نتایح جستجو

  1. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    *** «مولی سانچز» - هوی یابو، با توام! با صدای تریسی از افکارم به بیرون کشیده می‌شوم و با ذوق می‌گویم: - جان‌جان... بنال هاپوی عزیزم! باز چشمانش نمناک است و نامم را نجوا می‌کند: - مولی! با مهربانی به او خیره می‌شوم و پاسخ می‌دهم: - جانِ مولی؟ درحالی‌که دستانش را بی‌هدف بین موهای قشنگش حرکت می‌دهد...
  2. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    خانم دکتر با کمی اخم و ذره‌ای مهربانی خطاب به من می‌گوید: - ببین دختر جان، این موضوع خیلی مهمه، باید حتماً با خانوادت حرف بزنم. لحظه‌ای مکث کرد و سپس با تردید گفت: - توی بدنت به‌جز این گلوله‌ای که به بازوت خورده، کلی کبودی و زخم‌های کهنه دیگه هم دیده میشه. یا خودِ خدا! گاومان زایید! بی‌شمار قلو...
  3. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    *** «آندرا جانسون» چشمانم را باز کردم، اولین چیزی که چشمم به آن خورد، سقف سفید بود. باید خیلی احمق باشم که نتوانم در همان ثانیه‌ اول تشخیص دهم آن‌جا بیمارستان است؛ ولی من چطور آن‌جا هستم؟! لحظه‌ای به مغزم فشار می‌آورم. آهان! از بهت و تعجبِ آشکاری که در چشمانشان موج می‌زد استفاده و شروع به شلیک...
  4. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    آرام رو برمی‌گردانم و به دنبالش می‌گردم. می‌بینمش که دورتر از جایگاه همیشگی‌مان با حالتی آرام و مظلوم نشسته است. تاپ صورتی و شلوار جینِ رنگ و رو رفته‌ی آبی‌فامش با موهایش که به طرز بی‌پروایی دورش ریخته‌اند، بدونِ هیچ نوع آرایشی، این را نشان می‌دهد که هنوز هم با زندگی سر جنگ دارد و با نبود ماریان...
  5. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    لپش را می‌بوسم و می‌نشینم روی صندلی میز غذا خوریِ چهارنفره‌مان که در آشپزخانهِ شیک و دنجِ خانه ویلایی‌ِ دوطبقه‌مان قرار دارد. در همین حین پدرم و پوتلی هم وارد می‌شوند. با دیدن پدرم، لبخند می‌زنم. پدرم مردی جذاب و خوش هیکل است که بسیار به مادر زیبا و خوشگلم می‌آید. آن‌ها هر دو بازنشسته‌ی نیروی...
  6. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    سال‌ها رفاقت و حالا این‌طور رفتنش خودِ دردِ بی درمان بود برایم. دردی که باید با او کنار می‌آمدم و می‌ساختم وگرنه مرا از پا در می‌آورد و من هرگز آدمِ از پا در آمدن نبودم. یعنی به خودم این اجازه را نمی‌دادم که باشم. کاش به من می‌گفت برای چه می‌خواهد هم‌چون کاری بکند. مگر چه کم داشت؟! می‌دانم،...
  7. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    *** «مولی سانچز» دست راستم را از لای پتو بیرون می‌آورم و هشدار ساعت را که روی میز کوچک کنار تختم است، خاموش می‌کنم. چشمانم را باز می‌کنم و با آرامش پلک می‌زنم. سعی می‌کنم روی برخورد پلک بالایی به پلک پایینی‌ام تمرکز کنم. چند بار این حرکت را تکرار می‌کنم. این حرکت همیشه به من حس خوبی می‌دهد و تا...
  8. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دریچه وهمِ ماهوا | سارابهار | نویسنده راشای

    لحظه‌ای نفس کشیدن را از یاد می‌برم. نمی‌دانم چهره‌ام چگونه می‌شود که چشمان نازلی پر از نگرانی می‌شوند، شانه‌هایم را محکم می‌گیرد و می‌گوید: - خوبی ماهوا؟ پیش از آن‌که بتوانم پاسخش را بدهم، سایه‌ای که در گوشه‌ای می‌خزد، توجهم را جلب می‌کند. چیزی درختان نیمه خشک کاج را تکان داد گویا که باد نباشد؛...
  9. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    چشمانم تنگ می‌شود. صدایش در گوشم زنگ می‌زند «پدر واقعیت!» برای چند لحظه‌ی کوتاه، ذهنم از همه چیز تهی می‌شود. پدرم! پدری که می‌شناختم، مردی که مرا با وجود تمام ننگ‌هایی که دیگران به من نسبت می‌دادند، بزرگ کرد و لحظه‌ای هم مرا از حمایت خویش بی نصیب نگذاشت، تنها کسی که واقعاً به من اهمیت می‌داد...
  10. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    لعنتی... چرا دارم مکث می‌کنم؟ چرا این کار را تمام نمی‌کنم؟ چشمانم را به شدت روی هم می‌فشارم و نفس سنگینم را بیرون می‌دهم. کشتنش بهترین کار ممکن است؛ اما چیزی از درونم مانع می‌شود. یادم می‌آید، روشنایی و پاکیِ گوی، زمانی‌که دستم را رویش گذاشتم، یادم می‌آید. باز شدن درب جنگل سبز، برای منی که تا آن...
  11. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    با آن‌که دلم می‌خواست با حرکت جادوییِ چشمانم در یک لحظه‌ی آنی، تمام روده‌هایش را هم‌چون وزش شدید باد به بیرون بپاشم؛ اما در لحظه اول چشمانم به چشمان خونین‌فامش افتاد و سپس چشمان شعله‌ور در آتشم، در تمامیِ اجزای صورت نحسش چرخید. پوست روشن و شفاف، بینیِ باریک، ل*ب‌های معمولی، موهای خاکستری‌ای که...
  12. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    آلکن به جای آن‌که عزای پسرش را بگیرد، به سمتم می‌آید و من را در آغـ.ـوش می‌گیرد. اشک‌هایم شدت بیشتری می‌گیرند و در آغـ.ـوش آلکن که هم‌چون یک برادر همیشه کنار پدرم بوده است، از شدت اندوهِ قلبم فریاد می‌کشم که آلکن با صدایی لرزان که خبر از اندوه درونش می‌دهد می‌گوید: - گریه نکن دختر، یه فرمانروا...
  13. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    ایزابل در آن لحظه، قلب‌ها را بالا می‌گیرد و رو به همگان می‌گوید: - به همتون اخطار داده بودم که نباید هیچ وصلتی بین دو گونه‌ی شما انجام بشه. اخطارم رو جدی نگرفتین و حالا نتیجه‌اش شد این! پشت بند حرفش قلب‌ها را در دستانش می‌فشارد و تبدیل به خاکستر می‌شوند، و به دنبال قلب‌ها، جسم‌هایشان نیز به زمین...
  14. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    خشم درونم می‌جوشد. آن ایزابل لعنتی، طلسم قفل را روی همه‌شان اجرا کرده است تا نتوانند مانع کارش شوند؛ اما مانع چه کاری؟ در این لحظه‌ سؤالی که بیش از این برایم اهمیت داشت این بود که چه‌طور و چگونه من را بی حرکت و قفل نگه داشته‌اند، آن هم موقعی که قدرت جادویی من، با قدرت همه جادوگران برابری می‌کند...
  15. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    با حفظ پوزخندم، بال‌هایم را باز می‌کنم و مقابلش می‌ایستم. بال‌های بزرگ و غول‌پیکرم هم‌چون دیوار‌ دورم می‌ایستند و مرا احاطه می‌کنند. عالیست، شبم ساخته شده است و یک مبارزه در راه دارم. گرچه الهاندرو لقمه‌ی دندان گیری نیست، ولی لذت دارد نوشیدن خونش، زمین زدنش و هدیه کردن باخت به رقیب، او هم اگر...
  16. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    قبیله جادوگران به خصوص سردسته‌شان ایزابل خاله بزرگ لارا، بنابردلایلی نامشخص، مخالفت شدیدی با این وصلت دارند، ولی در نهایت آن دو آمده‌اند تا امشب باهم ازدواج کنند. درحالی‌که به آن پیوند مسخره‌ای که قرار بود بینشان بسته شود فکر می‌کردم با احساس نزدیک شدن شخصی به من، قبل از آن‌که برگردم، مُشتم را...
  17. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

    کول که دیگر نمی‌توانست دهانش را بسته نگه‌دارد و سکوت کند پرسید: - تو ایشون رو از کجا می‌شناسی؟ دخترک که گویا تازه چشمش به کول افتاده است، با تردید چشمانش را ریز می‌کند و بعد از لحظه‌ای مکث، می‌گوید: - مادربزرگم درباره ایشون بهم گفته. متعجب می‌شوم و سؤالی زمزمه می‌کنم: - مادربزرگت؟ سرش را آرام...
  18. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    *** «آندرا جانسون» صدای گلوله به شدت روی اعصابم است. حتی بیشتر از گلوله‌ای که خوراکِ بازویم شده بود. رابین گفته بود چون زخمی شده‌ام از جایی که هستم تکان نخورم؛ ولی مگر من حالی‌ام میشد؟ آن هم زمانی‌که خودش، فقط و فقط کمی با گیر افتادن فاصله داشت. تک نفره در مقابلِ تعدادی نامشخص! در حالی‌ که...
  19. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دروازه لورال | سارابهار | نویسنده راشای

    همان‌طور که به من رسد، خودش را در آغوشم جا می‌دهد. هنوز هم هق‌هق می‌کند. نمی‌خواستم از آغـ.ـوشِ خود دورش کنم؛ ولی باید می‌فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است. کمی، تنها کمی از خود جدایش کردم و در چشمان اشک‌بارانش با نگرانی خیره شدم و پرسیدم: - آروم‌ بگیر تریسیِ عزیزم! بهم بگو چه اتفاقی برات افتاده؟ آسیب...
  20. S.NAJM

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ دریچه وهمِ ماهوا | سارابهار | نویسنده راشای

    به سختی زبانم را روی ل*ب‌های ترک‌ خورده‌ام می‌کشم و می‌گویم: - داداش! منظورم اون مردی بود که کمی پیش داشتم باهاش حرف می‌زدم. دستش که لای موهایم می‌پیچد و موهای پرشانم را که مُشت می‌کند تازه می‌فهمم که کار را بدتر کرده‌ام. - با کدوم مرد حرف می‌زدی هان؟ موهایم را محکم می‌کشد و جیغم را درجا خفه...
عقب
بالا