♦ فن فیکشن ✎ راکوئیرن| ballerina | نویسنده|راشای

راکوئیرن| ballerina | نویسنده|راشای
◀ نام رمان
راکوئیرن
◀ نام نویسنده
فاطمه.ع
◀نام ناظر
Saba molod
◀ ژانر / سبک
اکشن، درام، معمایی

ballerina

نویسنده راشای
نویسنده راشای
تاریخ ثبت‌نام
2025-07-12
نوشته‌ها
22
پسندها
124
امتیازها
28
عنوان: راکوئیرن¹
ژانر: اکشن، درام، معمایی
نویسنده: فاطمه.ع
خلاصه:
یک قهرمان تنیس، یک گردنبند نفرین شده. سه نام که رازی خونین را پنهان کرده‌اند...
وقتی راکتش حقیقت را به زمین می‌کوبد، خاکسترهای گذشته زنده می‌شوند.
گاهی باخت، تنها راه پیروزی است...

1. Ra-koi-ren( ضربه‌ای که تمام قوانین بازی را شکست، راکت آهنین)
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Screenshot_۲۰۲۵۰۷۲۸_۲۲۴۲۰۵_Chrome.jpg« به نام یزدان پاک »





« اصالت نویسنده نه در سبک و شیوه بلکه در نحوه تفکر و اعتقادات اوست. »







نویسنده گرامی؛ تشکر از اعتماد شما بابت قرار دادن اثر هنری‌تان در مجموعه تخصصی رمان راشای.

لطفا جهت اطلاع از قوانین تایپ رمان بر روی لینک زیر کلیک کنید:








نویسنده گرامی رعایت قوانین تایپ رمان و قوانین انجمن رمان نویسی راشای الزامی‌ست.





«قلمتان مانا»



« پرسنل مدیریت راشای »​
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »

پیوست‌ها

  • Screenshot_۲۰۲۵۰۷۲۸_۲۲۴۲۰۵_Chrome.jpg
    Screenshot_۲۰۲۵۰۷۲۸_۲۲۴۲۰۵_Chrome.jpg
    156.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0
سخن نویسنده:
به نام خدا
قبل از اینکه رمانم رو شروع کنم، باید چند نکته رو بگم.
این رمان برگرفته از انیمه یا مانگا شاهزاده تنیس یا قهرمانان تنیس هست، تو این فن‌فیکشن همه‌ چیز سرجای خودشه. کاراکترا‌ها هیچ تغییری در شخصیتشون ندادم، اما چندین کاراکتر رو اضافه کردم.
امیدوارم بتونم این رمان رو با همراهی شما و با پیشرفت قلمم به اتمام برسونم.
***

مقدمه:
خط قرمز بین برنده و بازنده، باریک‌تر از تور تنیس بود...
هر ضربهٔ رن، سوالی قدیمی را زنده می کرد:
- چرا نانجیرو از دیدن گردنبند، رنگ می‌باخت؟
- چرا توپ‌های تمرین همیشه به نقطهٔ سوختهٔ حصار می‌خوردند؟
بازی واقعی، پشت خطوط زمین آغاز می‌شود...
و حالا نوبت توپ قرمز است.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فصل اول:
صدای برخورد توپ به زمین، سکوتی سنگین را در استادیوم درهم شکست. رِن اچیزن ¹با حرکتی ر*قص‌وار توپ را به بالا پرتاب کرد، مچش چرخید، رگ‌هایش برجسته شد و در یک چشم برهم زدن، ضربه‌ای سریع و کشنده زد. توپ با چرخشی مارپیچی و سرعتی باورنکردنی، مستقیماً به سمت جسیکا وایت²، شلیک شد.
جسیکا نفسش در سینه حبس شد. پاهایش سنگین به زمین چسبیده بودند، انگار ریشه دوانده بودند. راکت در دستان لرزانش وزنی غیرقابل تحمل پیدا کرده بود، توپ مثل تیری به قلب زمین خورد.
- پانزده–صفر!
صدای داور مثل تازیانه دیگر بر روح جسیکا فرود آمد. نگاهش ناامیدانه به رن دوخته شد، اما چشمان مشکی او سرد و خالی بود، انگار نه انگار که همین صبح، پشت در رختکن، همین دختر با صدای آرام به او گفته بود «نگران نباش این فقط یه بازیه...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
ناگهان، داور فریادش را در فضای خاموش استادیوم طنین‌انداز کرد:
- به دلیل کناره‌گیری جسیکا وایت، رن اچیزن برنده است!
همهمه‌‌ای از حیرت و شاید هم ناراحتی تماشاگران بلند شد، جسیکا سرش را پایین انداخت و سریع از زمین خارج شد، پیش از رفتن، یک‌بار دیگر به رن نگاه کرد اما او حتی به سویش نگاه نکرده بود.
رن کیفش را برداشت و بی‌درنگ چرخید و به سمت درب خروجی رفت، هوای سنگین رقابت پشت سرش ماند. پشت درهای استادیوم، دختر بچه‌ی پنج ساله‌ای با چشمانی درخشان و توپ تنیسی در دست داشت.
به سمتش دوید، خودش را جلوی راهش انداخت، توپ را مثل گنج گران‌بها به سویش گرفت و گفت:
- یه روزی می‌خوام مثل شما قهرمان بشم.
رن ناگهان ایستاد، سردی چهره‌اش برای لحظه‌ای ذوب شد؛ رو به روی دخترک زانو زد، با حرکتی تقریباً لطیف، توپ...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
مکثی کرد و نگاهش را روی رن ثابت نگه داشت و گفت:
- بابا فکر می‌کنه داری از مسیرت خارج میشی.
رن این‌بار چشمانش را باز کرد. او آرام نشست و موهایش را از صورتش کنار زد.
- مسابقات قهرمانی آمریکا شروع شده، من جایی نمیرم!
ریوگا پشت سرش رفت و موهای رن را بهم ریخت و گفت:
- مادا مادا دازه، فردا هفت صبح بلیط داری.
رن با خشم بالشتی به سمتش پرتاپ کرد، اما ریوگا با یک حرکت سریع گریخت، خندید و گفت:
- هی هنوزم من تو این خونه سریع‌ترم.
درحالی که می‌رفت، رویش را برگرداند و با جدیتی نادر گفت:
- وسایلت رو جمع کن، مخصوصا راکت جدیدت رو، بابا می‌خواد پیشرفتت رو با چشمای خودش ببینه.

***

سالن ترانزیت فرودگاه جان اف کندی نیویورک، با نورهای فلورسنت آبی، روشن شده بود.
رن با هودی آبی، سفیدش با شلوار سفید که خطوطی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا