Saba molodi
نظارت رمان + کارآگاه پرونده
کادر مدیریت راشای
▐◆ نظارت رمان ◆ ▐
نویسنده راشای
دلنگار راشای
☠ کارآگاه پرونده ☠
پارت:۱۰
آن را تا حد امکان بالا بردم و به زمین کوبیدم.طلسم هنوز مثل قبل بود، این کارا برای سومین بار انجام دادم، شکست!
بدون اینکه توجهی به آن بکنم، به راهم ادامه دادم، هر دقیقه ای که در اینجا می ماندم ترسم کمتر و کمتر میشد.همینطور که می رفتم به اتاقکی رسیدم، دستگیره را به آرامی فشار دادم و وارد شدم. اطراف را نگاه کردم ؛ ناگهان چشمانم به کتابی سیاه رنگ خورد. روی جلدش همان علامت با جوهر قرمز کشیده شده بود و با پس زمینه سیاه! مثل کتاب نفرین شدهای بود، که خوانده بودم. یک دفعه نجوایی را شنیدم: 《تو باید بمیری نورا》
با وحشت پشت سرم را نگاه کردم اما کسی را پیدا نکردم...
کمی ترسیدم، ولی کنجکاویام من را مجبور کرد تا کتاب را بازکنم. صفحهای پاره از آن جدا شد و روی زمین افتاد. با خطی لرزان نوشته شده بود: «مایکل خون را به چشم جهانبین سپرد.» قلبم از تپش باز ایستاد. آیا این همان کتابی بود که من را به این گورستان نفرینشده کشانده بود؟
در گوشه اتاقک، خنجری خونآلود دیدم که دستهاش با علامت چشم جهانبین حکاکی شده بود. هنگامی که آن را لــ.ـــمس کردم، گردنبند لورا داغ شد و نوری سبز و کمفروغ روشن شد. ناگهان سایهای تیره در برابرم شکل گرفت، مثل لورا بود که با چشمانی خالی من را نگاه می کرد. صدایی شنیدم: «نورا، ورد نفرین رو نگو. خون تو، طلسم رو کامل میکنه.»
دیوارهای اتاقک لرزیدند و نجوایی شوم دوباره شنیدم: «حقیقت مال تو نیست .» به دیوار نگاه کردم؛ حکاکی ای کهنه روی دیوار بود: «ورد نفرین خون میطلبد.»