- تاریخ ثبتنام
- 2025-05-29
- نوشتهها
- 123
- پسندها
- 847
- امتیازها
- 93
***
در این دو هفتهی کسالتبار، روز و شبشان با میهمانی میگذشت. تمام فامیل برای عروس و داماد پاگشا ترتیب داده بودند، امشب هم قرار بود به خانهی عموی حسام بروند. کت سبز مخملش را روی شومیز کوتاه سفید سادهاش پوشید. آرایش مختصری کرد و از اتاق بیرون زد. حسام، حاضر و آماده در سالن نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. باید اعتراف میکرد که به تیپ و ظاهرش اهمیت زیادی میدهد و همین باعث میشد که همیشه خوشپوش و جذاب دیده شود. از صدای قدمهایش متوجهی حضورش شد، نگاهش بالا آمد و ثانیهای نگذشت که اخم محوی چهرهاش را پوشاند. دخترک سرش را پایین انداخت و کنار درب ایستاد تا حرف زدنش تمام بشود.
- ببین کامران، فردا موعد چکمه، اگه مشیری واسه فروش اومد، بگو فعلاً تا دو هفته سفارش نمیگیریم؛ این ماه...
در این دو هفتهی کسالتبار، روز و شبشان با میهمانی میگذشت. تمام فامیل برای عروس و داماد پاگشا ترتیب داده بودند، امشب هم قرار بود به خانهی عموی حسام بروند. کت سبز مخملش را روی شومیز کوتاه سفید سادهاش پوشید. آرایش مختصری کرد و از اتاق بیرون زد. حسام، حاضر و آماده در سالن نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. باید اعتراف میکرد که به تیپ و ظاهرش اهمیت زیادی میدهد و همین باعث میشد که همیشه خوشپوش و جذاب دیده شود. از صدای قدمهایش متوجهی حضورش شد، نگاهش بالا آمد و ثانیهای نگذشت که اخم محوی چهرهاش را پوشاند. دخترک سرش را پایین انداخت و کنار درب ایستاد تا حرف زدنش تمام بشود.
- ببین کامران، فردا موعد چکمه، اگه مشیری واسه فروش اومد، بگو فعلاً تا دو هفته سفارش نمیگیریم؛ این ماه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.