♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ آرینالیا،سرزمین اسرار | ارغوان حمیده دل| ویژه مسابقه

آرینالیا،سرزمین اسرار | ارغوان حمیده دل| ویژه مسابقه
◀ نام داستان کوتاه
آرینالیا،سرزمین اسرار
◀ نام نویسنده
ارغوان حمیده دل
پارت نهم:

دل‌آوا در میان آن همه بازتاب و تصویر، ناگهان احساس کرد گم شده است؛ انگار زمان و مکان در هم آمیخته بودند و هیچ چیز مثل قبل نبود. صدای نفس‌هایش بلند شد و قلبش تندتر می‌زد.

در آینه‌ای بزرگ، تصویر آریس را دید که به سویش دست دراز کرده بود. آن نگاه پر از نگرانی و امید بود. دل‌آوا نفس عمیقی کشید و گام به جلو برداشت.
آریس با صدایی آرام گفت: «لیا، هرچه باشد، ما با هم قوی‌تر هستیم. ترس‌هایمان را کنار بگذاریم و به سوی نور حرکت کنیم.»

لیا لبخند زد و دستش را در دست آریس گذاشت. این پیوند، نیرویی تازه در دلشان روشن کرد.
دروازه جدیدی که پیش رو داشتند، چالشی بزرگ‌تر و رازهایی پیچیده‌تر را در خود نهفته داشت؛ اما حالا دیگر تنها نبودند.

سفرشان به سوی ناشناخته‌ها ادامه داشت؛ جایی که عشق و شجاعت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت دهم:

وقتی از دروازه عبور کردند، دنیایی تازه و بی‌رحم پیش رویشان باز شد. آسمان به رنگ قرمز تیره بود و باد سردی می‌وزید که تا استخوان نفوذ می‌کرد. هر قدمی که برمی‌داشتند، صدای گام‌هایشان در سکوت مرموز آنجا پژواک می‌کرد.

لیا به آریس نگریست و گفت: «این‌جا دیگر همان آرینالیا نیست. اینجا دنیای سایه‌هاست؛ جایی که حقیقت‌ها و دروغ‌ها به هم می‌آمیزند.»
آریس شمشیرش را محکم در دست گرفت و با صدایی محکم گفت: «ما آمده‌ایم تا حقایق را پیدا کنیم، حتی اگر جانمان را به خطر بیندازیم.»

در فاصله‌ای نه چندان دور، سایه‌های تاریکی ظاهر شدند که به آرامی به سمتشان حرکت می‌کردند. لیا جادویش را به کار گرفت و نوری روشن از کف دستش بیرون آمد، اما قلبش پر از ترس بود.
آریس به سوی سایه‌ها حمله کرد و در همان لحظه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت یازدهم:

جنگل سایه‌ها چنان تاریک و سنگین بود که نفس کشیدن را برای لیا و آریس سخت می‌کرد. هر گام در این سرزمین ناشناخته، آنها را به جایی نزدیک‌تر می‌کرد که هیچ‌کس جرأت پا گذاشتن به آن را نداشت.

لیا دست آریس را محکم گرفت و گفت: «باید ادامه دهیم، حتی اگر همه چیز علیه ما باشد.»
آریس سرش را تکان داد و با صدایی محکم پاسخ داد: «به خاطر تو و به خاطر سرزمینمان، نمی‌توانم تسلیم شوم.»

در دوردست، نوری سرد و درخشان ظاهر شد؛ دروازه‌ای دیگر که به سوی دنیایی ناشناخته باز می‌شد. اما این بار، دروازه با صدایی عجیب و تهدیدآمیز آنها را فرا می‌خواند.

لیا و آریس با ترسی در دل اما با امیدی تازه، به سمت دروازه حرکت کردند؛ جایی که شاید پاسخ همه سوال‌هایشان را بیابند، یا شاید بهای سنگینی برای حقیقت پرداخت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت دوازدهم:

وقتی از دروازه عبور کردند، خود را در شهری باستانی یافتند؛ شهری که دیوارهایش با خطوط طلایی پوشیده شده بود و صدای وزش باد در میان ساختمان‌های سنگی به گوش می‌رسید.

لیا با حیرت به اطراف نگاه کرد و گفت: «این شهر انگار از زمان دیگری آمده است...»
آریس آرام پاسخ داد: «اینجا قلب تاریخ آرینالیاست. جایی که همه رازها آغاز شده‌اند.»

در مرکز شهر، معبدی بلند و باشکوه ایستاده بود. آن‌ها به سوی معبد حرکت کردند، حس می‌کردند که هر قدم، آن‌ها را به حقیقتی بزرگ‌تر نزدیک می‌کند.

اما در دل معبد، چیزی منتظرشان بود؛ موجودی با چشمانی درخشان و لبخندی مرموز، که به آن‌ها خوش‌آمد گفت.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت سیزدهم:

موجود مرموز در دل معبد، با نگاهی پر از دانش و اسرار، به لیا و آریس نزدیک شد. صدایش نرم و آرام بود، اما هر کلمه‌اش وزن هزار سال را داشت.

«خوش آمدید، جویندگان حقیقت. شما تا اینجا آمده‌اید، ولی راه دشواری در پیش است.»
لیا با دلگرمی گفت: «ما آماده‌ایم، هرچقدر هم که سخت باشد.»

موجود لبخندی زد و گفت: «برای رسیدن به پاسخ، باید سه آزمون را پشت سر بگذارید؛ آزمون‌های قلب، ذهن و روح.»
آریس و لیا به هم نگاه کردند، می‌دانستند که این سفر فراتر از هر چیزی است که تاکنون تصور کرده بودند.

ولی آن‌ها با هم بودند، و این پیوند، تنها سلاحشان در برابر تاریکی بود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت چهاردهم:

آزمون اول، آزمون قلب، در تالاری پر از آینه‌های کوچک و بزرگ برگزار شد. هر آینه تصویری از درونی‌ترین احساسات آن‌ها را نشان می‌داد؛ ترس‌ها، امیدها و آرزوهایی که تا به حال پنهان مانده بودند.

لیا در برابر آینه‌ای ایستاد که تصویر کودکی‌اش را نشان می‌داد؛ کودکی تنها و پر از درد. اشک‌هایش جاری شدند، اما با شجاعت گفت: «این درد من است، ولی اجازه نمی‌دهم مرا شکست دهد.»

آریس نیز به آینه‌ای نگاه کرد که تصویر گذشته‌اش را نشان می‌داد؛ روزهایی که خیانت قلبش را شکسته بود. اما این بار تصمیم گرفت که گذشته را رها کند و به آینده نگاه کند.

آزمون سخت بود، اما عشق و صداقت آن‌ها، کلید عبور از آن بود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت پانزدهم:

پس از عبور از آزمون قلب، لیا و آریس وارد تالار دوم شدند؛ تالاری که پر از کتاب‌ها و نقشه‌های قدیمی بود. آزمون ذهن، چالشی بود که باید معماهای پیچیده را حل می‌کردند تا راه خود را پیدا کنند.

لیا کتابی باز کرد که نوشته‌های رمزآلود و پیچیده‌ای داشت. با دقت و تمرکز شروع به خواندن کرد و آریس نیز به دنبال سرنخ‌ها می‌گشت. هر لحظه که می‌گذشت، احساس می‌کردند که ذهنشان تیزتر و هوشیارتر می‌شود.

ساعتی گذشت و بالاخره رمز معماها را کشف کردند؛ راهی به سوی دروازه‌ای دیگر که پشت آن سرنخ‌های بیشتری منتظرشان بود.
آریس لبخندی زد و گفت: «هرچقدر سخت باشد، با هم می‌توانیم از پسش بربیاییم.»

لیا سرش را تکان داد و پاسخ داد: «ما هرگز تنها نیستیم.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت شانزدهم:

تالار سوم، جایی بود پر از نورهای رنگارنگ و سایه‌هایی که به آرامی حرکت می‌کردند. آزمون روح، دشوارترین و عمیق‌ترین آزمون بود؛ جایی که باید در برابر ترس‌ها و شک‌های درونی ایستادگی می‌کردند.

لیا در دلش جنگید؛ ترس از شکست، از دست دادن آریس، و ناتوانی در محافظت از او. اما صدای آرام آریس در گوشش پیچید: «ما با هم قوی‌تر هستیم.»
آریس هم با ترس‌های خودش روبه‌رو شد؛ گذشته‌ای پر از درد و تنهایی که همیشه در قلبش سنگینی می‌کرد.

با هم، دست در دست، از میان سایه‌ها عبور کردند و نور امید را در دل خود زنده نگه داشتند. این آزمون، نه فقط آزمون روح، بلکه آزمون عشقشان بود.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت هفدهم:

وقتی از دل آزمون روح بیرون آمدند، لیا و آریس حس می‌کردند که نه تنها از نظر جسمی بلکه از نظر درونی نیز متحول شده‌اند. آن نور درخشانی که از آزمون بیرون زده بود، به آرامی در قلبشان شعله‌ور می‌شد، شعله‌ای که نه تنها به آنها امید می‌داد بلکه آنان را برای روزهای دشوار پیش رو آماده می‌کرد.

لیا به آریس نگاه کرد، چشمانش پر از احساسی عمیق و بی‌کلام بود. او حالا فهمیده بود که این سفر چیزی فراتر از یک جست‌وجوی معمولی است؛ این سفر، کشف خود، باز کردن زخم‌های قدیمی و پذیرفتن آن‌ها بود.

آریس لبخندی زد و دستش را به آرامی روی دست لیا گذاشت. «ما با هم، هر مانعی را می‌توانیم پشت سر بگذاریم. تو برای من فقط یک همراه نیستی، تو نوری در تاریکی‌ام هستی.»

دل لیا لرزید و قلبش سریع‌تر زد. این حرف‌ها،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت هجدهم:

با گذشتن از آزمون‌های سخت، لیا و آریس حالا احساس می‌کردند که به حقیقت نزدیک‌تر شده‌اند، اما هرچه جلوتر می‌رفتند، تاریکی و رمز و رازها عمیق‌تر می‌شدند.

آن‌ها وارد دالانی پر از مه شدند، مه‌ای که جلو دید را گرفته و هر صدایی را خفه می‌کرد. تنها نور کم‌سوی جادوهای لیا بود که راه را روشن می‌کرد.

ناگهان صدایی زمخت و سنگین از مه به گوش رسید: «کسی جرأت کرده وارد قلمرو من شود.»

چشمان درخشان و قرمزی در میان مه ظاهر شدند، موجودی که قدرتش از هر آنچه تا به حال دیده بودند فراتر بود.

آریس شمشیرش را کشید و لیا آماده جادویش شد. آن‌ها با هم ایستادند، می‌دانستند این مبارزه آخرین و بزرگ‌ترین چالش‌شان خواهد بود.

ولی در دل هر دو، عشقی عمیق و امیدی بی‌پایان روشن بود؛ نوری که می‌توانست حتی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا