♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای

سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای
📖 پارت بیستم: «لبخند، با طعم دلهره»

هفته‌ها گذشته بود.
رویا دوباره برگشته بود به شهر. به اتاقش. به آینه‌ای که دیگر شکسته نبود… اما چیزی در انعکاسش فرق کرده بود.
هر صبح، قبل از رفتن به کار، به خودش لبخند می‌زد — لبخندی که درد داشت اما واقعی بود.
گاهی شب‌ها، صدای دریا در گوشش زنده می‌شد.
گاهی هم اسم آیین، بی‌دلیل، در ذهنش نجوا می‌شد.
اما چیزی عوض شده بود: حالا دیگه سعی نمی‌کرد فراموش کنه؛ فقط می‌فهمید که چطور با اون درد زندگی کنه.
روزی که دوباره سامان رو دید، بارون نم‌نم می‌بارید.
او پشت پنجره‌ی کافه‌ای نشسته بود، همون گردنبند شکسته روی میز.
تا چشمش به رویا افتاد، لبخند زد.
«هنوز بهت فکر می‌کردم. اومدی چون دلت می‌خواست، یا چون یه چیزی صدام می‌کرد؟»
رویا نشست، دستی روی بخار شیشه کشید...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌ویکم: «تو فراموش نکردی»

رویا گوشی رو خیره نگه داشته بود.
صفحه هنوز روشن بود. پیام فقط سه کلمه داشت:
«تو فراموش نکردی.»
بدون نام، بدون شماره.
سامان که متوجه حالتش شد، گفت: «همه چی خوبه؟»
رویا لبخندش را به‌زور نگه داشت. «آره… فقط یه خاطره‌ست که نمی‌خواد تموم بشه.»
سامان چیزی نگفت. فقط نگاهش کرد، با سکوتی که بیشتر از هر واژه‌ای معنا داشت.
رویا در دلش مرور کرد:
شماره ناشناس نبود. اصلاً شماره‌ای نبود. فقط یک پیام، بی‌هویت.
همان لحظه، صدای موزیکی از کافه پخش شد…
آهنگی که آیین همیشه باهاش زمزمه می‌کرد:
"تا وقتی یادت میاد، من هنوز اینجام..."
دستش لرزید. نفسش کوتاه شد.
نگاهش به گردنبند روی میز افتاد — آویز قلب شکسته، اما حالا… انگار یکی از تکه‌هاش سر جاش برگشته بود.
رویا بلند شد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌ودوم: «خانه‌ای که مرا می‌شناخت»

رویا دستش را روی زنگ گذاشت، اما صدایی نیامد.
پشت در سکوت بود، سنگین و کش‌دار.
دستگیره را آرام چرخاند. در با صدای خشکی باز شد، انگار مدت‌هاست کسی از آن عبور نکرده.
داخل خانه تاریک بود؛ بوی خاک، چوبِ کهنه، و رد عطری آشنا در فضا پیچیده بود.
رویا با قدم‌هایی آهسته وارد شد. انگار پا روی خاطره‌ها می‌گذاشت، نه زمین.
دیوارها پر از قاب عکس بود. اما همه‌ی صورت‌ها تار شده بودند. جز یکی…
عکسی از آیین، نشسته روی نیمکتی چوبی، لبخندی محو بر ل*ب.
رویا نزدیک رفت. قاب را لــ.ـــمس کرد. خاک گرفت. پشت عکس، جمله‌ای نوشته بود:
«اگر رفتی، بدون که هنوزم نگاهت می‌کنم.»
قلبش فشرده شد. اشک، بی‌اجازه، راه افتاد.
اما ناگهان صدای خش‌خشی آمد.
از اتاق پشتی.
رویا برگشت، ترس و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وسوم: «دفترچه‌ی خاطرات»

رویا دفترچه را با دستان لرزان برداشت و روی میز گذاشت.
صفحه‌ی اول، خطی به رنگ قرمز نوشته شده بود:
«برای تو، که باید بدانی چرا...»
با نفس‌های عمیق، شروع به خواندن کرد:
«رویا جان، اگر این دفترچه را می‌خوانی، یعنی که من دیگر کنار تو نیستم.
اما این‌که رفتن من پایان نیست، فقط آغاز یک راز است.
من آیین هستم، یا بهتر بگویم سایه‌ای از آنچه بودم…
رازهایی در دل این کلمات نهفته که باید بدانی.
روزی که رفتی، من هم در مسیر تاریکی گم شدم، اما هنوز عاشقانه به تو متعهد ماندم.
این دفترچه، یادگاری از قلبی است که هنوز می‌تپد، حتی اگر جسمش نیست.»
رویا ادامه داد و صفحه‌ها را ورق زد.
هر کلمه، هر جمله، پر از عشق و درد بود؛ از خاطرات مشترک، لحظات فراموش‌نشدنی، و از جنگ درونی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وچهارم: «انتخاب‌ها»

رویا دستش را روی دفترچه گذاشت و نفس عمیقی کشید.
ذهنش پر بود از سوال‌ها، ترس‌ها، و امیدهای تازه.
می‌توانست راز آیین را برای همیشه پنهان نگه دارد،
اما می‌دانست این راز، مثل شعله‌ای بود که هرگز خاموش نمی‌شد.
صدای باران از پنجره به داخل می‌آمد، مثل صدای قلبی که هنوز می‌تپید.
رویا تصمیم گرفت:
«من باید حقیقت را بفهمم. برای خودم. برای آیین. برای ما.»
او دفترچه را برداشت و آن را در کیفش گذاشت.
فردا روز جدیدی بود؛ روزی که زندگی‌اش ممکن بود تغییر کند.
سامان را به یاد آورد، مردی که آرامش را به زندگی‌اش آورده بود،
اما آیا می‌توانست کنار گذشته و سایه‌ها زندگی کند؟
در سکوت شب، رویا به آسمان نگاه کرد،
و لبخندی زد، پر از شجاعت و تردید.
«این فقط شروع راه منه…»
و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وپنجم: «رد پای گذشته»

صبح زود بود و نور کم‌رنگ خورشید از پنجره اتاق رویا عبور می‌کرد.
او کیف را برداشت و دفترچه را با احتیاط درونش گذاشت.
قرار بود امروز به محل قدیمی‌ای برود که آیین در آنجا همیشه وقت می‌گذراند.
جایی که شاید پاسخ‌هایی در انتظارش باشد.
سامان با پیامکی پرسیده بود:
«امروز تنها می‌ری؟»
رویا جواب داده بود:
«باید این کار رو بکنم.»
خیابان‌های شهر پر از صدای بیداری بود، اما در دل رویا آرامشی متفاوت حکمفرما بود.
وقتی به پارک کوچک رسید، دلش لرزید.
همان نیمکتی که آیین در عکس دفترچه نشسته بود، هنوز همانجا بود.
رویا نشست، دفترچه را باز کرد و شروع به خواندن کرد.
صدایی از پشت سرش آمد:
«همیشه اونجا می‌نشستم، منتظر بودم تو هم بیای.»
رویا برگشت، و سامان را [COLOR=rgb(26, 26...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وششم: «نوری در تاریکی»

رویا و سامان کنار نیمکت نشستند، دفترچه را میان خودشان گذاشتند.
باران ملایمی شروع به باریدن کرد و قطراتش روی برگ‌های سبز پارک می‌رقصیدند.
سامان آرام گفت: «تو تنها نیستی، رویا. هر چیزی که گذشته، حالا فرصتی برای ساختن آینده است.»
رویا نفس عمیقی کشید و صفحه‌ای از دفترچه را خواند که آیین درباره‌ی رازهای خانوادگی‌ش نوشته بود.
رازهایی که شاید باعث دوری‌شان شده بود.
«می‌خوای با من بری اونجا؟» رویا پرسید.
سامان سرش را تکان داد: «هر جایی که تو باشی، من هستم.»
آن‌ها تصمیم گرفتند فردا به خانه‌ی قدیمی آیین بروند، جایی که شاید حقیقت‌های بیشتری منتظرشان باشد.
رویا احساس کرد اولین بار بعد از مدت‌ها، دلتنگی و امید در یک لحظه با هم جمع شده‌اند.
باران بیشتر شد، اما آن‌ها...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وهفتم: «خانه‌ی خاطره‌ها»

صبح سردی بود و مه آرام روی زمین نشسته بود.
رویا و سامان جلوی در خانه‌ی قدیمی آیین ایستاده بودند.
در چوبی که رنگش از سال‌ها پوسیده بود، با صدای ضعیفی باز شد.
داخل خانه پر از گرد و غبار و سایه‌های گذشته بود.
رویا نفسش را حبس کرد، حس کرد هر گوشه‌ای پر از داستان‌هایی است که باید شنیده شود.
سامان چراغ قوه‌ای روشن کرد و نورش را به گوشه‌ها تاباند.
در اتاق نشیمن، جعبه‌ای قدیمی روی میز چوبی افتاده بود.
رویا به آرامی آن را برداشت و درش را باز کرد.
داخلش نامه‌ها، عکس‌ها و چند قطعه جواهر قدیمی بود.
نامه‌ها با خطی آشنا نوشته شده بودند؛ نامه‌های آیین به رویا.
هر کلمه، هر جمله، پر از عشق و درد بود، اما همچنین پر از ترس از آینده‌ای مبهم.
رویا اشک ریخت، دستش را روی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌وهشتم: «رازهای نهان»

رویا و سامان به آرامی نامه‌ها را ورق زدند.
هر کدام داستانی تازه از گذشته را بازگو می‌کردند.
نامه‌ای که توجه رویا را بیشتر جلب کرد، نوشته‌ی آیین به مادرش بود.
در آن نامه، آیین از ترس‌هایش، تصمیم‌های سخت و عشقی که هیچ‌گاه فراموش نکرده بود نوشته بود.
رویا صدای خودش را نشنید که آرام زمزمه کرد: «چرا هیچ‌کس نمی‌دانست؟»
سامان گفت: «گاهی، رازها برای محافظت از آدم‌ها پنهان می‌مانند. اما واقعیت همیشه خودش را نشان می‌دهد.»
رویا نامه‌ای دیگر برداشت؛ این بار نوشته‌ای بود که به خودش اختصاص داشت.
در آن، آیین از لحظه‌ای حرف زده بود که تصمیم گرفته بود همه چیز را فاش کند، اما ترس از دست دادن رویا، او را متوقف کرده بود.
چشمان رویا پر از اشک شد، اما این اشک‌ها رهاکننده...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت بیست‌ونه: «لحظه‌های ناب»

روزها یکی پس از دیگری گذشتند، اما قلب رویا همچنان درگیر آن دفترچه و نامه‌ها بود.
سامان همیشه کنار او بود، حمایتگر و صبور، مثل سنگی استوار در کنار دریا.
یک شب، وقتی باران آرام می‌بارید، رویا و سامان روی همان نیمکت پارک نشسته بودند.
رویا نگاهش را به آسمان دوخت و گفت:
«گاهی فکر می‌کنم آیین هنوز اینجا، کنار من است.»
سامان لبخند زد و دستش را گرفت.
«شاید او همیشه بوده و هست. در هر نفس، در هر خاطره.»
رویا چشمانش را بست و به گذشته و آینده فکر کرد.
او فهمید که عشق، حتی وقتی دور است، نمی‌میرد.
و همین عشق است که به او قدرت می‌دهد ادامه دهد.
سامان گفت: «آینده‌مون رو با هم می‌سازیم، رویا. بدون هیچ ترس.»
رویا لبخندی زد، آرام و مطمئن.
و در آن لحظه، تمام تاریکی‌ها رنگ...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا