♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ جامِ نور و سایه‌ها | ارغوان حمیده‌دل| راشای

جامِ نور و سایه‌ها | ارغوان حمیده‌دل| راشای
◀ نام داستان کوتاه
جام نور و سایه ها
◀ نام نویسنده
ارغوان حمیده دل
◀ ژانر / سبک
فانتزی، ماجراجویی، درام، روحانی

ارغوان حمیدهدل

نویسنده راشای
𓆩♡𓆪 زمرد پرسوناژ 𓆩♡𓆪
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-05-14
نوشته‌ها
116
پسندها
373
امتیازها
63
:good_luck:به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست:good_luck:

داستان کوتاه:جامِ نور و سایه ها
✍🏻نویسنده:ارغوان حمیده‌دل
ژانر: فانتزی_ماجراجویی_درام_روحانی
خلاصه:

در دل کم عمق یک شهر، داستانی از گمراهی و کلافگی در جریان است. شخصیت‌ها در زوایای پنهان خود، در میانۀ تضادها و انتخاب ها رنج می‌کشند. گذشته‌ها سایه می‌اندازند و آینده در ابهام غرق است. رازها سرباز می‌کنند و حقیقت تنها در سکوت می‌نشیند. این داستان، سفر در غموض زندگی است که هیچ‌کس نمی‌تواند از آن فرار کند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
پارت 1: آغازی بر سفر

در دنیای موازی، جایی که زمان و مکان تنها تصاویری از یک نقاشی بی پایان هستند، آلیس با چشمان خیره به آسمان تماشای غروب آفتاب ایستاده بود.
او از سواحل آفتابی سرزمین خود به عمق زندگی‌اش فرو رفته و قرار داشت تا راز جامِ مقدس را کشف کند.
جامی که گفته می‌شود می‌تواند تمامی دردها و ناامیدی‌ها را از بین ببرد. آلیس در این مسیر نه تنها در جستجوی حقیقت، بلکه در پی کشف خود بود‌.
او به یاد مادرش افتاد که همیشه به او می‌گفت:«عشق و دوستی دو پرچم زندگی‌اند که هیچگاه بر زمین نخواهند افتاد».
لیلا، دوست صمیمی آلیس، به او پیوست. لیلا همیشه هادی نور و امید در دل تاریکی‌ها بود. آن‌ها به یکدیگر اعتماد داشتند و می‌دانستند که این سفر پیش رو چالش‌های بی پایانی خواهد داشت.
با شروع سفر، سرنوشت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
پارت 2: عبور از مرزها

با قدم گذاشتن در سرزمین‌های ناشناخته، آلیس و لیلا به دروازه‌‌ای عظیم و باستانی برخوردند که با نمادهای مرموزی تزئین شده بود.
دروازه پر از اسرار بود و با هر کلمه‌ای که به زبانی ناشناخته نوشته شده بود، تجلی پیدا می‌کرد.
آلیس احساس می‌کرد از این دروازه به دنیای جدیدی وارد می‌شود.
او به لیلا گفت: « این دروازه نشان دهندۀ تغییرات بزرگ در زندگی ماست. آیا آماده‌ای برای آنچه که پیش رو داریم؟»

لیلا با جسارت لبخند زد و گفت: « هر چند خاطرات و ترس‌ها در دل، ما را تهدید می‌کند، اما ما با هم اینجا هستیم و هیچ چیزی نمی‌تواند ما را متوقف کند.»
با این کلمات، آن‌ها دروازه را باز کردند و وارد دنیای جدید شدند. هر قدمی که برمی‌داشتند، حس می‌کردند که به دنیایی متفاوت و پر از احساسات...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 3: دره تاریک

با گذر از دروازه، بلافاصله دره‌ای تاریک و مه‌آلود را پیدا کردند. در اینجا، سایه‌ها زندگی می‌کردند و رازهای نهفته را در دل خود داشتند. هر صدا مانند پژواکی بی‌انتها در حفرات تاریک به گوش می‌رسید. آلیس با دل‌نگرانی گفت: «چیزی اینجا احساس می‌شود، گویی در این سایه‌ها دردهایی وجود دارد که حتی نمی‌توانیم تصور کنیم.»

این کلمات، لیلا را به فکر فرو برد. او به آلیس گفت: «ما باید به این تاریکی برویم و با آن مواجه شویم. نمی‌توانیم فرار کنیم.
شاید در اینجا پاسخ‌هایی پیدا کنیم که به دنبالشان بودیم.» با این تصمیم، آنها قدم در تاریکی گذاشتند و با ترس و امید به جلو رفتند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت4: موجودات رمزی

در قلب دره، موجوداتی رمزآلود شروع به نمایان شدن کردند. هر کدام نمایانگر یک جنبه از احساسات انسانی بودند: ترس، عشق، امید، ناامیدی و شجاعت.
آلیس اولین موجود را دید که با چهره‌ای نگران و چشمان غمگین، به او نزدیک شد. او با صدایی نازک گفت: «تو چه کسی هستی؟ چرا آمده‌ای به اینجا؟»

آلیس احساس کرد که نمی‌تواند با این موجود ارتباط برقرار کند. اما لیلا به او نزدیک شد و با صدای آرامش‌بخش گفت: «ما در جستجوی جام مقدس هستیم.
باید به ما کمک کنی تا از دردهای درون خود رها شویم.» موجود نگاهی عمیق به آنها انداخت و گفت: «برای پیدا کردن جام، باید با خودتان مواجه شوید. دردی که در دل دارید، کلید پیدا کردن را در بر دارد.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 5: غم و شجاعت

در اینجا، آلیس و لیلا باید با احساسات خود روبرو می‌شدند. آلیس به یاد مادرش افتاد و دلتنگی‌ها و دردهایی که سال‌ها در دل خود پنهان کرده بود.
او به لیلا گفت: « ما باید به این غم‌ها نگاه کنیم و بفهمیم که چرا آن ها را به دوش می‌کشیم. شاید بتوانیم از این درد به عنوان یک قدرت استفاده کنیم.»
لیلا با تامل پاسخ داد: « شاید این غم‌ها به ما یادآوری کنند که زندگی چه معنایی دارد.
اگر بتوانیم آن‌ها را در آغـ.ـوش بکشیم،‌ ممکن است شجاعت بیشتری پیدا کنیم.»
پس از این گفتگو آن‌ها شروع به برداشت از خاطرات و احساسات خود کردند و این فرصتی برای شکل‌گیری دوبارۀ شخصیتشان بود...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 6: مواجهه با تاریکی

در میانۀ دره، آن‌ها با یک چالش جدی‌تری مواجه شدند. نیرویی پلید از سایه‌ها به سمت آن‌ها هجوم آورد و شکل یک موجود هولناک به خود گرفت.
این موجود نمایانگر تمام ترس‌ها، ناامیدی‌ها و بی اعتمادی‌های آن‌ها بود. آلیس و لیلا احساس می‌کردند که زیر بار این نیروی تاریک خرد می‌شوند.
آلیس با لرزشی در صدا گفت: « ما نمی‌توانیم اجازه دهیم که این موجود ما را شکست دهد. ما باید دست به دست هم بدهیم و قدرت دوستی‌مان را نشان دهیم.»
لیلا با شجاعت و در عین حال ترسی در دل، به آلیس پاسخ داد: « ما باید روی احساسات خود تمرکز کنیم. چه چیزی را باید به یاد بیاوریم؟ عشق و امید ما را به هم پیوند می‌زند!» به محض اینکه این جملات را بیان کردند، نیروی تاریک با نیروی بیشتری به سمت آن‌ها هجوم آورد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت7: یادآوری از درد

پس از پیروزی بر نیروی تاریکی، آلیس و لیلا قدرت و شجاعت بیشتری در خود احساس کردند. اما آن‌ها می‌دانستند که راهی طولانی در پیش دارند. در آن لحظه، موجود رمزی که به آن‌ها کمک کرده بود، دوباره نزدشان آمد‌.
او گفت: « شما نشان دادید که عشق و دوستی می‌تواند بر دردهای عمیق غلبه کند. اما باید بدانید که این درد حالا در شما وجود دارد .
باید با آن مواجه شوید.»
آلیس گویی دردی قدیمی را در قلبش احساس کرد.
او به یاد روزهایی افتاد که مادرش را از دست داده و این موضوع چه تاثیری بر زندگی‌اش گذاشته است.
او به لیلا گفت: « ما باید به قلب دردهایمان برگردیم. این چیزی است که ما را به اینجا رسانده و مانع رسیدن ما به جام مقدس شده است.»
لیلا با همدلی گفت: « درست است. ما باید ریشه‌های...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت8: تصویری از گذشته

دوستان با هم به جستجوی عبرت‌ها و تصاویر گذشتۀ خود پرداختند. آن‌ها شروع به یادآوری لحظاتی کردند که در آن، غم و شادی در کنار هم قرار داشتند.
آلیس به یاد روز اول مدرسه افتاد که با پیش خدمت احساس تنهایی کرده بود و لیلا به یاد دوستی‌هایی که همیشه در زندگی‌اش درخشان بودند.

به تدریج، آن‌ها درک عمیق‌تری از خود و زندگی پیدا کردند. حالا می‌دانستند که باید با دردهای غیرقابل تحمل خود مقابله کنند.
این دردها هر دو را به هم پیوند می‌دهد، و در حقیقت، آن‌ها را به سوی هدف اصلی‌شان نزدیک‌تر می‌کند...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت 9: فرار از گذشته

آلیس و لیلا تصمیم گرفتند به یادآوری دردهایی بپردازند که تجربه کرده‌اند. آنها یکی یکی قدم به قدم به سمت سایه‌هایی رفتند که نمادی از زخم‌های گذشته بودند. آلیس اولین قدم را برداشت و در حالی که غم در چهره‌اش نمایان بود، به سایه نزدیک شد. او به آرامی گفت: «من می‌دانم که تو نمایندهٔ فقدانی هستی که نتوانستم با آن کنار بیایم. اما می‌خواهم این بار با تو روبرو شوم.»

سایه با شمایلی تاریک و بی‌صدا به آلیس نگاه کرد. آلیس با قلبی مملو از ترس و در عین حال شجاعت ادامه داد: «نمی‌توانم بیشتر از این از تو فرار کنم. من می‌خواهم درد ناشی از دست دادن را بپذیرم و از آن به عنوان یک قدرت استفاده کنم.» به محض اینکه این کلمات را گفت، سایه کم‌کم روشن‌تر شد و از بین رفت.

لیلا انتظار آلیس را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا