♦ رمان در حال تایپ ✎ عشق در مِه | ارغوان حمیده‌دل | نویسنده راشای

عشق در مِه | ارغوان حمیده‌دل | نویسنده راشای
◀ نام رمان
عشق در مه
◀ نام نویسنده
ارغوان حمیده دل
◀نام ناظر
Saba molodi
◀ ژانر / سبک
عاشقانه-جنایی

ارغوان حمیدهدل

نویسنده راشای
𓆩♡𓆪 زمرد پرسوناژ 𓆩♡𓆪
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-14
نوشته‌ها
116
پسندها
406
امتیازها
63
«به نام خالق عشق»

رمان: عشق در مه
ژانر: عاشقانه_جنایی
نویسنده: ارغوان حمیده دل
ناظر: @Saba molodi
خلاصه:

گاهی عشق، در تاریک‌ترین کوچه‌های جنایت زاده می‌شود... جایی‌که مرز میان حقیقت و دروغ، آن‌قدر باریک است که یک نگاه، می‌تواند قاتل را به معشوق بدل کند و یک لبخند، ماشه‌ی انتقام را بکشد.
این داستان، روایت دو قلب است که در میان دود اسلحه، سکوت دادگاه و شب‌های بی‌پایان تعقیب و گریز، بی‌اجازه عاشق شدند.
یکی با گذشته‌ای پنهان، دیگری با رازی خونین.
قانونی که باید اجرا شود...
در این قصه، هر حقیقتی بهایی دارد، و هر بـــ.ـــوسـ.ــه‌ای ممکن است آخرین باشد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

مشاهده فایل‌پیوست 605

« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:



نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱: آشنایی

سمیرا، دختر جوان و رویا پرداز، که ساکن یک شهر کوچک و آرام بود، هر روز در کافه‌ای که کار می‌کرد، به زندگی دیگران نگاه می‌کرد. او جزو افرادی بود که همیشه در جستجوی عشق واقعی بود، اما دنیای واقعی، او را به سمت افرادی سست‌ عنصر و بی‌ چشم‌ انداز کشانده بود. روزها با دوستانش درباره‌ی رمان‌های عاشقانه‌ای که می‌خواندند صحبت می‌کردند، غافل از اینکه خود او به فکر یک عشق ایده‌آل بود، در حالی که زندگی‌اش خالی از آن عشق به نظر می‌رسید.
در آن روز خاص، آفتاب از میان درختان بهاری می‌تابید و غنچه‌های گل در کافه به سرسبزی و شادابی نگاهی رنگین و دلپذیر می‌داد. سمیرا مشغول سرو چای به مشتریان بود، وقتی ناگهان در ورودی کافه باز شد و مردی جوان، با چشمان تیره و نگاهی عمیق، وارد شد. شایان،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۲: رازها و سرنخ‌ها

شبی که شایان از کافه خارج شد، سمیرا در فکر و خیال غرق شد. او باور نداشت که یک ملاقات ساده بتواند این‌گونه احساساتش را برآشوبد. در حالی که در کافه به بیزینس روزانه‌اش مشغول بود، همه‌چیز به او یادآوری می‌کرد که چقدر در جستجوی عشق است و دلتنگی‌اش بر او چیره شده است. اما حقیقت این بود که او هیچ وقت فکر نمی‌کرد این حس می‌تواند به شخصی مانند شایان مربوط باشد؛ مردی که در پی سرنخ‌های پیچیده جنایی بود و ظاهراً در چنگال رازها گرفتار بود.
چند روز گذشته بود و سمیرا هر روز با امید و نگرانی به کافه می‌رفت، در انتظار دیدن شایان. او می‌دانست که ممکن است هرگز او را نبیند، اما حس عجیبی او را خواب‌ آلود به کافه می‌کشاند. هر بار که درهای کافه باز می‌شد، قلبش تندتر می‌زد.
او به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۳: در سایه‌ی خطرات

چشمان سمیرا بی‌اختیار در عمق چشمان شایان غرق شد. احساسی عمیق و غریب در دلش شکل گرفت؛ انگار نه‌ تنها برای او بلکه برای مسیری که هر دو در آن قدم گذاشته بودند، مسئولیتی فراتر از عشق را احساس می‌کرد. شایان با یک حرکت ناگهانی از او خواست تا به دفتر کارش بروند.
سمیرا با دل‌نگرانی و کنجکاوی دنبالش حرکت کرد.

آن‌ها به یک اتاق کوچک و کم‌ نور در گوشه‌ای از خانه‌ای قدیمی وارد شدند که بوی نم و خاک می‌داد. روی میز، نوت‌هایی پراکنده و عکس‌هایی از افرادی با چهره‌های غمگین و ناهنجار پخش شده بود.
شایان با جدیت به سمت میز رفت و گفت:
- کارهایی که تو گذشته انجام شده، ریشه‌های عمیقی دارن.
من اینجا اومدم تا بفهمم چی به سر این افراد اومده.
سمیرا به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۴: در دل تاریکی

دختر، که به نظر می‌رسید در لحظه‌ای که در آستانه در ایستاده است، به سختی نفس می‌کشد و چشمانش به شدت پر از نگرانی است، به آرامی وارد اتاق شد. شایان در حالی که او را به داخل دعوت می‌کرد، ناخواسته احساس خطر بالایی به او منتقل کرد.
سمیرا با دقت به دختر نگاه کرد و به او گفت:
- نگران نباش، این‌جا امنه.
دختر به آرامی، چهره‌اش را از ترس مخفی کرد و جواب داد:
- من نغمه هستم. باید به شما بگم که لاله در خطره.
صداش می‌لرزید و مشخص بود که او به شدت تحت فشار روانی هست.
شایان که خود را در وضعیت بحرانی می‌دید، زود گفت:
- بیا، این گوشه بشین. هر چه میدونی بگو.
نغمه نشسته و با دستان لرزانش موهایش را از چهره‌اش کنار زد.
- مدتی هست که من و لاله مشغول تحقیق درباره‌ی یه گروه مخفی بودیم، اما...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
پارت ۵: تعقیب و گریز در شب

سمیرا و شایان به دنبال نغمه از در پشتی انبار فرار کردند و به تاریکی شب خزیدند. هوای سرد و مرطوب شب، پوستشان را می‌خورد و اضطراب را در دلشان بیشتر می‌کرد. هنوز صدای قدم‌های مرد را می‌شنیدند که به دنبالشان می‌آمد. نگاه شایان به نغمه و سمیرا بود تا در این آشفتگی، روحیه آنها را حفظ کند.
- برید سمت پارک، اونجا می‌تونیم پنهان بشیم.
شایان با صدای آرام ولی مصمم گفت.
سمیرا با نگرانی پرسید:
- چند وقته که اونا دنبالمونن؟ ما می‌تونیم به راحتی فرار کنیم؟
شایان نگاهی به دور و بر انداخت و با جدیت پاسخ داد:
- تا زمانی که به ما نزدیک نشدن، می‌تونیم؛ اما باید سریع باشیم.
به سرعت به سمت پارک دویدند؛ درختان بزرگ و سایه‌های عمیق آن، پناهی برایشان...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پارت ۶: دریاچه‌های پنهان

سمیرا، شایان و نغمه به سویی حرکت کردند که تأثیر ظاهراً آرامش‌بخش دریاچه‌های پنهان را حس می‌کردند. هوا خنک و مرطوب بود و شب سایه‌های خود را بر روی زمین پهن کرده بود. دریاچه در بین درختان انبوه پنهان شده و نور ماه کم‌کم در آن‌ها منعکس می‌شد. فقط صداهای شب، آرامش را بر هم می‌زدند و قلب هر یک از آن‌ها به تپش افتاده بود.

شایان با صدای کم و آرام:
- این دریاچه درست همون جایی هست که اطلاعات رو تبادل می‌کنن. باید مراقب باشیم.
نغمه با نگرانی به دریاچه نگاه کرد و گفت:
- من قبلاً این‌جا اومدم. لاله می‌گفت که در ساعت‌های خاصی، افرادی در این‌جا دور هم جمع می‌شن.
سمیرا با خودش می‌گفت که باید آمادگی داشته باشن.
- ما باید مخفیانه به سمت اونا بریم و مطمئن بشیم که دیده نمی‌شیم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پارت ۷: ریسک در پناه تاریکی

سمیرا و شایان جلو رفتند و به سمت جمعیتی که نغمه را احاطه کرده بودند، نزدیک شدند. قلب سمیرا به شدت می‌تپید و احساس می‌کرد که زمان برای نجات نغمه کم است. شایان با قدرتی جدی به جمعیت نگاهی کرد و با صدایی قاطع فریاد زد:
- باید این‌جا رو ترک کنید، ما نمی‌خوایم مشکلی برای شما پیش بیاد!
مردانی که در اطراف نغمه بودند، به سمت شایان و سمیرا برگشتند و صدایی از میان آن‌ها خندید.
- وای! دو تا بچه واقعاً فکر می‌کنید می‌تونید ما رو بترسونید؟
سمیرا از کلمات قدرت‌مند شایان الهام گرفته بود و بی‌محابا جلو رفت.
- ما به دنبال حقیقت هستیم و اجازه نمی‌دیم که لاله و دیگران آسیب ببینن.
نغمه به سمت آن‌ها نگاه کرد، یکدیگر را تشویق کردند و سپس به سمت جمعیت رفتند. مردی با موهای سیاه و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا