♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای

سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای
📖 پارت سی‌ام: «آغاز دوباره»

صبحی روشن و پرامید بود.
رویا و سامان با قدم‌های مطمئن از خانه بیرون رفتند،
قصد داشتند به جایی بروند که روزهای کودکی آیین در آن می‌گذشت،
جایی که شاید بتوانند آن بخش از گذشته را زنده کنند و بفهمند.
سامان گفت: «امروز، روزیه که ما آینده رو با دستان خودمون می‌سازیم.»
رویا لبخند زد و دفترچه را محکم در دستش فشار داد.
وقتی به پارک قدیمی رسیدند، صدای خنده‌های کودکانه‌ای در ذهن رویا پیچید،
لحظات شیرینی که شاید آیین هم آنجا بوده و لبخند زده بود.
آن‌ها در کنار درخت بزرگ پارک نشستند، جایی که آیین و رویا همیشه با هم بودند،
و رویا با چشمانی پر از امید گفت: «حالا من و تو، اینجا، شروع یک زندگی جدیدیم.»
سامان دستش را گرفت و گفت: «با هم، هر چیزی ممکنه.»
و در آن لحظه، آسمان...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت سی‌ویکم: «انتخاب‌های نهایی»

رویا و سامان کنار درخت بزرگ پارک نشسته بودند،
صدای باد نرم، برگ‌ها را به ر*قص در می‌آورد.
دفترچه آیین روی پای رویا بود، صفحه‌ای باز که هنوز نخوانده بود.
رویا آهسته گفت: «باید تصمیم بگیرم… ادامه دادن یا رها کردن.»
سامان دستش را گرفت و گفت: «هر انتخابی کنی، من کنارت هستم.»
رویا نگاهش را به چشمان سامان دوخت،
و احساس کرد که بار سنگین گذشته حالا کمی سبک‌تر شده.
«آیین همیشه می‌خواست من قوی باشم،
و حالا نوبت من است که برای آینده‌ام بجنگم.»
با تصمیمی محکم، دفترچه را بست و گفت:
«بیایم با هم، زندگی‌مون رو بسازیم،
با همه‌ی دردها و امیدها.»
سامان لبخند زد و گفت: «برای همیشه.»
و در آن لحظه، عشق آن‌ها مثل شعله‌ای روشن در دل تاریکی می‌درخشید...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت سی‌ودوم: «راهی به سوی نور»

رویا و سامان با هم راهی کوچه‌های شهر شدند،
قدم‌هایشان پر از امید و آرامش بود.
دیگر سایه‌های گذشته کمتر به چشم می‌آمد،
چون آن‌ها تصمیم گرفته بودند با هم،
رو در روی زندگی بایستند.
رویا گفت: «این بار، من انتخاب می‌کنم که آزاد باشم،
بدون ترس و شک.»
سامان سرش را تکان داد و لبخند زد،
«من همیشه کنارتم، حتی وقتی تاریکی‌ها زیاد باشه.»
دست‌هایشان در هم گره خورد،
و گویی جهان به آن‌ها نوید شروعی تازه می‌داد.
رویا در دلش به آیین گفت: «تو هم بخشی از این سفر هستی،
اما حالا من راه خودم رو پیدا می‌کنم.»
و همین‌طور،
دو قلب که روزی در درد و رازها غرق بودند،
حالا با هم به سوی نوری تازه می‌رفتند،
نوری که عشق را به زندگی بازمی‌گرداند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت سی‌وسوم: «سایه‌ای که نور شد»

ماه کامل بود،
و آسمان شب، آرام و آبی.
رویا و سامان کنار هم نشسته بودند،
در حیاطی که با نور شمع‌ها و عطر گل‌ها جان گرفته بود.
صدای آرام نسیم، پرده‌ها را تکان می‌داد،
و زمان، انگار برای لحظاتی ایستاده بود.
رویا آهی کشید و گفت:
«اگر کسی چند ماه پیش بهم می‌گفت که می‌تونم اینقدر آروم باشم… باور نمی‌کردم.»
سامان لبخندی زد و پاسخ داد:
«من باور داشتم. همیشه بهت باور داشتم.»
رویا به چشم‌های او نگاه کرد،
و همه‌ی خاطرات گذشته از جلوی چشمانش گذشتند.
آیین، شکستن‌ها، شروع دوباره،
همه‌شان اکنون جزئی از مسیر بودند، نه زنجیر.
«تو تنها نوری بودی که وقتی همه چیز تاریک شد، موندی.»
سامان دستش را گرفت، محکم، بی‌تردید:
«و تو یادم دادی که عشق یعنی ایستادن،
نه فقط در کنار هم،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
✒️ سخن پایانی نویسنده

گاهی ما آدم‌ها در میانه‌ی راه‌های تاریک،
با قلبی شکسته و ذهنی پر از سؤال قدم می‌زنیم…
دنبال نوری که مطمئن نیستیم وجود داره،
دنبال صدایی که بفهمه‌مون، لــ.ـــمس‌مون کنه،
و بگه: "باش. همین‌طوری که هستی، کافی‌ای."

«سایه‌ای میان ما» داستان کسانی‌ست که شکستند اما جا نزدند،
عاشق شدند، اما نترسیدند از رها کردن آن‌چه که سمی بود.
این داستان، روایت دختری‌ست که یاد گرفت عشق،
تنها تپش دل نیست، بلکه رشد است، فهم است، آرامش است.

اگر این داستان توانست گوشه‌ای از دل تو را لــ.ـــمس کند،
اگر حتی یک لحظه در سطرهایش خودت را دیدی،
بدان که تو هم در این سفر با ما همراه بودی.

به تو که تا انتهای این مسیر آمدی،
می‌گویم:
تو سزاوار نوری هستی که حتی در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌ات،
خاموش نمی‌شود.

با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا