- تاریخ ثبتنام
- 2025-03-11
- نوشتهها
- 101
- پسندها
- 648
- امتیازها
- 93
***
فقط چند قدم با ورودیِ جنگل سبز فاصله داشتیم.
درحالیکه آن چند قدم را طی میکردیم، کول ایستاد و شروع کرد به سرفه کردن.
سریع ایستادم. به سمتش چرخیدم و پرسیدم:
- هی! تو خوبی؟
سرفههایش شدیدتر شدند. طوری که چشمانش همچون شخصی که گلویش را میفشارند دُرشت شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند. رنگ پوست صورتش رو به کبودی بود.
دستم را روی شانهاش گذاشتم و نگران به او خیره شدم. با سرفه های شدیدی که حدس میزدم هر آن امکان دارد کبد، کلیه و معدهاش به بیرون بجهد، گفت:
- خوبم... خوبم.
دستم را از روی شانهاش برداشتم و جرعهای آب در کوزهی کوچکی برایش ظاهر کردم و به سمتش گرفتم تا بنوشد.
با رنگ و رویی پریده، کوزه کوچک را برداشت و تمامش را سر کشید. خیره به چشمان سبزش پرسیدم:
- چه اتفاقی...
فقط چند قدم با ورودیِ جنگل سبز فاصله داشتیم.
درحالیکه آن چند قدم را طی میکردیم، کول ایستاد و شروع کرد به سرفه کردن.
سریع ایستادم. به سمتش چرخیدم و پرسیدم:
- هی! تو خوبی؟
سرفههایش شدیدتر شدند. طوری که چشمانش همچون شخصی که گلویش را میفشارند دُرشت شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند. رنگ پوست صورتش رو به کبودی بود.
دستم را روی شانهاش گذاشتم و نگران به او خیره شدم. با سرفه های شدیدی که حدس میزدم هر آن امکان دارد کبد، کلیه و معدهاش به بیرون بجهد، گفت:
- خوبم... خوبم.
دستم را از روی شانهاش برداشتم و جرعهای آب در کوزهی کوچکی برایش ظاهر کردم و به سمتش گرفتم تا بنوشد.
با رنگ و رویی پریده، کوزه کوچک را برداشت و تمامش را سر کشید. خیره به چشمان سبزش پرسیدم:
- چه اتفاقی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.