♦ رمان در حال تایپ ✎ اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع S.NAJM
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اِل تایلر | سارابهار | نویسنده راشای
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
◀ نام رمان
اِل تایلر
◀ نام نویسنده
سارابهار
◀نام ناظر
Zara
◀ ژانر / سبک
فانتزی
***
فقط چند قدم با ورودیِ جنگل سبز فاصله داشتیم.
درحالی‌که آن چند قدم را طی می‌کردیم، کول ایستاد و شروع کرد به سرفه کردن.
سریع ایستادم. به سمتش چرخیدم و پرسیدم:
- هی! تو خوبی؟
سرفه‌هایش شدیدتر شدند. طوری که چشمانش هم‌چون شخصی که گلویش را می‌فشارند دُرشت شده بودند و کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند. رنگ پوست صورتش رو به کبودی بود.
دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و نگران به او خیره شدم. با سرفه های شدیدی که حدس می‌زدم هر آن امکان دارد کبد، کلیه و معده‌اش به بیرون بجهد، گفت:
- خوبم... خوبم.
دستم را از روی شانه‌اش برداشتم و جرعه‌ای آب در کوزه‌ی کوچکی برایش ظاهر کردم و به سمتش گرفتم تا بنوشد.
با رنگ و رویی پریده، کوزه کوچک را برداشت و تمامش را سر کشید. خیره به چشمان سبزش پرسیدم:
- چه اتفاقی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
نگاهی به چشمانش انداختم و آرام، گویا که یک موضوع بی اهمیت است گفتم:
- شخصی که درونش پلید باشه، تبدیل به خاکستر میشه.
در یک لحظه‌ی آنی، چشمانش از حیرت و وحشت گشاد شدند. مانده بودم که چرا کول هریسون از من نمی‌ترسد اما از هم‌چون موضوعاتی وحشت می‌کند؟
تازه او که یک انسان‌ خیرخواه هست، دلیلی هم ندارد از این مورد بترسد.
سرش را به این‌طرف و آن‌طرف تکان می‌دهد و می‌گوید:
- نه این‌طوری نمی‌شه. بیا برگردیم.
رفتارش متناقض بود. نمی‌دانستم دردش چیست که ناآرامی می‌کند.
پس از او پرسیدم:
- موضوع چیه کول؟ برای چی برگردیم اون هم وقتی تا این‌جا اومدیم.
آب دهانش را فرو برد و احساس کردم شروع کرد به این‌که خودش را مسلط نشان دهد. آرام و با لحنی نگران گفت:
- مشکل اینه که اگه تو نتونی رد بشی چی؟
گمان نمی‌کردم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
بی‌ آن‌که حرف اضافه‌ای بزنم، خود را به درختان نگهبان رساندم. کول پشت سرم بود.
بی‌هیچ مکث و تردیدی، کف دستانم را روی تنه‌ی یکی از درختان گذاشتم.
می‌دانستم نمی‌شود، سیاهم، پلیدم.
ولی چاره‌ای نداشتم. قول داده بودم و ماندن روی قولم برایم در حدی می‌ارزید که حاضر بودم خاکستر شدن را به جان بخرم.
درخت که دستانم را لــ.ـــمس کرد، تکانی خورد و قسمتی از تنه‌اش باز شد. گوی بزرگ و سفیدی از آن قسمت درخت نگهبان به بیرون آمد و مقابلم قرار گرفت.
تست پاکی درون، آغاز شده بود. دست راستم را بلند کردم تا روی گوی قرار دهم که صدایی مانعم شد.
- هی شماها!
رویم را برگرداندم تا ببینم چه کسی صدایمان زده است، که با یک اسمُرف کوچک رو به رو شدم.
دیدن قیافه‌ی جدی‌اش با این‌که فقط یک کوتوله‌ی آبی‌فام است و مانند موجودکی که سر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گوی پاکی با لــ.ـــمس دستم، ابتدا درونش به رنگ آتشین در می‌آید و سپس تصاویری درهم برهم از سال‌های بی‌شمار عمرم را برایم به تصویر می‌کشد.
چشمم که به تصاویر می‌افتد اولین چیزی که وجودم را در بر می‌گیرد احساس ندامت و پشیمانی است.
خود را می‌شناختم و می‌دانستم که اگر یک بار دیگر فرصت زندگی از نو را می‌داشتم به تک‌تک آن‌هایی که آسیب رسانده‌ام نیکی می‌کردم تا شاید در آن شرایط پدرم و قبیله‌ام را هنوز کنارم می‌داشتم.
تصاویر درون گوی بسیار فجیع هستند. می‌خواهم از گوی چشم بردارم ولی نمی‌شود. گویا گوی مجبورم می‌کند نگاه کنم. نگاه کنم که با پلیدی‌ِ درونم چه بر سر جهانِ هستی، آورده‌ام.
تصویر لحظه‌ای که دخترک 3 ساله‌ی اِلف با چشمان مظلوم و صورت معصومش التماسم می‌کرد ولی من پدرش را مقابل چشمانش با بی‌رحمی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
تصویری در آن سفیدیِ گوی، شروع به پخش شدن کرد.
حافظه‌ام اتفاق آن تصویر را یاری نمی‌کرد.
گویا که هنوز اتفاق نیفتاده باشد. حدس زدنش سخت نبود که آن تصویری از آینده است، آینده‌ای که من در آن تصویر تمام تنم غرق خون بود. ولی آن‌ها خون من نبودند. از دستانم خون می‌چکید. موهای بلندم در باد زوزه می‌کشیدند و بال‌هایم دورم را گرفته بودند و با خشم و غضب به شخصی که چهره‌اش مشخص نبود و زیر پایم افتاده بود نگاه می‌کردم.
تمام مردم دنیای انسان‌ها، دورمان جمع شده بودند.
در چشمانشان تحسین و آرامش موج می‌زد. شاید هم... نه، اشتباه نمی‌کنم واقعاً تحسینم می‌کردند.
ولی چرا و چگونه؟ من برایشان چه کرده بودم که لایق آن حجم از تحسین باشم؟
ندایی در سرم گفت:
- هنوز کاری نکردی، ولی قراره بکنی.
و قبل از آن‌که معنی حرفش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پریانی که مرا احاطه کرده بودند و با ذوق و شوق رویم گل‌های خوش‌بو و خوش‌رنگ می‌پاشیدند تعدادشان 4 تا بود.
هر یک به یک رنگ خاص. هر کدام که بالش هر رنگی بود، لباس و رنگ موهای کوچک و ظریفش و همان‌طور رنگ چشمانش هم به همان رنگ بود و حتی گرد جادویی و براقِ چشم‌نوازی که وقتی پرواز می‌کردند و بال‌هایشان را تکان می‌دادند از بین بال‌هایشان به پایین می‌پاشید.
از تجزیه و تحلیل‌شان دست برداشتم و با لحنی که هر چه سعی می‌کردم جدی‌تر باشد، مهربان‌تر میشد، گفتم:
- هی! بس کنید کوچولوها.
یکی از آن پریان که رنگی یخی و زلال داشت، با لبخند گفت:
- ما کوچولو نیستیم، بند انگشتی هستیم.
بی اختیار خندیدم و گفتم:
- این‌که گفتی یعنی از کوچولو هم کوچولوترین.
آن سه پری دیگر خندیدند و پری زلال هم زد زیر خنده‌ی شیرینی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
گویا که مسخ آن‌ همه پاکی شده باشم.
به درختی کهن بلوطی رسیدم که شاخه‌هایش آبی و شکوفه‌هایش طلایی و تنه‌اش نقره‌ایست.
چشمانم با دیدنش ذوق باران شدند. دلم می‌خواست تا ابد پایین آن درخت دلرُبا و چشم نواز بنشینم.
احساس آرامش داشتم، بیش از تمام عمر بی‌شمارم برای اولین بار احساس آرامش را به طور کامل داشتم، نمی‌دانم به خاطر جنگل سبز بود و یا به خاطر آن‌که از تست گوی پاکی، سربلند بیرون آمده‌ام و امیدوارم برای بهتر شدن و روشن شدن.
با این‌که دلم می‌خواست تا ابد در آن جنگل و آرامشش قدم بزنم ولی باید می‌رفتم تا راهی پیدا کنم که به جنگل نامرئی برسم و به کاری که به‌خاطرش به آن‌جا آمده‌ام رسیدگی کنم.
امیدوار بودم در این جنگل کسی یا چیزی را بیابم که راهنمایم کند به جنگل نامرئی وارد شوم. می‌دانم کجا...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
کول که دیگر نمی‌توانست دهانش را بسته نگه‌دارد و سکوت کند پرسید:
- تو ایشون رو از کجا می‌شناسی؟
دخترک که گویا تازه چشمش به کول افتاده است، با تردید چشمانش را ریز می‌کند و بعد از لحظه‌ای مکث، می‌گوید:
- مادربزرگم درباره ایشون بهم گفته.
متعجب می‌شوم و سؤالی زمزمه می‌کنم:
- مادربزرگت؟
سرش را آرام تکان می‌دهد و می‌گوید:
- بله. با من بیاید، تا شما رو پیش مادربزرگم ببرم.
دخترک سبز بی‌ هیچ مکثی راه می‌افتد و کول قبل از آن‌که من پاسخی بدهم به دنبالش راه می‌افتد.
نگاه خیره مرا که می‌بیند آرام ل*ب می‌زند:
- بیا بریم خُب، شاید یه چیزی بارش باشه!
سرم را برای خودم به حالت تأسف تکان می‌دهم.
کول راست می‌گوید شاید چیزی بفهمد و راهنمایی‌ام کند. در حال حاضر به هیچ چیزی به اندازه راهنمایی، نیاز نداشتم.
پس...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
قبیله جادوگران به خصوص سردسته‌شان ایزابل خاله بزرگ لارا، بنابردلایلی نامشخص، مخالفت شدیدی با این وصلت دارند، ولی در نهایت آن دو آمده‌اند تا امشب باهم ازدواج کنند.
درحالی‌که به آن پیوند مسخره‌ای که قرار بود بینشان بسته شود فکر می‌کردم با احساس نزدیک شدن شخصی به من، قبل از آن‌که برگردم، مُشتم را در صورتش فرود می‌آورم و صدای آخ گفتن بلند بالایش در همهمه شب گم می‌شود.
صورتم را که برمی‌گردانم با الهاندرو مواجه می‌شوم.
آه الهاندرو! با الهاندرو صمیمی نیستم ولی حداقل برای رقابت، حریف ماهری است. از داشتن دشمنان قوی و حریفان ماهر، همیشه خرسند می‌شوم.
بیشتر اوقات باهم درگیر هستیم، در هر صورت او آلفای گرگینه‌هاست و من شاهدخت خون آشام‌ها.
گرچه قبیله خودم نیز مرا به عنوان شاهدخت‌شان قبول ندارند و...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
با حفظ پوزخندم، بال‌هایم را باز می‌کنم و مقابلش می‌ایستم. بال‌های بزرگ و غول‌پیکرم هم‌چون دیوار‌ دورم می‌ایستند و مرا احاطه می‌کنند.
عالیست، شبم ساخته شده است و یک مبارزه در راه دارم. گرچه الهاندرو لقمه‌ی دندان گیری نیست، ولی لذت دارد نوشیدن خونش، زمین زدنش و هدیه کردن باخت به رقیب، او هم اگر رقیبت الهاندرو باشد، آلفای جوان لایکنتروپ‌ها!
آه از بی‌کاری که بهتر است. گرچه من بی‌کار بنشینم باز هم قاتل می‌شوم!
پدرم خیره نگاهم می‌کند. او بهتر از هر کسی می‌داند که آرام و قرار ندارم و در نهایت شری به پا خواهم کرد. آخر مزه‌ی جشن، به ریختن خون و کشیدن قلب از سینه است دیگر!
با نیش‌خند به‌ سمت هیبت گرگی‌ِ الهاندرو قدمی بر می‌دارم و با شدید‌ترین شیوه ممکن، با بالم به او ضربه‌ای وارد می‌کنم که با ضرب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا