♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ گوتیک دیزنی جلد اول لنگه کفش شوم | Dark dreamer | راشای

گوتیک دیزنی جلد اول لنگه کفش شوم | Dark dreamer | راشای
◀ نام داستان کوتاه
لنگه کفش شوم ۱
◀ نام نویسنده
رویا پرداز تاریک (dark dreamer)
◀ ژانر / سبک
تاریخی ترسناک
پارت ۱۰
از بس این را تماشا کرده بود که حالش از این بهم می‌خورد.
از روی زمین بلند شد و به سمت آینه قدی که کنار در بود رفت
نگاهی به چهره و اندام خودش در آینه انداخت، بدنی لاغر انحنادار زیبایی داشت.
این لاغری را مدیون دم‌نوش گران قیمتی بود که از چین سفارش می‌داد، رژیم غذایی خاصی که داشت هم بی‌فایده نبود، و این دو مورد بهم کمک کرده بودند‌، تا الا در این حد خوش اندام باشد.
عیبی در صورتش نبود. حیف که نمی‌توانست در این مهمانی شرکت کند، با آن‌که دوستان او قول داده بودند امشب به او کمک خواهند کرد ولی خبری نبود.
تا آنکه ناگهان صدای فریاد آناستازیا از اتاقش بلند شد:
- موش!
در همین حین الا با شنیدن آن صدا امیدی دوباره درون قلبش جوانه زد.
سریعا به سمت در رفت و اما قبل از آنکه دستش را روی دستگیره در...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۱
در همین حین جادوگری که در کلبه درون جنگل زندگی می‌کرد درحال آشپزی بود.
کلبه کوچک و محقری داشت اما درون همین کلبه هزاران گونه‌های خاص پری درون شیشه زندانی شده بودند و در قفسه کلکسیون جادوگر قرار گرفته بودند.
پریان تنها کلکسیون او نبود او مجموعه ای از طلسم‌های ممنوعه و خون های جانوران ناخن تار مو استخوان پوست داشت و یک قفسه شلوغ برای خودش ساخته بود و همراه آن شومینه بزرگ داخل دیوار میز بزرگ چوبی برای سلاخی حیوانات و انسان ها تمام محتوایات این اتاق بود
درحالی که کنار شومینه ایستاده بود، نگاهی به محتوای قابلمه انداخت‌ خون و تکه‌های بدن روی سطح سوپ خودنمایی می‌کردند، چشم درشت آن نوزاد و روده‌های شکمش کنار هم پیچیده بودند.
با نجوای یک ورد، در زیر ل*ب، چوب دستی‌اش را تبدیل به یک قاشق...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۲
خورشید هنوز کاملا غروب نکرده بود، اما هوا به شدت تاریک بود، خبری از آواز دلنشین بلبلان صبحگاهی نبود به جای آن صدای کلاغ لحظه ای قطع نمی‌شد گویا آنان هم درک کرده بودند که فاجعه ای درحال وقوع است و آسمان را به تسخیر خود در آورده بودند و دور باغ می‌چرخیدند لحظه‌ای دست از فریاد زدن بر نمی‌داشتند.
الا که خسته شده بود وسط ایستاد و با لحنی آشفته گفت:
- آهای!
سپس نفس زنان خم شد و کمی که نفسش چاق شد گفت:
- داری من رو کجا می‌بری؟ راه قصر که از این ور نیست!
آن موش ایستاد، دوباره به سمت الا برگشت و گفت:
- داریم می‌ریم پیش فرشته‌ی مهربون، تو نه نمی‌تونی با این لباس زشت کثیف به مهمونی بری.
در همین حین او نگاهی به لباسش انداخت، متوجه شد که بخشی از آستر دامن سفیدی که به تن کرده بود، پاره شده است...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۳
پرندگان با آنکه به شدت خسته بودند و بدن نحیفشان توان ابن همه فعالیت و جنب جوش را نداش اجازه خواب نداشتن، حتی اگر می‌مردند نمی‌توانستند از دستورات جادوگر سرپیچی کنند درحالی که چیزی نمانده بود، از خستگی بی‌هوش روی زمین‌ بیوفتند درحال چرخیدن دور سر جادوگر بودند و دیوانه‌وار آواز می‌خوانند
اما الا گمان می‌کرد که همه آنان محو و شیفته صدای فرشته مهربان شدند، که برایش می‌رقصند. اما در حقیقت همه آنان در اسارت جادوی آن جادوگر بدذات بودند.
کرم های شب تاب اطرافش معلق ایستاده بودند، با جادو چنان قدرتی گرفته بودند که گویا تبدیل به ستاره های پرنور شده بودند نه کرم شب‌تاب.
صورت معصوم و کودکانه او بسیار زیبا بود طوری که باعث شد غرور رخت ببند، الا دهان به تحسین او باز کند:
- تو چقدر زیبا هستی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۴
وقتی که الا وارد شد، کاغذ دیواری های سفید جای خون روی دیوارهای ترک خورده را گرفت و زمین نیز پر از گلبرگ های خشک قرمز شد.
کلکسیونش محو شد و تبدیل به تابلو ای زیبا از پریان شد البته چون بیشتر حواسش را جمع نکرده بود نقاشی از پریانی در غل و زنجیر در دیوار خانه‌اش بود.
بوی عجیبی درخانه‌اش پیچیده بود، پشت میز سفید مرمرین که رگه‌های طلا روی آن بود نشست.
جادوگر یک بشقاب اعلای چینی با طرح قوی بهشتی که دور گردنش مار حلقه زده است جلویش گذاشت.
تابلوی پری در قفس این نقاشی عجیب از قو هر دو درست جلوی چشمان الا بودند اما او محو جنس طلایی قاشق و مروارید های روی آن بود.
جادوگر چند قاشق از سوپ قرمز رنگی که شبیه خون بود را داخل بشقاب ریخت و گفت:
- تو زیبایی ولی باید بهترین باشی، ولی باید زیباتر بشی...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۵
دست الا را گرفت، او را از روی صندلی بلند کرد، درحالی که با خوشحالی دور برده جدیدش می‌چرخید، گفت:
- آماده هستی؟ آماده تبدیل شدن به زیباترین دختر جهان هستی؟ آماده تبدیل شدن به خوشگل‌ترین ملکه دنیا هستی؟ آماده زندگی کردن کنار فرمانده پادشاهی شجاعی مثل پرنس چارمینگ هستی؟
الا با خوشحالی فریاد زد:
- آره آره من آماده‌ام.
سپس با اندوه ادامه داد:
- اما با این لباسا شانسی ندارم.
او با ناراحتی سرش را پایین انداخت، با دستش کمی آستر دامنش را بالا آورد، به جادوگر وضع خراب لباسش را نشان داد.
بین راه الا ناخواسته مقداری از دامن سفیدش را پاره کرده بود، و پر از لکه بود، اصلا مناسب همچین مهمانی نبود، با آن‌که صورتش واقعاً زیبا بود و می‌درخشید. اما لباسش بسیار زشت و زننده بود.
جادوگر چوب دستی‌اش را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۶
- قابلت رو نداره، این وظیفه منه دخترکم، آدمی به این زیبایی حقشه که بتونه همچین لباسی بپوشه، در همچین جشن‌هایی خوش بگذرونه تو باید خوشحال زندگی کنی. تو نباید هیچ دردی رو حس کنی، الان زمان توعه، تا می‌تونی لذت ببر توش غرق شو و همه چیز رو فراموش کن، نذار کسی مانع لذت‌ها و خواسته‌های تو بشه. تو باید یه دختر بی‌درد باشی بی‌دغدغه باشی.
سپس درحالی که از شدت خستگی نفس‌نفس می‌زد، نگاهی به او انداخت و گفت:
- لباس مشکیت خیلی خوبه، هم میزان درخشندگیش مناسبه.
نگاهی به بالاتنه‌ آن انداخت و ادامه داد:
- به اندازه‌ای بدن‌نما هست که بتونه هر مردی رو اغوا کنه.
نگاهی به موهایش انداخت و گفت:
- مدل مو و تاجت هم خوبه، اما چرا حس می‌کنم یه چیزی کم داری.
در همین حین که به خودش چهره‌ای متفکرانه گرفته...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۱۷
درحالی که جادوگر به رفتن آن کالسکه خیره شده بود، لبخندی شیطانی بر لبش نشست، گفت:
- هم مادر هم دختر هر دو یک نکته ضعف احمقانه دارن، خیلی راحت به تله من افتادن، واقعا یه پسر غریبه ارزش روحت رو داره؟
خمیازهای کشید و به خاطر خستی احساس درد زیادی در شانهاش حس میکرد. چند مشتی به آنجا زد، از شدت جوگیری انرژی زیادی صرف ساخت این کالسکه و لباس الا کرده بود، و اکنون به معجون و استراحت نیاز داشت.
رو به کلبه‌اش کرد و خواست قدم از قدم بردارد، که در کلبه با ضرب شدیدی بسته شد.
حینی گفت و یک قدم به عقب برداشت، با شنیدن صدایی مردانه دورگهای از درون جنگل از شدت ترس خشکش زد.
- نمایش زیبایی بود!
به علت کمبود انرژی جادویی دید در شبش را از دست داده بود.
با باقی مانده جادویش چوب دستیاش را تبدیل به شمشیر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۸
وقتی کلمه« این » را بر زبان راند با انگشتش به سه زخمی که توسط یک پرده جهنمی ایجاد شده بود اشاره کرد و اینگونه ادامه داد:
- که خیلی حالمو گرفته می‌خوام به روش خودت جبرانش.
ناخواسته چشمانش روی آن سه زخمی که روی صورت دراون بود خیره ماند.
این زخم متعلق به ناخن‌های تیز یک پرنده جهنمی بود، که سه خراش بزرگ روی صورت و چشمانش انداخته بود و یک چشمش به خاطر زخم کاملا سفید و نابینا شده بود.
علت این زخم خودش بود، اصلا گمان نمی‌کرد بعداز این همه قدرت نمایی جلوی دراون روزی جرعت کند، برای انتقام بازگزد.
سال‌های زیادی را در این کلبه زیر دست جادوگر مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود و اکنون قلبش پر از کینه و نفرت بود
مرگش نزدیک بود، با چشمان جادویی‌اش به خوبی سایه بال فرشته مرگ را می‌دید که درحال...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۱۹
ریشه‌ها گوشت تنش را دریدند و دور دنده‌های قفسه سینه‌اش پیچیدند، او تک‌تک حرکات ریشه‌ها را درون بدنش حس می‌کرد، بعداز آنکه ریشه‌ها درون قفسه سینه‌اش دور دنده‌هایش پیچید.
با یک حرکت دنده‌ها را بیرون کشیده شدند، خون سیاهش همه جا پخش شد قلبش از درون قفسه سینه بیرون آمد، کنار روی زمین گذاشته شد.
روح کثیفش که نزدیک پانصد سال غرق گناه بود، از تن گندیده پیرش بیرون آمد، راهی گودال‌های سوزان جهنم شد.
دراون خم شد و قلب جادوگر را که خون سیاه و بدبویی از آن می‌چکید را به سختی با دستان طلسم شده خود برداشت.
شیطان جادوگران زیادی با کمک قلبشان آنان پس از مرگ دوباره به زندگی بازگردانده بود، برای همین محض احتیاط قلبش را از بدنش جدا کرد و با خودش برد.
در قصر پادشاه مهمانی بزرگ ترتیب داده شده بود،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا