌تر است. باید با نارسایی‌های خود کنار بیاییم و به تجربه‌های مشترکمان تیکه کنیم.» نور کم‌کم آن‌ها را در بر می‌گیرد و آلیس می‌فهمد که دردها بخشی از سفر آن‌ها هستند، و آزاد شدن از آن‌ها می‌تواند به تحقق عشق واقعی و دوستی بیانجامد.
آن‌ها در این نور، احساس می‌کردند که خطاهای گذشته دیگر نمی‌توانند آن‌ها را محدود کنند و از این پس در مسیر آزادی و حقیقت گام برمی‌دارند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 11: جستجوی جام مقدس

با ورود به نوری جدید، آلیس و لیلا متوجه می‌شوند که باید به سمت جام مقدس بروند، جایی که در حقیقت آن را همیشه در دل خود داشتند. آن‌ها فهمیدند برای پیدا کردن جام، باید همگان را در محافل وجودی خود بپذیرند و با دیگران همچنین در زندگی پیوند برقرار کنند.

«ما باید سرنخ‌هایی پیدا کنیم که ما را به جام نزدیک‌تر کند»، آلیس گفت و ذوق و شوق در صدایش نمایان بود. لیلا با اشتیاق پاسخ داد: «بیایید ببینیم که این نور به کدام سمت ما را می‌کشاند.» آنها به سمت جایی که نوری درخشید، در دل جنگلی انبوه و مرموز حرکت کردند. درختان بزرگ و اسرارآمیز بودند و صدای پرندگان در دوردست شنوایی می‌رسید...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 12: جنگل اسرارآمیز

پس از گذر از جنگل، آلیس و لیلا به یک دریاچه زیبا رسیدند. آب دریاچه شفاف و انعکاس نور به صورتی جادوئی دیده می‌شد. اما آنچه جلب توجه کرد، سنگی بزرگ بود که بر کنارهٔ دریاچه استقرار داشت و با نقوشی مرموز پوشیده شده بود. آلیس و لیلا تصمیم گرفتند به سمت سنگ بروند.

«این سنگ ممکن است سرنخی دربارهٔ جام باشد»، آلیس گفت. آنها به نقوش روی سنگ خیره شدند و فهمیدند که این نقوش داستانی از تاریخ و تجارب مختلف موجودات در دنیای موازی را روایت می‌کند. لیلا با دقت به نقوش اشاره کرد و گفت: «شاید این داستان‌ها دربارهٔ سفر ما صحبت می‌کنند. اینجا باید به دنبال پاسخ‌های خود باشیم.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 13: شنیدن صدای آب

آنها در کنار دریاچه نشسته و به صدای آب گوش سپردند. صدایی آرام و ملایم که انگار می‌خواست داستان سرنوشت این دریاچه را برایشان عیان کند. آلیس به لیلا گفت: «من احساس می‌کنم که در اینجا، در آب، رمزی نهفته است.» آنها با دقت به دریاچه نگاه کردند و احساس کردند که می‌توانند در عمق آن، چیزی بیش از یک تصویر معمولی با خود ببرند.

لیلا با دست خود آب را لــ.ـــمس کرد و نوری در دستانش درخشید، جرقه‌ای که به آنها امید و شجاعت می‌داد. «به نظر می‌رسد در اینجا چیزهایی وجود دارد که باید کشف کنیم. شاید این دریاچه ما را به جام مقدس نزدیک‌تر کند»، او با هیجان گفت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت14: غوطه وری در اسرار

آلیس و لیلا تصمیم گرفتند با هم به درون دریاچه بروند. با حرکت به سمت عمیق‌ترین نقطه، احساس کردند که غرق در احساسات مختلف می‌شوند. در اینجا، خاطرات بچگی، عشق‌ها و نهفته‌هایی که در گذشته از آن‌ها دور شده بودند، به سراغشان آمدند.

« تجربیات کن همیشه با من خواهند بود، به یاد داشته باش که درد و شادی در زندگی هر دو واقعی هستند که باید آن‌ها را بپذیریم»، آلیس زیر آب به لیلا گفت.
به تدریج، توانستند با قدرت درونی خود، بر این تجربۀ عمیق غلبه کنند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 15: یافتن سرنخ

پس از غوطه ور شدن در آب، به سطح دریاچه برگشتند و بر روی سنگ بزرگی نشسته‌اند. صدای نرمی از سنگ به گوش می‌رسید که آن‌ها را به راز جام مقدس نزدیک‌تر می‌کرد. «آیا برای ادامۀ سفر آماده‌ای؟» آلیس از لیلا پرسید.
لیلا چشمانش را درخشان کرد و گفت: « ما به جستجوی جام ادامه می‌دهیم، چون این سفر در نهایت به ما یاد خواهد داد که حقیقت واقعی در پس این همه درد و شادی چیست.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 16: درخت زندگی

آنگاه درختی عجیب و غریب در مجاورت دریاچه ظاهر شد. درختی بزرگ با برگ‌های نقره‌ای و ریشه‌هایی عمیق که انگار به زمین متصل شده‌اند.
موجودات متفاوت دور درخت جمع شده و در حال گفتگو بودند. آلیس و لیلا با یکدیگر نگریسته و تصمیم گرفتند به سمت درخت بروند.

« این درخت ممکن است به ما کمک کند»،‌ آلیس گفت.
لیلا با اشتیاق تایید کرد: « بگذارید از موجودات بپرسیم راز درخت چیست.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 17: مکالمه با موجودات

آنگاه به موجودات نزدیک شدند. موجودی با چشمان بزرگ و زیبا، به آن‌ها نزدیک شد و گفت: « خوش آمدید. ما درخت زندگی را پاسداری می‌کنیم. اینجا رازهایی وجود دارد که می‌تواند سفر شما را به طور کلی تغییر دهد.»

« ما به دنبال جام مقدس هستیم»، آلیس گفت.
موجود با جدیت گفت: « جام در حقیقت در وجود شماست. برای یافتن آن، باید خودتان را بشناسید.
رازهای درخت زندگی، در دل شما نهفته است.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 18: آمادگی برای سفر درونی

آلیس و لیلا با شنیدن این سخن متوجه شدند که پس از اتمام سفرهایشان، هنوز باید به دل خود سفر کنند.
آلیس با صمیمیت و عواطف درونی‌اش پاسخ داد: « چگونه می‌توانیم خود را بشناسیم در حالی که این همه درد و غم را بر دوش داریم؟»

موجود عقب‌نشینی کرد و گفت: « درخت زندگی می‌تواند کمکتان کند. با هر برگی از این درخت می‌توانید بخشی از خودتان را بازخوانی کنید.
باید در دل تاریکی‌های گذشته‌تان غوطه‌ور شوید و در آنجا نور را در دل پیدا کنید.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت19: غنای یادآوری

آلیس و لیلا دور درخت سرمایه‌گذاری کردند. آلیس برگ نقره‌ای را برداشت و بلافاصله تجربیات و لحظات تلخی از گذشته‌اش به یادش آمد: روزی که مادرش را از دست داد و درد خلإ در آن لحظه او را غرق کرده بود.
او با صدای بلند گفت: « من نمی‌توانم همیشه از این لحظه فرار کنم. باید شخصیتی به وجود آورم که این درد را کهنه کند.»

لیلا نیز با برگی دیگر در حال یادآوری بود. او به روزهایی فکر کرد که در تنهایی‌هایش همراه با ترس‌ها و غم‌هایش به خواب می‌رفت.
او گفت: « شاید این عنصری باشد که من برای شجاعت و قدرت بیشتری به وجود آورده‌ام. باید این را بپذیرم و از آن برای پیشرفت استفاده کنم.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا