هواپیما به زمین فرود آمده و نشست.
جین و استیون به همراه دسته گلهای بزرگی پشت شیشههای فرودگاه مشتاقانه منتظر دیدن خواهر کوچکترشان بودند.
وقتی استیون او را بالای پله برقی دید برایش با اشتیاق فراوانی که پس از پنج سال دوری از خواهر یکی یکدانهاش داشت دست تکان داد و بالا و پایین پرید.
-هی، جین!
- چیه؟ چیشده استیون؟
- اون یونای ما نیست، نه؟
- منظورت رو نمیفهمم.
- نگاهش کن! دیگه لبخندی روی ل*بهاش نداره، موهاش کوتاه و تموم لباسهاش مشکی رنگه.
جین نفس عمیقی کشید و با کمی تامل گفت:
- اون نمیتونه فراموش کنه چطور شکسته شده!
- تو از چیزی خبر داری؟
جین فقط سکوت را انتخاب کرد و از ماجرای دیدارش با اورال چیزی به استیون نگفت.
«شرح ماجرا»
اورال بعد از دوماه سرگردانی در یک غروب بارانی، با تعقیب...
جین و استیون به همراه دسته گلهای بزرگی پشت شیشههای فرودگاه مشتاقانه منتظر دیدن خواهر کوچکترشان بودند.
وقتی استیون او را بالای پله برقی دید برایش با اشتیاق فراوانی که پس از پنج سال دوری از خواهر یکی یکدانهاش داشت دست تکان داد و بالا و پایین پرید.
-هی، جین!
- چیه؟ چیشده استیون؟
- اون یونای ما نیست، نه؟
- منظورت رو نمیفهمم.
- نگاهش کن! دیگه لبخندی روی ل*بهاش نداره، موهاش کوتاه و تموم لباسهاش مشکی رنگه.
جین نفس عمیقی کشید و با کمی تامل گفت:
- اون نمیتونه فراموش کنه چطور شکسته شده!
- تو از چیزی خبر داری؟
جین فقط سکوت را انتخاب کرد و از ماجرای دیدارش با اورال چیزی به استیون نگفت.
«شرح ماجرا»
اورال بعد از دوماه سرگردانی در یک غروب بارانی، با تعقیب...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.