♦ رمان در حال تایپ ✎ رمان خانه ی نفرین شده | سبا مولودی | نویسنده راشای

رمان خانه ی نفرین شده | سبا مولودی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
خانه نفرین شده
◀ نام نویسنده
سبا مولودی
◀نام ناظر
Mahdis
◀ ژانر / سبک
جنایی_ معمایی_ترسناک

Saba molodi

کاندیدای نظارت رمان
کادر مدیریت راشای
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-06-05
نوشته‌ها
66
پسندها
316
امتیازها
53
نام رمان :خانه ی نفرین شده
نام نویسنده:سبا مولودی
ژانر:معمایی ،جنایی
ناظر: @Mahdis
خلاصه رمان:

امیلیا، دختری جوان با گذشته‌ای مبهم، دچار کابوس‌های شبانه و توهمات آزاردهنده‌ای می‌شود. او سایه‌ای از دختری دیگر را می‌بیند، دختری که به نظر می‌رسد با زندگی امیلیا پیوندی مرموز دارد. پس از یک شب وحشتناک که با صحنه‌ای هولناک در حمام خانه‌اش به اوج می‌رسد، امیلیا به دوست صمیمی‌اش، جسیکا، پناه می‌برد.

جسیکا، دختری مستقل و ماجراجو که خانواده‌اش پزشک و مقیم خارج از کشور هستند، تنها دوست و تکیه‌گاه امیلیاست. با کمک جسیکا، امیلیا تصمیم می‌گیرد به خانه‌ی عمه مری، تنها خویشاوند باقی‌مانده‌اش که در یک جنگل دورافتاده زندگی می‌کند، سفر کند. عمه مری زنی سالخورده و مرموز است که به نظر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg
« به نام یزدان پاک »


« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »



نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.
لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:



نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.


«قلمتان مانا»

« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پارت:1​

کابوس:​

پارت:1
کابوس:

صداهایی در گوشم زمزمه می‌شود، نجواهایی مبهم و آزاردهنده که قصد خفه شدن ندارند. انگار از اعماق چاهی تاریک به گوشم می‌رسند. با پرت شدن از جای بلندی از خلسه خواب رها می‌شوم. ضربان قلبم به شدت بالا رفته است و نفس‌هایم نامنظم شده‌اند.
سراپا خیس عرق هستم، گویی در حمام بخار غوطه‌ور بوده‌ام. پتوی نازک و نخ‌نما را میان دست‌های ظریفم مچاله می‌کنم تا جلوی لرزش‌شان را بگیرم. نفس عمیقی می‌کشم و لیوان آبی را که کنار تختم هست، کمی می‌نوشم. طعم گس آب در دهانم می‌پیچد. سکوت سنگین اتاق را صدایی خراشنده می‌شکند: صدای چکه کردن آب.
با تردید از تخت پایین می‌آیم و به طرف حمام می‌روم. با هر قدم، قلبم تندتر می‌کوبد. صدا از آنجاست، از پشت در...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:2​

پناهگاه موقت:​


ماشین جسیکا در خیابان‌های خلوت شهر می‌تاخت. نور چراغ‌های خیابان از پنجره‌ی ماشین روی صورتم می‌افتاد و سایه‌های لرزانی روی داشبورد ایجاد می‌کرد. دست‌هایم هنوز می‌لرزیدند، و هر چند لحظه یک‌بار، تصویر آن وان پر از خون و آن دختر در ذهنم زنده می‌شد. انگار آن صحنه نه یک توهم، بلکه واقعیتی بود که به عمد در مغزم حک شده بود.
جسیکا گاهی نگاهش را از جاده برمی‌داشت و به من نگاه می‌کرد. نگرانی در چشمانش موج می‌زد، اما سعی می‌کرد آرام به نظر برسد. جسیکا : امیلیا، تو فقط یه کم استراحت لازم داری. اینا همش از استرس و خستگیه. می‌رسیم خونه، یه چای گرم درست می‌کنم و بعد همه‌چیز رو با هم حل می‌کنیم.
سعی کردم لبخند بزنم، اما ل*ب‌هایم فقط کمی تکان...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:3​

کلید های پنهان:​


حالا دیگر جسیکا هم بیدار شده بود. پیش من آمد و قبل از اینکه چیزی بگوید گفتم:همین حالا راه می‌افتیم.
جسیکا با چهره‌ای تعجب زده و خواب آلود پرسید:
-کجا بریم؟
- خونه‌ی عمه مری.
- مطمئنی؟
- آره.
خمیازه ای کشید:
- باشه، پس من میرم آماده بشم .
- راستی،راهمون کمی طولانیه، بهتره چیزایی رو با خودمون ببریم.
جسیکا سرش را تکان داد و رفت.من هم از جایم بلند شدم و خودم را آماده کردم.
ساعت ۸:۳۰ دقیقه بود ماشین را روشن کردیم و راه افتادیم.
تقریبا دو ساعت راه بود، برای رسیدن به خانه عمه مری.
خانه اش در یک جای دور افتاده بود یا بهتره بگویم در جنگلی زندگی می‌کرد، که همیشه از آنجا می ترسیدم چون اصلا مثل جنگل‌های دیگر نبود.
گیاهان آن از نظر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:4​

سرنخ های گذشته:​


من از بچگی با داستان‌های عجیب و غریب خانواده ام بزرگ شده ام. مادرم، سارا، همیشه از خانه‌ی قدیمی عمه مری با یک حس ترس و احترام حرف می‌زد. می‌گفت:خونواده‌ی ما رازهایی داره که بهتره هیچ‌وقت دنبالشون نری.
اما من همیشه کنجکاو بودم. وقتی پنج‌ساله بودم، یک شب در خانه‌ی عمه مری گم شدم. یادم می‌آمد که یک راه‌پله‌ی باریک را پیدا کرده بودم که در آخر با یک زیرزمین روبه‌رو شدم. آنجا پر بود از جعبه‌های خاک‌گرفته و یک آینه‌ی بزرگ با قاب حکاکی‌شده. وقتی در آینه نگاه کردم، انگار یک نفر دیگر به من زل زده بود.یک دختر با چشم‌هایی غمگین. از ترس جیغ کشیدم و عمه مری سریع پیدایم کرد و من را از زیرزمین بیرون کشید. از آن روز، دیگر هیچ‌وقت دلم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:5​

زیرزمین:​

من و جسیکا هیچ حرفی در مورد کابوس‌های من به عمه مری نزدیم. می‌دانستیم که اگر چیزی بگوییم، جز همان لبخند مرموز همیشگی‌اش و چند جمله گنگ و بی‌معنی چیزی تحویل ما نمی‌دهد. عمه مری انگار همیشه چیزی را پنهان می‌کرد، چیزی که در نگاهش، در حرکات آرام و حساب‌شده‌اش، و حتی در سکوت‌های طولانی‌اش حس می‌شد.
خسته از راه و کلافه از سوالاتی که مثل خوره ذهنم را می‌جویدند، رو به عمه مری کردم و پرسیدم:
- عمه، اینجا جایی برای من و جسیکا هست؟ آخه اگه مزاحم شما نمی‌شیم، می‌خوایم چند روزی بمونیم.
عمه مری با همان لبخند همیشگی‌اش که انگار چیزی را می‌دانست و نمی‌گفت، جواب داد:
- اوه، چه عالی! حتماً اتاقی هست، عزیزم. اتاق بالا. چمدان‌هاتون رو ببرید اونجا...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۶​

ادامه...​

صبح روز بعد، خورشید به زور از پشت ابرهای خاکستری و غلیظ به باغ پشتی خانه عمه مری سرک می‌کشید. نور کم‌جان، روی برگ‌های خیس گیاهان عجیب جنگل می‌افتاد و انگار به آن‌ها زندگی می‌داد. من و جسیکا صبحانه را با عمه مری خوردیم.
جسیکا طبق نقشه‌مان، لیوان قهوه‌اش را پایین گذاشت و با ذوق ساختگی گفت:
- عمه مری، این گیاهای تو باغ خیلی عجیبن! می‌شه یه کم درباره‌شون برام بگید؟ همیشه دوست داشتم درباره گیاه‌شناسی بیشتر بدونم.
عمه مری لحظه‌ای به جسیکا نگاه کرد، انگار داشت وزن حرف‌هایش را می‌سنجید. بعد لبخندی زد و جواب داد:
- البته، عزیزم. بعد صبحانه میریم باغ، یه چیزایی نشونت میدم که تو هیچ کتابی پیدا نمی‌کنی، ام...امیلیا تو نمیخوای بیای؟
- نه عمه،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۷​

ادامه...​

در با صدای جیر جیر به آرامی باز شد.این بو را می‌شناختم همان بویی بود که وقتی وارد وان حمام خانه ام شده بودم به مشامم خورد . پاهایش معلوم نبود دختری بود که موهای ژولیده ای داشت حتما باید لورا باشد. او روبه روی آینه بود و با لبخندی غیر عادی وخیلی پهن گفت:
- امیلیا... می‌دونم اینجایی...پس بیا بیرون.
نمی دانستم باید چیکارکنم،باید بیرون می آمدم یا درجای خودم بمانم؟
بهترین کار این بود، که به جسیکا پیام بدهم و بگویم به خانه برگردند، همین کار را هم کردم.امیدورام پیامم را ببيند.
باصدای خشن و ترسناک دوباره گفت:
- داری اعصابم رو خورد میکنی، بیا بیرون!
دستانم می‌لرزیدند، دعا دعا می‌کردم که جسیکا زود به خانه برگردد.
لورا کمی جلوتر رفت و از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:

پارت:۸


نفسم را تند و کوتاه بیرون دادم و به جسیکا نگاه کردم. چشمانش در نور کم آشپزخانه برق می‌زد، انگار نمی‌دانست باید بترسد یا کنجکاوی‌اش را دنبال کند.
- جسیکا، باید بریم پایین. اگر نریم، هیچ‌وقت نمی‌فهمیم اینجا چه خبره.
جسیکا ابروهایش را بالا برد و با صدایی که سعی داشت محکم به نظر برسد، گفت:
- تو دیوونه شدی، امیلیا! اگه لورا اونجا باشه چی؟ اگه... اگه عمه مری چیزی بدونه و ما رو گیر بندازه؟
نگاهم به یادداشت روی میز افتاد. «من برگشتم». کلمات مثل چاقویی در ذهنم فرو می‌رفتند.
- نمی‌دونم جسیکا. ولی این سوپ... این یادداشت... انگار دارن ما رو به سمت چیزی می‌کشونن. نمی‌تونیم وایسیم و کاری نکنیم.
جسیکا نفس عمیقی کشید و سرش را تکان داد.
- باشه، ولی اگه قراره بمیریم،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا