♦ رمان در حال تایپ ✎ Vesper's End| ماریا.N| نویسنده راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Hiva
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
Vesper's End| ماریا.N| نویسنده راشای
◀ نام رمان
Vesper's End/ پایان غروب
◀ نام نویسنده
ماریا و N
◀نام ناظر
Mahdis
◀ ژانر / سبک
فانتزی- معمایی-ترسناک

Hiva

تحت نظارت تیم دیزاین + نویسنده
نویسنده راشای
تحت نظارت تیم
تاریخ ثبت‌نام
2025-06-24
نوشته‌ها
10
پسندها
58
امتیازها
13
رمان: Vesper's End/ پایان غروب....

اثر: ماریا و N

ژانر : فانتزی- معمایی-ترسناک
"Dark Fantasy with elements of Mystery and Horror

خلاصه:
در دل شهری مرموز و پر از رازهای تاریک، دختر جوانی با گذشته‌ای مبهم و قدرت‌هایی ناشناخته، وارد دنیایی می‌شود که مرز میان واقعیت و خیال به سختی قابل تشخیص است. هر گام او را به حل معمایی خطرناک نزدیک‌تر می‌کند؛ جایی که سایه‌ها پنهان‌ترین اسرار را در خود دارند و هیچ‌کس قابل اعتماد نیست. این داستانی است از فانتزی تاریک، ترس و راز، که هر صفحه‌اش لبریز از هیجان، غم و کشمکش‌های درونی‌ست.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
« به نام یزدان پاک »

« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »


Screenshot_۲۰۲۵۰۴۰۶-۱۸۱۵۳۳_   .jpg

نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.

لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:





نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.



«قلمتان مانا»


« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مقدمه:

معلوم نیست توی چه سالی یا قرنی هستم! تا کی زنده می‌مونم؟! ولی... مطمئنم اونا بالاخره منو پیدا می‌کنن.
- باید هرچه سریع‌تر از اینجا فرار کنم!
شاید این، آخرین چیزیه که توی این دفتر می‌نویسم.
نوشتن، تنها چیزیه که برام باقی مونده!
دارم کم‌کم به جواب سوالی نزدیک می‌شم که سال‌ها ذهنمو قفل کرده بود...یا... شایدم... دارم ازش دور می‌شم؟!
-هیچ راهی برام نمونده...
من فقط دنبال حقیقتم، چیزی که خیلی وقته توی این دنیا گم شده و یه گوشه داره خاک می‌خوره.
توی دنیایی که گیر افتادم، دیوارها به قصد خفه کردن من، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شن...و اون چشم‌های لع×نتی!. دیگه به هیچ‌کسی نمی‌تونم اعتماد کنم.
اونا نمی‌خوان بهم کمک کنند، اونا فقط *منو* می‌خوان!
و صداهایی که توی گوشمه، منو گمراه می‌کنند...
-...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
Part/1

نور شدیدی به چشم‌هام می‌خوره و از خواب بیدارم می‌کنه. حس عجیبی دارم، نمی‌تونم چشم‌هامو باز کنم یا دست‌هامو تکون بدم. انگار مدت خیلی طولانی‌ای روی این تخت خوابیدم، بدنم خشک شده.
گرما همه‌ی وجودم رو گرفته و مثل یه ابر بارونی، خیس عرقم. سعی می‌کنم چشم‌هامو باز کنم، اما همه‌جا تار و پر از نورهاییه که چشم‌هامو اذیت می‌کنه.
با هزار زحمت روی تخت می‌شینم. ناگهان سرم تیر میکشه و از درد وحشت ناکش جیغ می‌زنم. هیچ‌چیزی یادم نمیاد.
من کجام؟!
هوای خاک‌آلود اتاق باعث می‌شه به سرفه بیفتم. چشم‌هامو تنگ می‌کنم تا به نور خورشید عادت کنن.
- نور خورشید؟ از کجا میاد؟
سعی می‌کنم پنجره‌ی اتاق رو پیدا کنم... اما اینجا هیچ پنجره‌ای نیست، خیلی عجیبه.
- پس این نور کورکننده از کجا نشأت می‌گیره؟
از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
Part/2

سرمو برمی‌گردونم تا پشت‌ سرمو ببینم...و درست کمی اون‌ورتر، یه میز می‌بینم.
یک میز فلزی زنگ‌زده مقابلم بود.
روی میز چیزی بود که برقش چشم‌هامو اذیت می‌کرد.
سعی کردم بلند شم و به سمتش برم، اما پاهای لاغرم دیگه توان نداشتن.
برای چند لحظه همون‌جا موندم... در فکر فرو رفتم.
صداهایی می‌شنیدم که از بیرون نبود، از داخل مغزم می‌اومدن.
خیلی زیاد بودن، بی‌معنی و درهم.
انگار یه چیزی داشت یادم می‌اومد، ولی اون‌قدری ضعیف بودم که نمی‌تونستم تمرکز کنم.
یه لحظه خشکم زد:
- صبر کن!
من حتی اسمم رو یادم نمیاد، یا صورتم رو...
بدنی لاغر و ضعیف داشتم، اما... صورتم چی؟ من چه شکلی‌ام؟
با کلی تلاش بالاخره از روی زمین بلند شدم. چند قدم برداشتم، و قبل از اینکه دوباره بیفتم، خودمو به میز رسوندم و با دو...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
Part/4

دست‌هامو پایین میارم، سعی می‌کنم آرامش خودمو حفظ کنم و نفس بکشم.
فضای این اتاق خیلی سنگینه.
نفس‌هام کوتاه و تند شدن... انگار یه چیزی توی هوا هست که نمی‌ذاره راحت نفس بکشم.
کاش یه پنجره این‌جا بود... یه ذره هوای تازه.
یه بوی تند و عجیب توی فضا پیچیده.
یه بوی آشنا... ولی یادم نمیاد دقیقاً بوی چیه.
احساس می‌کنم به این‌جا تعلق ندارم.
اگه همین‌جوری بشینم و گریه کنم، هیچ‌چیزی درست نمی‌شه.
در حال فکر کردن بودم که ناگهان یه نور تیز از زیر تخت بهم چشمک می‌زنه و بعد محو می‌شه.
به سمت تخت خم می‌شم و با دست‌هام شروع می‌کنم به گشتن.
صدای نفس‌هام بلند شده و توی سرم می‌پیچه.
دستم به یه چیز فلزی سرد برخورد می‌کنه... و بعد، صدای خش‌خش پلاستیک، هرچی زیر تخت بود رو می‌کشم بیرون و با دقت...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
Part/4

یک نفس عمیق کشیدم و قفسه‌ی سینه‌م تیر کشید.
بوی خون توی بینیم پیچیده بود و سوزشش اذیتم می‌کرد.
سعی کردم فکری بکنم... راهی برای فرار از این اتاق عجیب!
با تردید دوباره به سمت کمدها رفتم. شاید... شاید چیزی پیدا کنم. کلیدی، وسیله‌ای، یا حتی چیزی که بشه باهاش در رو شکوند.
فکر داد زدن و کمک خواستن رو از ذهنم انداختم بیرون, صدایی از گلوم در نمی‌اومد، خیلی خشک‌تر از این حرفا بود!
نزدیک کمدهای چوبی شدم. کنار اون‌ها، چند کمد آهنی زنگ‌زده به دیوار چسبیده بودن.
دستگیره‌هاشون رو کشیدم. قفل بود. همون موقع، فکرهای ترسناکم دوباره اومدن سراغم.
انگار منتظر یه بهونه بودن تا منو از پا بندازن.
با حرص و تمام توانم، یه لگد زدم به یکی از کمدها؛ شاید از پوسیدگی و زنگ زدگی درشون باز میشد!
بعد از...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
عقب
بالا