✦ VIP ✦ کنج احساس | طلایه | دل‌نگار راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع طلایه
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
کنج احساس | طلایه | دل‌نگار راشای
◀ نام مجموعه دلنوشته
کنج احساس
◀ نام دل‌نگار
طلایه
◀ ژانر / سبک
تراژدی، عاشقانه
1743499230604.jpeg

رهایی شاید عجیب‌ترین حس دنیا باشه.
وقتی که واقعا تجربه‌ش می‌کنی
انگار دیگه متعلق به این دنیا نیستی
همون‌طور که هیچ‌وقت نبودی!

پاهای تو با فاصله از زمین قدم برمی‌دارن
انگار که روی ابرها پاورچین می‌کنن.

دست‌های آزاده‌ای داری درست مانند اسم‌ش...رهاست!

قلبی که بی‌هیچ اضطراب و دردی می‌تپه
انگار که لبخند کوچکی زیر ل*ب داره.

شانه‌هایت، طوری سبک هستن که گویی هیچ‌گاه تجربه‌ی حمل بارهای سنگین و زجرآوری را نداشتن... .

و... انگار دیگه هیچ چیزی وجود نداره تا طعم خستگی‌ش رو بچشی... .
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
1743499703264.jpeg

پتانسیل بد بودن ما تکمیله ولی فعال نیست.
به نظر میاد کار نمی‌کنه ولی این‌طور نیست!

آرزو می‌کنیم کاش هیچ‌وقت نبود.
ولی ته دل‌مون انگار به وجود‌ش نیاز داریم!

همه‌ی ما بعضی‌ اوقات بد می‌شیم.
البته که حساب دائم‌ البدها جداست!

همه‌ی ما بعضی‌ اوقات دوست داریم که بد بشیم.
از دیدن بعضی بدی‌ها ناخوداگاه لذت می‌بریم.

خواسته و ناخواسته بعضی بدی‌ها رو رواج می‌دیم.
بد بودن و بدی کردن بعدهای مختلفی داره.

اینکه چه اتفاقی میفته که یک فرد تصمیم می‌گیره بد کنه تا بد بشه؛ چیزی نیست که ما بتونیم قضاوت‌ش کنیم!

یه بار کسی ازم پرسید: «چرا ما از شخصیت منفی داستان خوش‌مون میاد؟»

حقیقت این بود که سوال‌ش، سوال خودم هم بود.
بهش فکر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
word-image-8.webp
[ همه چیز آبیه ]
کآخِ آرامِش
حسِ پُر قَدرَت اِعتِماد بِه نَفس
یِک آغـ.ـوش پُر مِهر اَز اَمنیَت
موسیقیِ طَبیعَت
سوزِ سَرمای مَلَکه فَصل
آبِ نیل تَب بُر
صُلحِ قَل*ب
نَسیمِ پآکی
مَغضِ مُثبَت
نَمآی صِدآقَت
ژآکِت مَردآنِگی
آرآم دِرَخشیدَن
همه چیز آبیه
یعنی قرار بود که این‌طور باشه
بی‌رنگ نیست ولی خاکستریه
و اما یک ایده غلط!
زمانی که آبی و قرمز تصمیم به یکی بودن گرفتن
[ همه چیز بنفش شد ]
دیگه هیچ‌وقت هیچ‌چیز مثل سابق‌ش نشد
[ آبی نخواست همه چیز بنفش باشه ]
و قرمز رنگین کمان شد
حالا آبی خاکستری شده
[ همه چیز آبیه ]
[ ولی غمگینه ]
[ چون خاکستریه ]
و حالا همه‌مون خاکستری شدیم
از رنگ تهی شدیم
و هیچ‌کدوم‌مون حتی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
محفل-نقاشی-و-گرافیک-20495-74797423989.jpg


داشتم به زمانی فکر می‌کردم که برای اولین بار یکی از ما آدم‌ها
تصمیم می‌گیره کلمه [ آشغال ] یا مودبانه‌ترش، زباله رو به زبان بیاره و بهش مفهوم بده.
اون اولین نفری بود که اولین آشغال زندگی‌ش رو پیدا کرد، روش اسم گذاشت و درست مثل آشغال پرت‌ش کرد بیرون
و دیگه هیچ‌وقت دنبال‌ش نرفت!
نه اینکه تو زندگی‌ش گم شده باشه و مجبور بشه به خودش زحمت پیدا کردن بده، نه!
فقط چشم‌هاش نمی‌دید که اون تنها یک آشغالِ بی‌مصرفِ که جز بوی گند و زشتی چیزی تو بساط‌ش نداره.
آخه آشغال‌ها رو هم می‌شه مثل آدم‌ها چند دسته‌ای تعریف کرد.
اینطوری که بعضی‌هاشون خیلی بچه زرنگ تشریف دارن.
برای اینکه گند بوی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
nody-غمگین-ترین-عکس-تنهایی-1726302545.jpg

از این احساس پر دردسرم چیزی نگفتم.
نقشش کردم روی یکی از سفیدی‌های چرک شده‌ی دفتر نقاشیِ دلم... .
همونی که مچاله‌ش کردی و اصلا به روی خودش نیاورد صافی چه شکلی بوده!؟
حالا که کلاغ سیاه‌های نقاشی‌م برام خبر آوردن، می‌دونم که حالت خوب نیست.
مثل همیشه که هیچوقت نبود!
چرا فکر می‌کردم فعل بودن برات صرف شده؟
داغ‌ترین خبرشون بی شباهت به گذشته‌ی تعریف نشده‌ی تو نبود... .
می‌گن شب‌‌‌ها خواب به چشمات نمیاد!
می‌گن عصبی‌تر از قبل شدی!
از همیشه خسته‌تر...
گه‌گاهی هم توهم می‌زنی، انگار داری با یکی که روبروتِ بحث می‌کنی و... .
طبق معمول تلخی دیر میای....تند می‌ری.
راست‌ش رو بخوای من اصلا نیاز ندارم یه بار دیگه ببینمت!
خوب می‌دونم قیافه‌ت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پروفایل-غمگین-و-تنهایی-502-600x600.jpg


بهم گفتی تو امتحانت رو پس دادی و دیگه این فرصت بهت داده نمی‌شه. یادته؟
بهت نگفتم تویی که امتحان گیرنده‌ی این داستان بودی، روزی می‌رسه که نوبت امتحان خودت هم بشه؟ نه نگفتم...
ولی دیدی اون روز رسید؟ فقط فرق‌ش اینه که من تنها شاهدت نبودم!
بهت گفتم تو خیلی خودخواهی. یادته که؟
بهم گفتی آره، چون تو رو برای خودم می‌خوام.
الان چطوره حالت؟
الان که هم امتحانت رو مردود شدی، هم دیگه خودخواهیت به کارت نمیاد، الان که دیگه من رو برای خودت نداری... هنوزم میگی روبراهه همه چی؟
می‌دونی هر چی رفتیم جلوتر، تو مسیر جاده رو بیشتر از همیشه برعکس روندی عزیز... یه زمانی عزیزم بودی، حالا ولی، فقط عزیزی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا