♦ رمان در حال تایپ ✎ هیپنوگوجیا | ballerina | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ballerina
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هیپنوگوجیا | ballerina | نویسنده راشای
◀ نام رمان
هیپنوگوجیا
◀ نام نویسنده
ballerina
◀نام ناظر
Blueberry
◀ ژانر / سبک
درام، معمایی، علمی تخیلی ، فانتزی

ballerina

نویسنده راشای
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-07-12
نوشته‌ها
11
پسندها
58
امتیازها
13
عنوان: هیپنوگوجیا
ژانر: درام، معمایی، علمی تخیلی ، فانتزی
نویسنده: Ballerina
ناظر: @Blueberry
خلاصه :
در دنیای ما، هر داستانی که به پایان می‌رسد، در واقع آغاز یک سفر جدید است. اما چه می‌شود اگر این سفر نه تنها به دنیای دیگری، بلکه به عمق تاریکی‌های درون خودمان برود؟ آیا می‌توانیم از سایه‌های خود فرار کنیم یا سرنوشت ما از پیش نوشته شده است؟ این داستان، داستان دو خواهر دوقلو است که در جستجوی هویت خود، با رازهای نهفته‌ای روبرو می‌شوند که زندگی آن‌ها را برای همیشه تغییر می‌دهد.
پی نوشت: هیپنوگوجیا به حالتی گفته می‌شه که فرد بین خواب و بیداری یه چیزهایی می‌بینه و می‌شنوه که وجود ندارن.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:



نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
بخش اول
مقدمه:
حسادت همچون سایه‌ای سنگین بر سر انسان‌ها نشسته و دل‌ها را در قفسی تنگ گرفتار کرده است.
قلب‌ها به جای عشق و محبت، از زهر حسادت و خشم سرشار شده‌اند.
در خیابان‌ها، چشمان تیزبین و پر از کینه، به دنبال نشانه‌ای از ضعف و سقوط دیگران هستند.
هر لبخند، گویی جادویی ناشیانه است که می‌تواند سرنوشت‌ را به دور برسد.
در این دنیای موازی، احساسات منفی همچون پرندگان بی‌پرواز در قفس درون می‌چرخند.
حسادت، پرتگاهی عمیق را جلوه‌گر می‌کند که در آن، امید به سقوط دچار می‌شود.
لبخندهای پلید، مانند تیرهایی زهرآلود، به قلب‌های شکسته‌ حمله می‌کنند.
این احساسات دردناک، آرزوهای ناکام را همچون سایه‌های سنگین بر زندگی‌ها می‌افکنند.
تلاطم درونی، سرنوشت‌ها را دچار دگرگونی می‌سازد و فرد را به سمت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
با این حرف محنا نوری که در قلبش وجود داشت؛ خاموش شد. نمی‌دانست حرف های زن چه قدر واقعی بود.
به آرامی به سمت آشپزخانه قدیمی قدم برداشت و در افکارش غرق شده بود.
- ببین من برای خودت دارم میگم، فکر کن زمانی مامانت مرد، باباتم مرده.
زن در حالی داشت پیشبند آشپزخانه را می‌پوشید ،لبخندی دروغین و با لحنی که همه‌اش تظاهر بود گفت:
- عزیزم، منو مامانت دوازده سال با هم رفیق بودیم و حتی مامانت هم به اجبار زن نصرت شد.
در یخچال را باز کرد و گوجه و هویج را بیرون آورد.
_ اون سال ها...
محنا که دوست نداشت خاطرات گذشته‌ای که معلوم نیست دروغ باشد یا راست بشنود؛ وسط حرفش پرید:
- کلثوم خانوم من دوست ندارم درمورد گذشته حرفی بشنوم.
به سمت سینک ظرفشویی رفت که یا دیدن چند تیکه ظرف ظهر، آستینش را بالا زد و آرام تر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به آرامی وارد خانه شد، چادر گل گلی با حرص از سرش بیرون اورد و آن را مچاله کرد و گوشه ای انداخت.
تمام ذهنش به آن دختر مشغول بود، می‌دانست یه چیزی در مورد آن دختر درست نیست، روی زمین نشسته بود به نقطه ای خیره شده بود. کلثوم برای خودش چایی ریخته بود و با بیسکویتی که آن را می‌خور نگاهش به او افتاد با تاسف گفت:
- تو خیلی زود گول می‌خوری!
جرعه ای دیگر از چایی‌اش را خورد و به ادامه حرفش گفت:
- اونم از خدا بیامرز مادرت به ارث بردی. همین اخلاقش بود که بابات اغفالش کرد.
هنوز غرق در افکارش بود که حتی حرف های کلثوم را نمی‌فهمید که یه باره به خودش آمد و به او نگاه کرد:
- چی؟
آهی کشید و از جایش بلند شد، زیرلب غرید:
- اصغر اومد خبرم کن.
سری تکان داد و او هم دوباره به نقطه ای خیره شد تا افکارش را از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فردای آن روز اصغر علیرغم میلش به شرط محنا عمل کرد رفت کلانتری تا رضایت دهد که نصرت بیرون بیاید، پس از امضا کردن فرم‌هایی که سرباز جلویش گذاشته بود. از کلانتری خارج،‌ در حالی به زمین چشم دوخته بود، به سمت ایستگاه شهر رفته بود که با اولین اتوبوس شهری به سر کارش برگردد که با برخورد جسمی و سرش را بلند کرد دختری با چشمانی عجیب دید، درخشش چشمانش عجیب بود، حاله نحسی در چشمانش داشت.
- ببخشید من سرم تو گوشی بود.
اصغر سری تکان داد و از کنار دختر گذشت، چیزی درون ذهنش میگفت این دختر عادی نیست و بسیار خطرناک است؛ اما به او ارتباطی نداشت.
هر چند که نمی‌دانست در روز های آینده این دختر تمام نقشه‌هایش را خراب می‌کند.
****
رو به روی خانه‌ی ویلایی قرار گرفته بود، باورش برایش سخت بود که از این خانه‌ها هم‌...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کم کم نمای کامپوزیتی ساختمان به چشم می‌خورد هر چه جلو تر می‌رفتند، باغ جزئیات بیشتری به خود میدید.
از دور پارکینگی که چهار ماشین در آن بود به چشم می‌خورد ماشین ها کم و بیش خارجی بودند که محنا حتی اسمشان هم نمی‌دانست، به حالت مورب پارک کرده بودند، کمی آن‌طرف تر رو به روی ساختمان یک فضای سبز پهناوری به چشم می‌خورد که فضایی برای نشتن بود، کنار فضای سبز یک منطقه سیمانی بود که آلاچیقی وسط آن بود. کنار آلاچیق به فاصله پنچ شش متر مربع یک طاقچه‌ای قرمز رنگی نمایان بود، که یک سمت آن شیر آبی به چشم می‌خورد. رو به روی آلاچیق، یک تاب دو نفره‌ ای به چشم می‌خورد. با ایستادن ماشین محنا چشم از اطراف برگرداند.
فورا راننده پیاده شد. در را برایش باز کرد. محنا پیاده شد، کیفش را روی دوشش قرار داد و زیر ل*ب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خودش هم در جریان بود که برای نجاتی بیش از حد بچه بود. با حرف بعدی نیلوفر بیشتر ناراحت شد؛ اما او با اصغر معامله کرده بود. نمی‌توانست معامله‌اش بر هم بزند.
- دختر اولش بیست سالشه.
جرعه ای دیگری نوشید. طعم زنجبیل و هل را همزمان با شیرین کننده خاصی می‌چشید.
- عزیزم نمی‌خوام اذیتت کنم ولی زن اول و دومش اصلا راضی به این وصلت نیستند.
- منظورتون چیه؟
قبل از آن که زن پاسخی بدهد، صدای قدم‌هایی روی پله‌ها توجه محنا را به خود جلب کرد.
دختری با کراپ قرمزی و شلوار جینی به سمت آن‌ها می‌آمد. موهای بلوندش را دو طرف شانه‌اش بافته بود. خیلی چهره‌اش شبیه آن دختری بود که آن شب به در خانه‌شان آمده بود، می‌خواست تلفن کند.
نه خودش بود؛ اما رنگ چشمان آبیش این را نمی‌گفت. خبری از آن هاله قرمز مشکی در چشمانش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فصل دوم: ساریسا، تولد و مرگ
ساریسا، سرزمینی با هشت چهره، هشت تکه از بهشت و جهنم. هفت منطقه با نام‌ها و رسومی متفاوت، در صلح و جنگ در کنار هم زندگی می‌کردند. اما هشتمین چهره، زخمی پنهان بر پیکر ساریسا بود. در روز تاجگذاری پادشاه آندریاس، پرده از رازی شوم برداشته شد. منطقه هشتم، به دستور او ممنوعه اعلام گشت؛ حصارهایی از خار و سکوت گرداگردش کشیده شد. می‌گفتند هرکس پا به آن سرزمین نفرین‌شده گذاشته، دیگر بازنگشته است. زمزمه‌ها از موجوداتی پلید و جادویی تاریک خبر می‌دادند، اما هیچ‌کس جرأت نکرد به دنبال حقیقت برود.
مرگ آندریاس ناگهانی بود و شایعات زیادی در موردش وجود داشت. پسرش، آنتوان، به سلطنت رسید. در دوران حکومت او، زنی به نام کاساندرا پیشگویی کرد که نفرینی بر ساریسا سایه خواهد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- همراه عمو دیمیتریوس.
لایلا روی تخت غلتید و روی تخت به حالت نیم‌خیز نشست. بدنی لاغر و کمی لاغرتر از نورا داشت. تنها تفاوت آن‌ها در چشم‌هایشان بود؛ به جز این، آن‌ها به قدری شبیه هم بودند که گویی دو نیمه یک سیب‌اند. اما اخلاق لایلا بسیار خاص بود و او اصلاً شبیه یک دختر هفت ساله به نظر نمی‌رسید. رو به خواهرش که در حال شانه زدن موهای بلوندش بود، گفت:
- من هم میام.
نورا موهایش را بالای سرش جمع کرد و با آرامش آن‌ها را با کش بست و گفت:
- باید عمو اجازه بده.
بدون اینکه توجهی به حسادت کودکانه لایلا داشته باشد، از اتاق خارج شد. وقتی صدای بسته شدن در کلبه را شنید، با خشم به سمت وسایل خواهرش رفت و تمام کتاب‌ها و عروسک‌هایش را پاره کرد. دستانش به شدت می‌لرزیدند، اما او نمی‌توانست خود را کنترل کند...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا