❃ دفتر دلنوشته ✎ فردای بی‌تو | زری | راشای

فردای بی‌تو | زری | راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
فردای بی‌تو
◀ نام دل‌نگار
زری
◀ ژانر / سبک
تراژدی

ARNI.

نویسنده راشای
نویسنده راشای
عنوان: فردای بی‌تو
نویسنده: زری
ژانر: تراژدی
مقدمه: سلاخ وجودم می‌گریست، گویا دل‌باخته‌ی قناری کوچکی شده بود. کجا رفت آن قناری؟ وجود بی‌وجودم، تلاقی عشق تو بود.کجا رفت آن همه امید؟ به طرف هم آمدیم که امید بسازیم؛ ولی تو ناامیدمان‌‌ کردی! آمدیم بسی زندگی کنیم، خانه‌ام را ویران‌ کردی. چه فقان است این زندگی! کجا رفت این همه دل‌خوشی؟ دل‌خوشی، دستان پوچ تو بود یا دستان پینه بسته‌ی من؟ روی قلبم پر از رد تیغه‌های توست، دیگر بس است! این زن نا ندارد. آرام برو، می‌خواهد به خواب ابدی‌اش برود با یک شاخه گل رز، عطر گلایول به دیدنش نیا. او مثل همیشه، به تنهایی‌هایش عادت کرده است. برو خوش باش، کنار هر آن‌که خوشی را لایقت می‌داند. به قول خودت، این زن، لایق تو و دستانت نیست!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
دلم که می‌گیرد، دستم را بر روی پوست شب می‌کشم.
چراغ عشق تو تاریک‌اند، چراغ غم من روشن است
دیگر نه غروب آفتاب، نه طلوعش حالم را خوب نمی‌کند.
آخرین پروازم را به‌خاطر بسپار! این پرنده به زودی خواهد مرد؛ اما تو، به آواز پرندگان دیگر گوش بسپار
آن‌ها، آوازی غمگین از نبود من می‌سرایند.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مرا دفن غم‌هایم کنید؛ اما قطره‌های باران را به من هدیه دهید. سیلابش را از من برهانید، بگذارید آرام گیرم.
عمر من پای عشق او تلف شد! فردای بی‌او، آغاز روزهای غم‌انگیز من است، همانی که امید و دل‌خوشی من و تنها خاطره‌های شیرین و لحظه‌های تکرار نشدنی‌ست!
همانی که اگر لحظه‌ای حضورش را احساس نکنم، همچو مجنون به دل کوه‌ها پناه می‌برم؛ ولی هرگز آرامش، نصیب دلِ سرشار از آشوبم نخواهد شد!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
به چشمانم خیره شو! همان چشمانی که بر روی چشمان زیبایت که در بین مژه‌های بلندت محصور شده، با بی‌قراری می‌لغزد. من برای وصف عشق و احساساتم نسبت به تو، به‌جز چشمانم چیز دیگری ندارم! به دستانم نگاه کن! غم با دستان زمختش، انگشتانش را میان انگشتانم گره می‌زند. به لبانم بنگر! بغض و آه در گلویم گندیده و لبانم کبود و خشکیده‌اند! زبانی که با تو سخن می‌گفت، در این روزهای غم‌انگیز، میل سخن گفتن ندارد.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
درون چشمانم نیمی از عشق و نیمی از نفرت در آن موج می‌زند؛ اما درخششی ندارد. به قلب تکه‌تکه شده‌ام بنگر! هر آنچه تیغه زدی، بس است. به روح خسته‌ام نگاه کن. آمده بودی امید بدهی، نه امید برهانی. به پای بی‌جانم نگاه کن. آمده بودی هم‌قدمم باشی، نه کفش‌هایم را پنهان کنی. به موهای سپیدم نگاه کن. آمده بودی درمان باشی، نه درد. قول و وعده‌هایت، کجای دیوارهای این شهر پنهان شده؟ آمده بودیم فردایمان را بسازیم، ای وای! نکند فردای باتو آرزویم شود و فردای بی‌تو، تنها سهم من از زندگی؟
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
همچو قهرمانی که در میدان جنگ مقابل حریفش ایستاده بود، من در برابر دردهایم ایستادگی کردم. من همان جایی که تو ایستاده بودی، ایستاده بودم! برق چشمانت، به طرز عجیبی چشمانم را کور کرد. به علت شوک عصبی‌ای که می‌دانستم از گذشته‌ام است و بارها شاهدش بودم، آن کلمات منحوسی که ناخواسته از زبانم جاری شد و تو قادر به شنیدن آن‌ها نبودی، از اعماق دلم نبود! فریادهایم نشانی کشیدن کلفتی صدایم به رخت نبود، بلکه می‌خواستم به تو بفهمانم که چقدر دیوانه‌وار می‌خواهمت! آن‌گاه که مرا با تشویش و با حالتی بهت و سردرگم از نظر گذراندی، گویا روحم را از جانم بیرون کشیدی؛ اما با حالتی پراحساس نام تو را صدا زدم. تو با به زبان آوردن کلمات نیک و زیبنده‌‌ات، عاشقانه‌های‌مان را به اثبات رساندی! فردای بی‌تو سهم من نیست، زیرا عشق تو تا ابد در دل و جان من، ریشه می‌دواند!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
در کنار تو، عقربه‌های ساعت که به دنبال همدیگر می‌دویدند، گویا راهشان را به حالت آهسته، در پیش گرفته بودند. من حواسم به گذر زمان نیست، زیرا تمام هوش و حواس من سمت دو چشم زیبا و دل‌ربای تو معطوف می‌شود، همان چشمانی که اقیانوس دریا درون آن جریان دارد و عشق را در خود، جای داده است!
همان دستانی که گرمایش همچو شومینه و شعله‌های آتش در برابر تکه‌های یخ و موجی از باد است!
تو همان مردی هستی که وقتی دنیا بر سرم آوار شد، پناه‌گاهم شدی! همانی که وقتی خروارها خاک روی قلب و خاطره‌های شوم زندگی‌ام می‌ریختم، امیدم شدی! همان طبیبی که مرا از چنگال مرگ نجات داد و روی روح دمیده‌ی من، بذر امید پاشید، تو همان قطره‌ی بارانی و من وصال گلی پژمرده که با تو شاداب شدم، فردای بی‌تو یک دروغ شیرین است؛ اما من حقیقت تلخِ بودنت را دوست دارم!
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    دلنوشته فردای بی تو
  • عقب
    بالا