- تاریخ ثبتنام
- 2025-07-12
- نوشتهها
- 29
- پسندها
- 169
- امتیازها
- 28
خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. نور ملایم خورشید از میان پردههای نازک به داخل میتابید و ذرات گرد و غبار را در هوا به ر*قص درمیآورد. بوی قهوه تازه و نان تست برشته فضای آشپزخانه را پر کرده بود.تمامی پارتها بازنویسی شدند.
ریوما پشت میز آشپزخانه نشسته بود و با چهرهای درهم، مشغول جدا کردن خمیر لوبیا از ته تابه بود. حرکاتش تند و عصبی بود، انگار نه انگار که دیشب خواهر بزرگترش پس از شش ماه دوری به خانه بازگشته بود.
سایه ناناکو روی در ورودی آشپزخانه افتاد. موهای بنفش و موجدارش را به سبک همیشه پشت گوش انداخته بود. بشقابی از تاماگویاکی دود زده را روی میز گذاشت، صدای گرم و آرامش را شنید.
- رن چان... دیشب شنیدم که برگشتی.
رن سرش را به نشانه تأیید تکان داد و بیحرف چنگالش را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: