***
فقط چند قدم با ورودیِ جنگل سبز فاصله داشتیم.
درحالیکه آن چند قدم را طی میکردیم، کول ایستاد و شروع کرد به سرفه کردن.
سریع ایستادم. به سمتش چرخیدم و پرسیدم:
- هی! تو خوبی؟
سرفههایش شدیدتر شدند. طوری که چشمانش همچون شخصی که گلویش را میفشارند دُرشت شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند. رنگ پوست صورتش رو به کبودی بود.
دستم را روی شانهاش گذاشتم و نگران به او خیره شدم. با سرفه های شدیدی که حدس میزدم هر آن امکان دارد کبد، کلیه و معدهاش به بیرون بجهد، گفت:
- خوبم... خوبم.
دستم را از روی شانهاش برداشتم و جرعهای آب در کوزهی کوچکی برایش ظاهر کردم و به سمتش گرفتم تا بنوشد.
با رنگ و رویی پریده، کوزه کوچک را برداشت و تمامش را سر کشید. خیره به چشمان سبزش پرسیدم:
- چه اتفاقی افتاده؟
نفسهای عمیقی کشید و گفت:
- نمیدونم، هیچیهیچی... یعنی فکر کنم یه حشرهای چیزی رفت توی گلوم یا شاید هم نه!
صدایش میلرزید، گویا دستپاچه است. اما برای چه؟
سؤالاتم لحظه به لحظه بیشتر میشدند.
خطاب به او پرسیدم:
- چیزی شده کول؟
در چشمانش چیزی بود که سر در نمیآوردم.
با حالتی که نمیدانم نامش چه بود، آرام گفت:
- نهنه، هیچی نشده.
میدانست میتوانم ذهنش را بخوانم و مغزش را خالی کنم و باز هم گویا چیزی را از من مخفی میکرد. این را احساس کرده بودم و میدانستم که احساسم مرا فریب نمیدهد.
چیز دیگری نگفتم و گذاشتم هروقت خودش بخواهد دربارهاش صحبت کند.
زمانی که دید سکوت کردهام، صاف ایستاد و درحالیکه گویا حالش بهتر شده است میگوید:
- رسیدیم انگار.
سرم را تکان دادم و به جلو قدم برداشتم.
به ورودی جنگل که رسیدیم، قبل از کول حرکت کردم.
ورودیِ جنگل سبز، گویا یک باغ کوچک از درختان بلند و در هم تنیده، که سر به آسمان کشیدهاند بود.
نگهبانان جنگل سبز، دو درخت کهن و تنومندِ آسمان خراش بودند. درختانی که وظیفه داشتند به هیچ پلیدیای اجازه ورود ندهند.
کول خود را به کنارم رساند و دوباره وراجیاش را از سر گرفت و پرسید:
- جوابم رو ندادی آندریا، اگه کسی درونش پلید باشه، با لــ.ـــمس گوی پاکی، چه بلایی سرش میاد؟
آه انسانهای کنجکاو و پر پرسش!
دیگر وقتش بود که بداند، فرصتی باقی نمانده بود.
شاید بعداً هیچگاه نمیتوانستم برایش توضیحی در این باب دهم و شاید هم با چیزی که قرار بود بعد از لــ.ـــمس گوی پاکی، سرم بیاید خودش متوجه شود که چه بر سر اشخاص سیاه و پلیدی که اراده ورود به جنگل سبز میکنند میآید.
فقط چند قدم با ورودیِ جنگل سبز فاصله داشتیم.
درحالیکه آن چند قدم را طی میکردیم، کول ایستاد و شروع کرد به سرفه کردن.
سریع ایستادم. به سمتش چرخیدم و پرسیدم:
- هی! تو خوبی؟
سرفههایش شدیدتر شدند. طوری که چشمانش همچون شخصی که گلویش را میفشارند دُرشت شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند. رنگ پوست صورتش رو به کبودی بود.
دستم را روی شانهاش گذاشتم و نگران به او خیره شدم. با سرفه های شدیدی که حدس میزدم هر آن امکان دارد کبد، کلیه و معدهاش به بیرون بجهد، گفت:
- خوبم... خوبم.
دستم را از روی شانهاش برداشتم و جرعهای آب در کوزهی کوچکی برایش ظاهر کردم و به سمتش گرفتم تا بنوشد.
با رنگ و رویی پریده، کوزه کوچک را برداشت و تمامش را سر کشید. خیره به چشمان سبزش پرسیدم:
- چه اتفاقی افتاده؟
نفسهای عمیقی کشید و گفت:
- نمیدونم، هیچیهیچی... یعنی فکر کنم یه حشرهای چیزی رفت توی گلوم یا شاید هم نه!
صدایش میلرزید، گویا دستپاچه است. اما برای چه؟
سؤالاتم لحظه به لحظه بیشتر میشدند.
خطاب به او پرسیدم:
- چیزی شده کول؟
در چشمانش چیزی بود که سر در نمیآوردم.
با حالتی که نمیدانم نامش چه بود، آرام گفت:
- نهنه، هیچی نشده.
میدانست میتوانم ذهنش را بخوانم و مغزش را خالی کنم و باز هم گویا چیزی را از من مخفی میکرد. این را احساس کرده بودم و میدانستم که احساسم مرا فریب نمیدهد.
چیز دیگری نگفتم و گذاشتم هروقت خودش بخواهد دربارهاش صحبت کند.
زمانی که دید سکوت کردهام، صاف ایستاد و درحالیکه گویا حالش بهتر شده است میگوید:
- رسیدیم انگار.
سرم را تکان دادم و به جلو قدم برداشتم.
به ورودی جنگل که رسیدیم، قبل از کول حرکت کردم.
ورودیِ جنگل سبز، گویا یک باغ کوچک از درختان بلند و در هم تنیده، که سر به آسمان کشیدهاند بود.
نگهبانان جنگل سبز، دو درخت کهن و تنومندِ آسمان خراش بودند. درختانی که وظیفه داشتند به هیچ پلیدیای اجازه ورود ندهند.
کول خود را به کنارم رساند و دوباره وراجیاش را از سر گرفت و پرسید:
- جوابم رو ندادی آندریا، اگه کسی درونش پلید باشه، با لــ.ـــمس گوی پاکی، چه بلایی سرش میاد؟
آه انسانهای کنجکاو و پر پرسش!
دیگر وقتش بود که بداند، فرصتی باقی نمانده بود.
شاید بعداً هیچگاه نمیتوانستم برایش توضیحی در این باب دهم و شاید هم با چیزی که قرار بود بعد از لــ.ـــمس گوی پاکی، سرم بیاید خودش متوجه شود که چه بر سر اشخاص سیاه و پلیدی که اراده ورود به جنگل سبز میکنند میآید.