- تاریخ ثبتنام
- 2025-05-29
- نوشتهها
- 131
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 93
***
در این دو هفتهی کسالتبار، روز و شبشان با میهمانی میگذشت. تمام فامیل برای عروس و داماد پاگشا ترتیب داده بودند، امشب هم قرار بود به خانهی عموی حسام بروند. کت سبز مخملش را روی شومیز کوتاه سفید سادهاش پوشید. آرایش مختصری کرد و از اتاق بیرون زد. حسام، حاضر و آماده در سالن نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. باید اعتراف میکرد که به تیپ و ظاهرش اهمیت زیادی میدهد و همین باعث میشد که همیشه خوشپوش و جذاب دیده شود. از صدای قدمهایش متوجهی حضورش شد، نگاهش بالا آمد و ثانیهای نگذشت که اخم محوی چهرهاش را پوشاند. دخترک سرش را پایین انداخت و کنار درب ایستاد تا حرف زدنش تمام شود.
- ببین کامران، فردا موعد چکمه، اگه مشیری واسه فروش اومد، بگو فعلاً تا دو هفته سفارش نمیگیریم؛ این ماه وضعیتم...
در این دو هفتهی کسالتبار، روز و شبشان با میهمانی میگذشت. تمام فامیل برای عروس و داماد پاگشا ترتیب داده بودند، امشب هم قرار بود به خانهی عموی حسام بروند. کت سبز مخملش را روی شومیز کوتاه سفید سادهاش پوشید. آرایش مختصری کرد و از اتاق بیرون زد. حسام، حاضر و آماده در سالن نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. باید اعتراف میکرد که به تیپ و ظاهرش اهمیت زیادی میدهد و همین باعث میشد که همیشه خوشپوش و جذاب دیده شود. از صدای قدمهایش متوجهی حضورش شد، نگاهش بالا آمد و ثانیهای نگذشت که اخم محوی چهرهاش را پوشاند. دخترک سرش را پایین انداخت و کنار درب ایستاد تا حرف زدنش تمام شود.
- ببین کامران، فردا موعد چکمه، اگه مشیری واسه فروش اومد، بگو فعلاً تا دو هفته سفارش نمیگیریم؛ این ماه وضعیتم...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: