غزل ۵: راه بینقشه
بند ۱
نه نقش از زمین، نه نشانی ز کو
در این راه، جز سوز، نماند است و سو
بند ۲
نه مهری که بر خویش بندم دمی
نه زنجیر فکرم، نه زین و نه بو
بند ۳
نه دستی که گیرد، نه چشمی پناه
دلم را فقط درد شد جفت و خو
بند ۴
نه ره در نظر، نه اثر در کلام
نه خَیلی که آید، نه بانگی، نه گو...
شعر پنجم: آغـ.ـوش خیال
شب است و در خیالم، با تو خلوت کردهام امشب،به آغـ.ـوشِ خیالت، هرچه غصّه خفتهام امشب.
نه از دوری شکایت، نه از هجران دمی حرفی،که در رویایِ وصلِ تو، به مستی گفتهام امشب.
تو را دیدم، چو ماهی برکه در شبهای مهتابی،که از چشمِ تو صدها شعرِ ناگفته گفتهام امشب.
به هر گوشه، به هر...
پارت شصتم
(پایان فصل دوم: زیر پوست آرامش)
خورشید درست وسط آسمان بود. نه آنقدر گرم که بسوزاند، نه آنقدر ملایم که از یاد برود. سایهی کوتاه اجسام روی زمین افتاده بود و همهچیز را مشخصتر از همیشه نشان میداد. مثل اینکه خود جهان هم دیگر چیزی برای پنهانکردن نداشت.
رادین کنار پناهگاه نشست. خاک...
پارت پنجاه و نهم
(فصل دوم – ادامهی "زیر پوست آرامش")
صبح زود، قبل از طلوع کامل خورشید، هوا بوی تغییر میداد. نسیمی از شرق میوزید که با نسیمهای روزهای قبل فرق داشت. سردتر نبود، گرمتر هم نه. فقط… زندهتر بود.
رؤیا اولین کسی بود که از خواب پرید. در چشمهایش چیزی بود که خواب نتوانسته خاموشش کند...
پارت پنجاه و هشتم
(فصل دوم – ادامهی "زیر پوست آرامش")
دو روز از رفتن رادین گذشته بود.
هوا گرمتر شده بود، آسمان گاهی ابرهای ضخیم میآورد، اما هنوز باران نباریده بود. آنها یاد گرفته بودند با همین سکوت، همین نور، همین خردهابزارها، روز را شب کنند؛ بیانتظار نجات، بیاضطراب تعقیب.
اما نبود...
✍️ دلنوشته هفتم – فصل دوم: هیچکس از سکوتهایم چیزی نپرسید
در این دلنوشته با موقعیتی روبهرو هستیم که در آن «سکوت»، نه نشانهی آرامش، بلکه صدای اضطراب است.
نه یک رضایت درونی، بلکه فریادیست بیصدا.
و اطرافیان؟
یا نمیبینند، یا ترجیح میدهند نشنوند.
اینجا «سکوت» تبدیل میشود به زنگ خطری که...
✍️ دلنوشته ششم – فصل دوم: گاهی دلم فقط میخواست کسی بفهمد، نه بپرسد
این دلنوشته دربارۀ یکی از عمیقترین گرسنگیهای انسانیست:
نیاز به فهمیده شدن، بدون آنکه ناچار باشی چیزی را توضیح بدهی.
وقتی توضیح دادن خودِ درد است، نه درمانش.
و تو دلت میخواهد یکی فقط بفهمد—نه از روی سؤال، نه از روی تحلیل،...
✍️ دلنوشته پنجم – فصل دوم: آغوشی که نمیخواستم، جملهای که نگفتم
در این دلنوشته، راوی درگیر یکی از پیچیدهترین لحظات انسانیست:
جایی بین خواستن و نگفتن، بین لــ.ـــمس و رد کردن، بین میل و ترس.
این متن، پرسهایست در مرز مبهمی که نه رضایت است، نه اعتراض—فقط سکوت است.
نه از جنس آرامش، بلکه از جنس...
✍️ دلنوشته چهارم – فصل دوم: برای نبودنت هم واژهای نداشتم
اینجا با متنی روبهروییم دربارهی سوگواری خاموش.
دربارهی فقدانی که آنقدر عمیق است که هیچ کلمهای برایش پیدا نمیشود.
وقتی غم، سنگینتر از زبان میشود، و تو فقط نگاه میکنی و نفس میکشی—بیهیچ شرحی.
دلنوشتهای دربارهی ناتوانی از...
✍️ تحلیل دلنوشته سوم – فصل دوم: هرچه بیشتر حرف زدم، تنهاتر شدم
🎯 موضوع و مضمون کلی:
این دلنوشته دربارهی شکست زبان است.
وقتی راوی با نیت صمیمیت و نزدیکشدن، دردهایش را بیان میکند، اما بهجای شنیدهشدن، بیشتر طرد میشود.
وقتی کلمه، بهجای اینکه پلی به سمت دیگری باشد، دیواری میشود میان خود و...
✍️ دلنوشته سوم – فصل دوم: هرچه بیشتر حرف زدم، تنهاتر شدم
اینجا با متنی طرفیم دربارهی تناقض دردناک زبان؛
وقتی میخواهی نزدیک شوی، اما با هر کلمهای که میگویی، فاصله بیشتر میشود.
وقتی میفهمی حرفها همیشه باعث فهمیده شدن نمیشوند—گاهی فقط سوءتفاهم درست میکنند.
و راوی، با هر جمله، بیشتر به...
پارت پنجاه و هفتم
(فصل دوم – ادامهی "زیر پوست آرامش")
صبح با صدای پرندهها شروع شد، نه با زنگ خطر، نه با قدمهای شتابزدهی نگهبانان، نه با صدای درهایی که پشت سر بسته میشدند.
اینبار، زندگی خودش را به آرامی معرفی کرد. با نور زرد ملایم که از لابهلای شاخهها عبور میکرد و روی صورتهای خسته، نرم...