♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای

سایه‌ای میان ما | ارغوان حمیده دل| راشای

ارغوان حمیدهدل

نویسنده راشای
نویسنده راشای
🍃به نام خالق هستی🍃

داستان کوتاه: « سایه‌ای میان ما »
✍🏻نویسنده: ارغوان حمیده‌دل
ژانر: عاشقانه

خلاصه:
سفری به عمق خواب‌ها‌، رویای پنهان‌شده‌ای در زوایای ذهن دختری،‌ که خود نمی‌دانست با چه چیزی روبرو خواهد شد.
کابوسی از عشق! یا عشقی ویران شده از جنس مرگ.
احساسی خفته شده در دو تن، که یکی در دنیای ابدی و دیگری در دنیای فانی سیر میکرد. گذشته‌ای تاریک اما اکنون در دل یک امید غرق شده بود..
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت اول: «چشمانی پشت پنجره خواب»

هر شب، ساعت سه و بیست‌و‌هفت دقیقه.
رویا از خواب می‌پره، با تپش قلب و بوی عطرِ غریبی که توی هوا معلقه.
دستش هنوز می‌لرزه، انگار از لــ.ـــمس چیزی واقعی برگشته باشه.
اون پسر دوباره توی خوابش بود؛ مثل تمام شب‌های دو ماه گذشته.
موهای مشکی، چشم‌هایی که نور ماه توشون برق می‌زد، و لبخندی که انگار چیزی رو پنهون می‌کرد.
اسمش رو هیچ‌وقت نگفته بود، ولی رویا بهش می‌گفت: «سایه».
سایه فقط تو خواب ظاهر می‌شد، کنار پنجره‌ای رو‌به‌دریا، با نگاهی که بیشتر از واژه‌ها حرف می‌زد.
بارها خواسته بود دلیل این تکرار رو بفهمه؛ چرا خوابش تکراریه؟ چرا همون چهره، همون صدا؟
اما هیچ پاسخی نبود... فقط چشمانی که از پشت پنجره نگاهش می‌کردن.
امشب اما، فرق داشت.
سایه چیزی زمزمه کرد... برای اولین بار.
صداش مثل نسیم بود: «نزدیک‌ترم از چیزی که فکر می‌کنی...»
رویا بیدار شد، عرق کرده، با لرز در استخوان‌هاش.
از تخت پایین اومد، پرده رو کنار زد.
و اون‌جا، پشت پنجره‌ی اتاق واقعی‌اش، ردِ بخار یک نفس روی شیشه بود...
و جای دستی که انگار از آن‌سوی خواب روی شیشه کشیده شده بود...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت دوم: «نقاشی‌ای که خودش رو کشید»

رویا با انگشتش آرام روی بخارِ پنجره خط کشید.
جای دست هنوز اون‌جا بود، واقعی‌تر از هر خواب.
با خودش گفت شاید توهمه… اما قلبش باور نمی‌کرد.
تا صبح پلک روی هم نذاشت.
روز بعد، سر کلاس طراحی، استاد گفت:
«امروز از تخیل‌تون نقاشی بکشید.»
رویا بی‌اختیار مدادش رو برداشت و شروع کرد به کشیدن…
سایه، همون‌طور که تو خواب دیده بود؛ چشم‌ها، لبخند، حتی خطِ گردن.
وقتی کار تموم شد، خودش هم خشکش زد.
چهره‌ای که کشیده بود… با جزئیاتی دقیق، انگار قبلاً از نزدیک دیده بودتش.
کنارش یکی از بچه‌ها ایستاد: «وای، این کیه؟ خیلی واقعی‌ه!»
رویا لبخند بی‌جانی زد: «یه خواب قدیمی…»
نمی‌خواست کسی بدونه این چهره داره ذهنش رو می‌بلعه.
بعد از کلاس، موقع خروج از دانشگاه، دستی روی شونه‌ش نشست.
برگشت… هیچ‌کس نبود.
اما پایین پله‌ها، مردی ایستاده بود.
همون چهره.
همون سایه.
لبخند زد.
و رویا احساس کرد خواب، داره از پنجره‌ای به دنیای بیداری می‌خزه…
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت سوم: «وقتی نام‌ها فراموش می‌شوند»

پاهاش بی‌اراده به سمت اون مرد حرکت کردن، انگار صدایی درونش می‌گفت: برو.
قلبش با هر قدم سنگین‌تر می‌کوبید، مثل طبلی در سینه.
مرد از پله‌ها بالا نرفت. فقط ایستاده بود، با همون لبخند نیمه‌جان.
رویا چند قدمی فاصله داشت که ایستاد.
زیر ل*ب گفت: «تو… کی هستی؟»
مرد فقط یک کلمه گفت: «می‌دونی.»
صداش مثل همون زمزمه‌ای بود که شب‌ها تو خواب می‌شنید.
رویا عقب کشید. مغزش فریاد می‌زد که این ممکن نیست.
اما دلش… دلش سکوت کرده بود و فقط گوش می‌داد.
مرد نزدیک‌تر شد، فاصله‌شون فقط چند قدم بود.
رویا نفس‌نفس می‌زد: «من دیگه خواب نیستم، درسته؟»
او گفت: «تو بیداری… اما هنوز نرسیدی.»
«به کجا؟!»
سایه لبخندش را جمع کرد. برای اولین‌بار، اندوهی در چهره‌اش نشست:
«به جایی که باید منو فراموش می‌کردی… ولی نکردی.»
بعد به عقب قدم برداشت، در میان جمعیت گم شد… بی‌هیچ ردّی.
رویا دوید دنبالش، اما هرچه می‌دید فقط صورت‌های معمولی بود.
هیچ‌کس چشمان مه‌آلود اون مرد رو نداشت.
و فقط یک کاغذ زیر پایش افتاده بود.
همون پروژه‌ای که امروز کشیده بود… با امضایی پایینش که نوشته بود:
«تا وقتی به یاد منی، من واقعی‌ام.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت چهارم: «قرارِ بی‌مکان»

رویا نقاشی را تا کرد و توی کیفش گذاشت، ولی اون جمله از ذهنش پاک نمی‌شد:
«تا وقتی به یاد منی، من واقعی‌ام.»
همه‌چیز داشت مرز بین خواب و واقعیت رو از بین می‌برد.
شب، توی اتاقش نشست روبه‌روی آینه.
برای اولین‌بار از خودش پرسید: «من دارم دیوونه می‌شم؟»
اما آینه چیز عجیبی نشون داد...
پشت سرش، برای یک لحظه، سایه ایستاده بود.
برگشت؛ هیچ‌کس نبود.
اما روی میز، کاغذی بود که تا چند لحظه قبل اونجا نبود.
کاغذی دست‌نویس، با خطی که نمی‌شناخت، اما حسش آشنا بود:
«اگر می‌خوای منو دوباره ببینی، جایی که اولین بار نقاشی کشیدی. ساعت سه و بیست‌وهفت.»
همون ساعتِ خواب‌هاش.
رویا حس کرد دنیا براش مثل صفحه‌ای سفید شده که سایه داره با دست‌های نامرئیش روش نقاشی می‌کشه.
اون شب نخوابید.
سه و بیست‌وهفت، برگشت به کارگاه طراحی دانشگاه.
در باز نبود، اما عجیب اینکه قفل هم نبود…
و وقتی وارد شد، بوی عطر خواب‌هاش فضا رو پر کرده بود.
وسط کلاس، یه شمع روشن بود.
و پشت میز، سایه نشسته بود.
با همون چشم‌ها.
همون نگاه.
و گفت: «تو اومدی… پس هنوز به یاد منی.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت پنجم: «تو کی بودی، قبل از اینکه باشی؟»

سایه با آرامش نگاهش می‌کرد؛ انگار صد سال بود که منتظر همین لحظه بود.
رویا جلوتر رفت. صدای قدم‌هاش توی سکوت کارگاه می‌پیچید.
نور شمع روی صورت سایه، سایه انداخته بود.
«تو کی هستی؟»
سایه مکث کرد، نگاهش رفت سمت دیوار پر از نقاشی‌های دانشجوها.
«من کسی‌ام که تو ساختی… یا شاید کسی که فراموشش کرده بودی.»
رویا اخم کرد. «داری بازی می‌کنی با ذهنم؟»
«ذهن؟» سایه خندید، اما تلخ. «اگه من فقط یه خیال بودم، الان این شمع چطور واقعی‌ه؟»
رویا حس کرد همه‌چیز بوی رؤیا داره، اما لمسش مثل واقعیت بود.
«چرا من؟ چرا خواب منو انتخاب کردی؟»
سایه بلند شد. قدم‌هاش هیچ صدا نداشت.
«چون فقط تو می‌تونستی دوباره منو ببینی.»
رویا از حرفش سر در نمی‌آورد. «دوباره؟ یعنی ما... همو قبلاً دیدیم؟»
سایه آروم به سمتش اومد. بین‌شون فقط چند قدم فاصله بود.
«تو کسی رو از دست دادی که اسمی ازش باقی نموند. کسی که شب‌ها نقاشیش رو می‌کشیدی، بدون اینکه بدونی چرا.»
رویا ایستاد، بی‌حرکت. یاد همه نقاشی‌هایی افتاد که بی‌هدف، فقط با حس، می‌کشید.
همه‌شون یک چهره بودن…
«تو… تو قبل از خواب‌ها هم بودی؟»
سایه به چشم‌هاش خیره شد:
«من یه روزی بودم… قبل از اینکه فراموشم کنی.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت ششم: «حافظه‌ای که خواب شد»

رویا عقب رفت، انگار ناگهان زمین زیر پاش سست شده بود.
«تو… یعنی من تو رو می‌شناختم؟ قبلاً؟»
سایه سرش رو پایین انداخت. صدای نفس‌هاش سنگین بود.
«قبل از اینکه اسمتو عوض کنی… قبل از اینکه دنیاتو پاک کنی.»
رویا در سکوت غرق شد. چیزی درونش می‌لرزید، انگار جایی از ذهنش فریاد می‌زد اما صدا نداشت.
«من هیچ‌وقت اسممو عوض نکردم.»
سایه نگاهش کرد. چشماش پر از اندوه و باور: «اسمی که الان داری، اسمِ بعد از سقوطه.»
سکوت بین‌شون سنگین شد.
رویا با صدایی لرزان گفت: «داری دیوونه‌م می‌کنی.»
سایه جلوتر اومد.
«اگه بدونی، همه‌چی تموم می‌شه. اما اگه یادت بیاد… شاید دوباره شروع شه.»
رویا با تردید پرسید: «چی رو یادم بیاد؟»
سایه دستش رو دراز کرد. نه برای لــ.ـــمس، برای نشون دادن چیزی:
روی میز، زیر نور شمع، دفتری قدیمی بود. جلد چرمی، با قفل شکسته.
رویا بهش نزدیک شد، دست لرزونش رو روی جلد گذاشت.
دست خط خودش بود… ولی چیزی یادش نمی‌اومد.
سایه گفت: «بازش کن. این فقط آغازشه.»
رویا نفس عمیقی کشید و قفل شکسته رو کنار زد…
و با اولین صفحه، تصویر خودش و سایه رو دید.
دست توی دست، در دنیایی که انگار هیچ‌وقت وجود نداشت...
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت هفتم: «صفحه‌هایی که حقیقت را می‌گریند»

رویا انگشتش را روی عکس کشید. خودش بود… با لبخندی که دیگه بلد نبود بزنه.
و کنار او، سایه… اما توی اون عکس اسم داشت:
آیین.
اسمش آیین بود.
رویا زیر ل*ب تکرار کرد: «آیین…»
سایه نفسش را آه‌مانند بیرون داد، آرام‌تر شد.
«بالاخره گفتیش. بعد از این‌همه وقت.»
رویا گیج و خسته نشست پشت میز. دفتر را ورق زد.
جملاتی با خط خودش… اما برای خودش ناآشنا.
«امروز با آیین به جاده‌ی دریا رفتیم… اون گفت صدای موجا می‌تونه حافظه رو بشوره، من خندیدم.»
«آیین گفت تا وقتی من نقاشیشو می‌کشم، فراموش نمی‌شه…»
چشم‌های رویا پر شد از اشک.
«چرا یادم نمی‌اومد؟ چرا فراموشت کرده بودم؟»
آیین آرام کنارش نشست.
«چون خواستی فراموش کنی. چون دنیا بین ما چیزی رو گذاشت که تحملش نکردی.»
رویا با صدایی شکسته گفت: «چی رو؟»
آیین به دیوار خیره شد.
«مرگ.»
«تو… مردی؟»
آیین با نگاهی که بغض توش خاکستر شده بود گفت:
«نه کامل. فقط نیمی از من… و اون نیمی بود که زندگی می‌کرد.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت هشتم: «نیمی که ناپدید شد»

رویا با دهانی نیمه‌باز به آیین خیره شد.
صداش خش‌دار شده بود: «تو... مردی؟ یعنی من با یه… روح حرف می‌زنم؟»
آیین لبخند کجی زد. «اگر روح‌ها این‌طوری نفس می‌کشن، شاید دیگه نباید ازشون ترسید.»
رویا خواست چیزی بگه، اما زبانش نای حرکت نداشت.
دوباره دفتر رو ورق زد.
صفحه‌ای تا شده بود، انگار روزی با عجله بسته شده.
بازش کرد:
«امشب آیین گفت دیگه نمی‌خواد برگرده به اون ساحل لعنتی… می‌گفت اون شب چیزی رو دید که من ندیدم.
می‌گفت اگر برگردیم، نیمی از ما جا می‌مونه… من نخندیدم. برای اولین بار.»

رویا زمزمه کرد: «ساحل…»
آیین با صدای آهسته گفت: «اون‌جا آخرین جایی بود که با هم بودیم.»
رویا بلند شد. درونش طوفانی می‌غرید.
«من یادم نمیاد… اصلاً اون شب از ذهنم پاک شده.»
آیین گفت: «چون خودت خواستی فراموشش کنی. از دردی که دیدی، از حقیقتی که شنیدی… خودتو پاک کردی.»
رویا چشماش رو بست. صحنه‌هایی تکه‌تکه برگشتن؛ موج، جیغ، نور مهتاب، صدایی که می‌گفت:
«اگر برگردی، من نمی‌تونم ازت محافظت کنم.»
رویا چشم باز کرد. به آیین نگاه کرد، انگار تازه می‌دیدش.
«تو اون شب… غرق شدی؟»
آیین سکوت کرد.
نه تأیید، نه انکار. فقط نگاهی که سنگین‌تر از هزار جواب بود.
و در همون لحظه، برق‌ها خاموش شد.
کارگاه در تاریکی فرو رفت.
و صدای سایه‌ای دیگر از گوشه کلاس گفت:
«نباید برمی‌گشتی، رویا.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
📖 پارت نهم: «صدایی که از سایه نمی‌اومد»

صدای غریبه از دل تاریکی پیچید:
«نباید برمی‌گشتی، رویا.»
قلبش تو سینه کوبید. دستش ناخودآگاه دنبال آیین گشت، اما…
کنارش نبود.
کارگاه خاموش شده بود، حتی شمع هم خاموش بود.
صدای قدم‌هایی آرام، اما سنگین، نزدیک‌تر شد.
رویا فریاد زد: «کی هستی؟!»
هیچ جوابی نیومد… فقط صدای یک خنده‌ی خفه.
سایه‌ای از گوشه‌ی کلاس بیرون اومد، نه آیین بود و نه انسانی کامل.
چشمانی سرخ، نیم‌تنه‌ای که انگار در مه حل می‌شد.
رویا عقب رفت، نفسش تند شده بود.
سایه گفت: «تو قرار نبود دفتر رو باز کنی. اون خاطره باید خاموش می‌موند.»
رویا صدایش لرزید: «تو کی هستی؟!»
«من کسی‌ام که حافظه‌تو پاک کرد. من همون نیمه‌ایم که آیین جا گذاشت.»
لحظه‌ای در سکوت گذشت. رویا زیر ل*ب زمزمه کرد:
«آیین… اگه تو اینی، پس اون… اون کیه؟»
سایه لبخند زد، اما توی اون لبخند چیزی انسانی نبود.
«اون چیزی‌یه که تو ساختی تا از من فرار کنی. یه تصویر… یه رؤیا.»
چشم‌های رویا پر اشک شد. ذهنش در حال فروپاشی بود.
«تو داری دروغ می‌گی… اون واقعیه! من حسش می‌کنم!»
سایه نزدیک‌تر شد، صدایش زمزمه‌ای بود در گوشش:
«اگه می‌خوای بفهمی، باید به ساحل برگردی… همون‌جا که حقیقت جا موند.»
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا