پارت 6: مواجهه با تاریکی
در میانۀ دره، آنها با یک چالش جدیتری مواجه شدند. نیرویی پلید از سایهها به سمت آنها هجوم آورد و شکل یک موجود هولناک به خود گرفت.
این موجود نمایانگر تمام ترسها، ناامیدیها و بی اعتمادیهای آنها بود. آلیس و لیلا احساس میکردند که زیر بار این نیروی تاریک خرد میشوند.
آلیس با لرزشی در صدا گفت: « ما نمیتوانیم اجازه دهیم که این موجود ما را شکست دهد. ما باید دست به دست هم بدهیم و قدرت دوستیمان را نشان دهیم.»
لیلا با شجاعت و در عین حال ترسی در دل، به آلیس پاسخ داد: « ما باید روی احساسات خود تمرکز کنیم. چه چیزی را باید به یاد بیاوریم؟ عشق و امید ما را به هم پیوند میزند!» به محض اینکه این جملات را بیان کردند، نیروی تاریک با نیروی بیشتری به سمت آنها هجوم آورد.
دوستان دستهای یکدیگر را گرفتند و چشمانشان را بستند تا احساسات واقعی خود را حس کنند. آنها به یاد تصاویر شیرین زندگیشان افتادند و رشتههای امید را در دل تاریکی به هم بافتند.
با هر یادآوری از لحظات ارزشمند و دوستی، نور از درونشان متصاعد میشد و به سمت نیروی تاریک پرتاب میشد.
درست زمانی که نیروی پلید قصد داشت آنها را نابود کند، نوری زیبا از درون آنها متصاعد شد و تاریکی را از هم گسست. آلیس فریاد زد: « ما همدیگر را داریم، و هیچ چیزی نمیتواند ما را از هم جدا کند!» این نور به شکل یک سپر در برابر آنها قرار گرفت و نیروی تاریک را به عقب راند...
« انجمن رمان نویسی
/
دانلود رمان
/
تک رمان
/
انجمن تک رمان
/
انجمن راشای
»