TifanI
مدیر ارشد اجرایی + مدیر واحد دیزاین
کادر مدیریت راشای
► ❤ مدیر ارشد اجرایی ❤ ◄
دیزاینر سطح ۲
نویسنده راشای
دلنگار راشای
⚜ تیم آنالیز ⚜
✉ فایلر ✄
♬ پادکستر ☊
***
روزهای اول برایش شبیه راهرفتن در خانهای بود که زمانی از آنِ خودش بوده، اما حالا هر گوشهاش برایش ناآشنا به نظر میرسد. صبحها وقتی از خواب بیدار میشد، چند لحظه طول میکشید تا بفهمد کجاست. هرچند خاتون و نازک سعی میکردند فضا را عادی جلوه دهند، اما او مدام حس میکرد که در یک واقعیت نصفهنیمه گرفتار شدهاست.
نازک تمام تلاشش را میکرد تا جو را سبک کند. مدام حرف میزد، از همهچیز و هیچچیز. فیلمهای قدیمیای که با هم دیدهبودند، موکلین عجیبی که ماهورا قبلاً از آنها تعریف کردهبود، حتی از غذاهایی که دوست داشت یا متنفر بود. انگار که بخواهد با کلماتش حافظهی ماهورا را بازگرداند. مثلا یک روز وسط مزهپرانیهایش از او پرسیده بود:
- راستی، هنوزم از عدسپلو متنفری؟
ماهورا که روی مبل لم داده...
روزهای اول برایش شبیه راهرفتن در خانهای بود که زمانی از آنِ خودش بوده، اما حالا هر گوشهاش برایش ناآشنا به نظر میرسد. صبحها وقتی از خواب بیدار میشد، چند لحظه طول میکشید تا بفهمد کجاست. هرچند خاتون و نازک سعی میکردند فضا را عادی جلوه دهند، اما او مدام حس میکرد که در یک واقعیت نصفهنیمه گرفتار شدهاست.
نازک تمام تلاشش را میکرد تا جو را سبک کند. مدام حرف میزد، از همهچیز و هیچچیز. فیلمهای قدیمیای که با هم دیدهبودند، موکلین عجیبی که ماهورا قبلاً از آنها تعریف کردهبود، حتی از غذاهایی که دوست داشت یا متنفر بود. انگار که بخواهد با کلماتش حافظهی ماهورا را بازگرداند. مثلا یک روز وسط مزهپرانیهایش از او پرسیده بود:
- راستی، هنوزم از عدسپلو متنفری؟
ماهورا که روی مبل لم داده...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.