Saba molodi
نظارت رمان + کارآگاه پرونده
کادر مدیریت راشای
▐◆ نظارت رمان ◆ ▐
نویسنده راشای
دلنگار راشای
☠ کارآگاه پرونده ☠
پارت:۳۰
ناگهان چوبی به پشتم خورد و از هوش رفتم.چشمانم را که باز کردم، چند ماسک دار را دیدم.
با بیحالی گفتم:
- اینجا چه خبره؟!
سر دسته آنها که لباسی کاملاً سیاه به تن داشت، جواب داد:
- فکر کردی میتونی مارو گول بزنی؟!
- هنوز مونده تا منو بکشین.
- ازت ممنونم که یادآوری کردی.
صندلی دیگری آورد و روبروی من نشست.
فریاد زد و به تندی گفت:
- احمق! چی تو خودت دیدی که میخوای مثل لورا مارو نابود کنی؟ البته این تویه ذهنته، نمیتونی گورستان رو به آتیش بکشی!
- تو کی هستی؟ رئیس تموم اینا؟
- تو خنگی؟
با تعجب جواب دادم:
- چی؟
- هنوز نفهمیدی که اینجا تو سوال نمی پرسی؟
- خیلی خب فردا بکشینش.
ماسکدار به دونفر پشت سرش اشاره کرد تا مراقب من باشند.
دیگر امیدی نبود، آقای جانسون من را پیدا نمیکرد، حالا من فردا میمردم!