♣ داستان کوتاه در حال تایپ ✎ گوتیک دیزنی جلد اول لنگه کفش شوم | Dark dreamer | راشای

گوتیک دیزنی جلد اول لنگه کفش شوم | Dark dreamer | راشای
◀ نام داستان کوتاه
لنگه کفش شوم ۱
◀ نام نویسنده
رویا پرداز تاریک (dark dreamer)
◀ ژانر / سبک
تاریخی ترسناک
پارت۲۰
هیچ دختر مناسبی برای خودش پیدا نکرده بود، و فکرش پبش دختری بود که دیروز او را دیده بود اما آن دختر با کمک یک پری جادویی گریخت.
همه دخترانی که دعوت شده بودند هیچ‌کدام بوی خوشی مطبوعی نداشتند.
آن دختری که دیشب شکار کرده بود، هم زیبا بود و خون بسیار لذیذی داشت نشان می‌داد بود آن دختر در خانواده خوبی بزرگ شده و موهبت واقعی را در قلبش جاری بود، اما آن پری سبز پوش ریزه میزه مزاحم شد و اجازه نداد تا از خون گوارای آن دختر لذت ببرد.
با آن‌که چند قطره از خونش را نوشیده بود، ولی بسیار برایش دلچسب اعتیادآور بود، وقتی به آن دختر فکر می‌کرد، دندان‌های نیشش درون لثه‌هایش گزگز می‌کردند.
هنوز مزه خون را زیر زبانش حس می‌کرد، اما در اثر یک اشتباه احمقانه نامش را نپرسیده بود، وقتی خواست از خون آن...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۱
اما زمانی یازده سال بیشتر نداشت همین حرف های مفت و شایعات مردم کوچه و بازار او را تا کام مرگ کشاند با آنکه شاهزاده‌ بود و مادرش ملکه قدرتمندی بود اما در برابر شایعات شکست خوردند و او ناچارا به مرز رومانی تبعید شد تا بمیرد اما شانس با او یار بود و نجات یافت.
آنا که متوجه نفس های خشن او شد یعنی هیولای درون چارمینگ قصد دارد دوباره او را به خوردن خون آنا ترغیب کند کمی که به روی شیطان بخندی تلاش می‌کند تو را نابود کند این خصلت ترسناکی برای او بود
آنا کمی از او فاصله گرفت و با لحنی تند گفت:
- این مهمونی رو برای تو ترتیب داده شده تا قربانی پیدا کنی نمی‌خوای بری بگردی.
رگ های دور چشمش که در اثر تحریک هیولا متورم شده بودند سریعا با تغییر احساس چارمینگ به حالت عادی خود بازگشتند او با...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۲
در همین حین که مشغول تماشای چهره خود در حوض آرام پر از آب بود، با شنیدن صدای پرنس چارمینگ از خیال بیرون آمد.
پرنس چارمینگ چنان عاشق بوی خوش الا شده بود، که بدون هیچ ترس و تردیدی در میان مردم از قدرتش استفاده کرده بود، خودش را به الا رسانده بود.
الا نگاهی به او انداخت و به آرامی سلامی داد و اندکی تعظیم کرد. به سختی ذوق خودش را کنترل می‌کرد، نمی‌خواست که خودش را دختری و بی‌ادب و هول نشان دهد، سعی می‌کرد وقار اشرافی خود را حفظ کند.
چارمینگ نگاهی به لباس جادویی او انداخت این دختر با جادو زیبا شده بود، همان‌گونه که از آن جادوگر انتظار می‌رفت، او به قول خود عمل کرد، یک عروس خوب به این مهمانی فرستاده بود.
بوی شیرینی داشت به قدری مشتاق او بود، که دندان‌هایش درون لثه‌هایش آرام و قرار...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۲۳
انگار رویا بود، محال است او جایی غیر از عالم رویا بتواند با یک پرنس برقصد.
بی‌اختیار این کارها را انجام می‌داد.
الا محو چشمان عمیق پرنس شده بود اصلا نمی‌دانست که او چه می‌کند، او تمرین ر*قص نداشت و پاهایش و دستانش بدون اراده تکان می‌خوردند.
زیبایی پرنس چارمینگ قلبش را ربوده بود، تا به حال همچین پسر زیبایی ندیده بود.
صورت زرد گونه های خوش فرم چشمان آبی و درخشان ل*ب‌هایی باریک به قرمزی خون ریش قهوه‌ای رنگ خوش فرم که بیننده‌ای را محو خود می‌کرد.
با خود زمزمه کرد، کاش هیچ وقت از این رویا بیدار نشود درحالی که همه با حسرت به او نگاه می‌کنند، تا ابد برقصد و چشم بقیه را از حسادت دربیاورد.
همه از خوشبختی این دختر بگویند و سخن خوش اقبالی الا نقل تمامی مجالس شود، همه دختران آرزوی زندگی او را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۴
در این حیاط بزرگ و خالی جز الا و پرنس چارمینگ کسی نبود، کنار هم زیر نور ماه میان یک آلاچیق کوچک و یک درخت خشک شده قدیمی ایستاده بودند
هیچ موجود زندهای در این اطراف نبود، حتی یک کلاغ هم روی آن درخت خشک شده نبود. فقط آن دو نفر بودند تک و تنها.
با دو دستش بازوهای الا را گرفت، خودش را به گردن الا نزدیک کرد و بو کشید. الا به خاطر این همه نزدیکی به شدت به هیجان آماده بود.
چارمینگ که بوی خون اشرافی در رگ های او حس میکرد، با لحنی سرخوش گفت:
- خون واقعا فوق العادهای داری!
این جمله الا را متعجب کرد اما قبل از اینکه چیزی بگوید او دندانهای نیش خودش را بیرون آورد، با تمام قدرت گردن الا را گاز زد، خونش را مکید.
الا فریاد زد اما صدای جیغش در میان صدای ساز خنده میهمانان خفه شده بود، تمام بدنش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۵
پرنس به آنا قول داده بود که با ازدواج خواهد کرد برای همین از سرزمینش از قصری امن گرمش فرار کرده بود و به پدرش پشت کرده بود تا با پرنس چارمینگ ازدواج کند.
به او وعده داده بود که آنا را نیز خون‌آشام می‌کند و او را ملکه سرزمین میانه می‌کند با او سلطنت آبدی خودش را آغاز می‌کند.
اما همه وعده‌هایش تهی و پوچ بود ولی آنا هنوز نمی‌توانست باور کند که پرنس چارمینگ به او دروغ گفته و با جملات محبت آمیز فقط قصد دارد جلوی فرار کردنش شود. او به آنا نیاز داشت اما از روی عشق نبود او را برای روز مبادا گروگان نگهداشته بود.
قلب شکسته آنا پر از امید واهی بود که توان نجات دادن او را از این زندان اعیانی نداشت.
اما اکنون باید شاهد چندمین ازدواج پرنس چارمینگ باشد، نه توان بازگشت به سرزمینش را دارد چون...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۶
- بهتره این رو پیش خودت نگهداری.
الا نگاهی به آن صلیب آهنین انداخت و با لبخندی دروغین، گفت:
- خیلی ممنونم مادر واقعا زیبا و درخشانه.
در همان لحظه که مادرش گردنبند را روی گردنش انداخت. جادوی پرنس چارمینگ تا حدودی اثر خودش را از دست داد ناگهان الا به یاد اتفاقات دیشب افتاد، شعری که فرشته مهربان خواند لباس جادویی نیم تاج مرواریدش ر*قص باشکوهش با پرنس چارمینگ ولی ادامه را به یاد نداشت.
فقط می‌دانست که آن شب با یک نگاه توانسته بود توجه پرنس چارمینگ را جلب کند، او هم شدیداً چهره زیبا و معصوم پرنس شده بود. اخ اخ آن ریش وقتی به آن صورت معصوم و زیبا فکر می‌کرد، قلبش حالت عجیبی پیدا می‌کرد.
بدون هیچ حرفی درحالی که توان مخفی نگهداشتن لبخندش را نداشت، به سمت اتاقش دوید و تور صورتی‌ را کنار زد...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۷
مودبانه کلاه از سرش برداشت، گفت:
- درود بر بانو ترمین من پیک سلطنتی هستم، آیا اجازه می‌دید که مزاحم اوقات شما بشم؟
بانو ترمین دست لرزانش را پشتش پنهان کرد و درحالی که سعی می‌کرد به ترس خود غلبه کند با لبخند مصنوعی پاسخ داد:
- بله بفرمایید.
سپس با ناراحتی کنار رفت، اجازه داد آن مرد کوتاه وارد خانه شود.
با آن‌که تمایلی نداشت آن مرد را از طرف یک شاهزاده خون‌آشام هست را به خانه‌اش راه بدهد، ولی چاره‌ای نداشت، اگر سر پیچی می‌کرد ممکن بود که اتفاقات بدتری از آن بیوفتد.
آن مرد بالای میز صبحانه رفت با پا لگدی به محتویات روی میز زد و آناستازیا با خشم فریاد زد:
- حواست رو جمع کن، این کار شما واقعاً بی‌احترامیه.
پیک شروع به سخنرانی کرد:
- پرنس چارمینگ که امشب موفق شده بود، ملکه مورد نظر خودش...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت۲۸
دختر خدمت کار و پیتر تعظیم کوتاهی کردند و به سمت طبقه پایین رفتند.
بانو ترمین به سمت پیک رفت و گفت:
- همون طور که خودتون شاهدید من دو دختر بیشتر ندارم و یه دختر خوانده دارم به اسم الا که به عنوان خدمت کار بینمون زندگی می‌کنه و فک نکنم اون دختر رعیت در شأن همچین شخصی بلندپایه مثل عالیجناب چارمینگ باشد. مادرش کنیز من بود و از یک زن دون‌پایه که کارش تمیزکاری بود به دنیا اومده.
بانو ترمین الا را دوست داشت حتی این بدگویی‌هایی که کرده بود، تا نجاتش دهد هم باعث می‌شد، که ناخواسته در قلبش احساس شرمندگی کرد.
پیک با همان صدای گوش‌خراش خود فریاد زد:
- هیچ رعیتی حق نگاه کردن به آن کفش را ندارد،
صدای پیک به طرز آزار دهنده ای بلند بود طوری که بانو ترمین ناخواسته در ذهنش به او ناسزا گفت.
در همین...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
پارت ۲۹
- بابت بی‌ادبیم پوزش می‌خواهم بانوی من.
آناستازیا با ناراحتی از روی صندلی برخواست و همانند یک دختر پنج ساله قهر کرد گریه کنان به سمت اتاقش رفت.
نوبت دریزیلا بود، او به زور جلوی لرزش عصبی بدنش را گرفته بود نمی‌توانست از روی صندلی بلند شود، پایش بیحس و کرخت شده بود.
مادرش به سمت او رفت به آرامی زیر گوشش زمزمه کرد:
- نگران نباش مطمئنم این کفش اندازه تو نیست، پات هم‌اندازه خواهرته، فقط برو الکی امتحانش کن بزار شرشون کم بشه.
دریزیلا نیز با صدای آرام لحنی وحشت زده گفت:
- مامان من نمی‌تونم نمی‌تونم این شهر رو تحمل کنم همین فردا صبح باید فرار کنیم.
بانو ترمین گفت:
- نگران نباش همه‌مون فرار می‌کنیم.
دریزیلا با کمک مادرش به سختی از روی صندلی برخواست و با پاهای لرزان به آن صندلی چوبی که...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
عقب
بالا