♦ فن فیکشن ✎ راکوئیرن| ballerina | نویسنده|راشای

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ballerina
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
راکوئیرن| ballerina | نویسنده|راشای
◀ نام رمان
راکوئیرن
◀ نام نویسنده
فاطمه.ع
◀نام ناظر
Saba molod
◀ ژانر / سبک
اکشن، درام، معمایی
تمامی پارت‌ها بازنویسی شدند.
خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. نور ملایم خورشید از میان پرده‌های نازک به داخل می‌تابید و ذرات گرد و غبار را در هوا به ر*قص درمی‌آورد. بوی قهوه تازه و نان تست برشته فضای آشپزخانه را پر کرده بود.
ریوما پشت میز آشپزخانه نشسته بود و با چهره‌ای درهم، مشغول جدا کردن خمیر لوبیا از ته تابه بود. حرکاتش تند و عصبی بود، انگار نه انگار که دیشب خواهر بزرگترش پس از شش ماه دوری به خانه بازگشته‌ بود.
سایه ناناکو روی در ورودی آشپزخانه افتاد. موهای بنفش و موج‌دارش را به سبک همیشه پشت گوش انداخته بود. بشقابی از تاماگویاکی دود زده را روی میز گذاشت، صدای گرم و آرامش را شنید.
- رن چان... دیشب شنیدم‌ که برگشتی.
رن سرش را به نشانه تأیید تکان داد و بی‌حرف چنگالش را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدای ممتد بوق کامیونی که مستقیم به طرف‌شان می‌آمد، فضا را شکافت؛ دوچرخه با لاستیک‌های فرسوده‌اش به طرف کامیون منحرف شد، با صدای فلز با فلز به بدنه کامیون برخورد کرد، کامیون ترمز کرد و ایستاد و پیاده شد.
ریوما و رن، با چشمانی وحشت زده به این صحنه تماشا می‌کردند. ‌با ایستادن کامیون هر دو با گام‌های بلندتری به سمت موموشیرو رفتند.
راننده کامیون با صورت برافروخته به موموشیرویی که بر اثر آن تصادف له شده بود، گفت:
- پسر جون! مگه کور مادرزادی؟!
موموشیرو از میان توده‌ای آهن پاره سر بلند کرد و با شیطنت همیشگی‌اش پاسخ داد:
- هی پیرمرد، تو چشمات رو میدادی به من! من که تو خیابون اصلی بودم!
ریوما و رن هر دو به بالای سر مو رسیدند.‌
ریوما با همان خونسردی همیشگی‌اش بطری پونچایی از جیبش در آورد و باز کرد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
(دفتر مربی ریوزاکی¹، ساعت هشت صبح)
پنجره‌ها رو به صبحی روشن و طلایی گشوده بودند. نور آفتاب، نرم و گرم، روی سطح خراش‌خورده‌ی میز چوبی ریوزاکی پهن شده بود. در آن سکوت سنگین، تنها صدای برخورد منظم توپ‌های تنیس با راکت، مثل تپش‌های قلب زمین، به گوش می‌رسید.
تزوکا² پشت به پنجره ایستاده‌بود؛ قامت صاف، شانه‌های بی‌تحرک، و چشمانی که بی‌احساس به حرکات بازیکنان در زمین خیره مانده‌بودند.
ریوزاکی خودکارش را با ضربه‌ای آرام روی میز گذاشت. گرمکن صورتی‌رنگش هنوز همان بود، و موهایش از همیشه کمی آشفته‌تر. با نگاهی به فهرست تیم، ل*ب گشود:
- این ماه هم باید بچه‌ها رو گروه‌بندی کنیم، ولی یه مورد خاص داریم.
تزوکا نگاهش را از پنجره برگرداند. نامی که در میان لیست با پررنگ‌ترین جوهر نوشته شده بود، بی‌درنگ نظرش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش:
ریوما کمی عقب‌تر، زیر درخت افرا لم داده بود به دیوار، بطری پونچایش را باز کرد و جرعه‌ای نوشید.
«خواهر عزیز... هنوز هم مثل یه شاهین به شکار اشتباه‌های دیگران‌اند. اگه می‌دونستی تزوکا چه برنامه‌ای برات داره، احتمالاً همین الان راکتت رو جمع می‌کردی و فرار می‌کردی به آمریکا.
اما می‌دونم تو فرار نمی‌کنی. چون در عمق وجودت، عاشق چالشی هستی که می‌تونه تو رو خرد کنه.»
کایدو با سر‌بند سبز معروفش روی خط سرویس ایستاده بود، توپ را با خشونتی خاص به زمین کوبید، صدای برخورد توپ با زمین در هوای مرطوب صبحگاهی طنین انداخت، گویی شلاقی بر پوست تر زمین فرود آمده‌بود.
اینویی پشت عینکش، چشمان تحلیل‌گرا داشت؛ دفترچه سبز رنگش از بس ورق خورده بود، ساییده شده بود، زیر نور خورشید برق می‌زد، انگشتان بلندش با حرکتی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا