نتایح جستجو

  1. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت چهل و یکم سایه آرام از میان مه جلو آمد. نور کمرنگ صبح هنوز نتوانسته بود چهره‌اش را کامل روشن کند، اما خطوط صورتش، آن‌قدر واضح شده بود که رادین حس کرد هر نفسش سنگین‌تر از قبله. مرد قدبلند بود. نحیف، اما نه شکننده. مثل کسی که مدت زیادی در انزوا زندگی کرده، اما هنوز کنترل کامل بر بدنش دارد...
  2. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ خرده های قلب شکسته | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    پنجره باز است، اما نه بوی تو می‌آید، نه صدایت. گویی تمام شهر، در نبود تو،به خوابی عمیق فرو رفته است. و من، تنها بیدارم، در این سکوت سنگین، به یاد روزهایی که، پنجره، به روی لبخند تو باز می‌شد.
  3. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ خرده های قلب شکسته | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    باران که می‌بارد، تمام کوچه‌های شهر، بوی تو را می‌گیرند. گویی آسمان هم، به یاد روزهای با تو بودن،اشک می‌ریزد. و من، در این هجوم خاطرات، گم می‌شوم، در میان کوچه‌هایی که، دیگر هیچ‌گاه، با تو قدم نخواهم زد.
  4. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ خرده های قلب شکسته | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    نام مجموعه دلنوشته: خرده های قلب شکسته نام نویسنده : علی برادر خدام خسروشاهی ژانر: عاشقانه ، تراژدی مقدمه: شب، آینه‌ای شکسته است، و ماه، تکه‌ای از قلب من، که در آسمان سرگردان است. هر ستاره، خاطره‌ای خاموش،که در تاریکی شب می‌سوزد. و من، در این سکوت سرد، به دنبال ذره‌ای از تو می‌گردم، در میان...
  5. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت چهلم هوا کم‌کم داشت تغییر می‌کرد. هنوز تاریکی غلیظ بر همه‌چیز سایه انداخته بود، اما تهِ آسمان، جایی دور، رگه‌ای کمرنگ از خاکستری پیداست. نه روز بود، نه شب. آن لحظه‌ی معلق و نامطمئن که همه‌چیز سردتر، ساکت‌تر و مرموزتر به نظر می‌رسید. مهرانا آرام گفت: - انگار نزدیک صبحه. رادین سرش را بلند...
  6. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت سی و نهم هیچ‌کس تکان نمی‌خورد. نفس نمی‌کشید. نمی‌دانستند چقدر گذشته، اما صدای قدم‌های مرد که از گودال دور می‌شد، هنوز در ذهنشان می‌کوبید. مثل صدای تیک‌تیک یک بمب، فقط زمان انفجارش معلوم نبود. سامیار زیر ل*ب گفت: - اون مریضه. یه روانیه تمام‌عیار. بازی می‌کنه باهامون. هلیا دندان‌هایش را به هم...
  7. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت سی و هشتم ساعتی گذشته بود. شاید کمتر، شاید بیشتر. زمان در تاریکی کش‌دار می‌شود، بی‌وزن، بی‌جهت. کسی نمی‌دانست چقدر مانده تا طلوع. فقط می‌دانستند باید زنده بمانند تا آن لحظه برسد. رادین هنوز بیدار بود. تکیه داده به دیواره‌ی گودال، با چاقو در مشت. چشم‌هایش به سیاهی بالای سر دوخته شده بود، اما...
  8. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت سی و هفتم هوا ساکن مانده بود. آن‌قدر ساکن که حتی صدای نفس کشیدن اطرافیان هم سنگین به گوش می‌رسید. گودال کم‌عمق بین درختان، حالا برای چهار نفر خسته و هراسان، حکم سنگری را داشت که فقط به اندازه‌ی چند ساعت زنده ماندن وقت می‌خرید. سامیار زانوهایش را بــــغـ.ـــل گرفته بود. چشم‌هایش به نقطه‌ای ثابت خیره...
  9. علی برادر خدام خسروشاهی

    ♦ رمان در حال تایپ ✎ خاکستر های امید | علی برادر خدام خسروشاهی | راشای

    پارت سی و ششم صدای قدم‌هایشان روی برگ‌های خیس و شاخه‌های شکسته با صدای تق‌تق دنبال‌کننده‌شان قاطی شده بود. نفس‌های بریده، پاهای خسته و دید محدود، همه دست به دست هم داده بودند تا این فرار، بیشتر به کابوس شبیه باشد. سامیار از پشت سر فریاد زد: - سمت چپ! از بین درختا رد شید، اونجا شیب داره، شاید از...
  10. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    در دل شب، وقتی سکوت همه جا را فرا می‌گیرد، زخم‌های عاطفی‌ام خود را به یاد می‌آورند؛ زخم‌هایی که نه با خون، که با اشک و آه درونم نقش بسته‌اند. هر کدام داستانی دارند، داستانی از عشق‌های ناکام، دوستی‌های از دست رفته، و لحظاتی که به سادگی از دستانم رها شد. یاد آن روزها می‌افتم، که امید در چشمانم...
  11. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    دوری معشوق، همانند دود سیگار است با خیال‌های سرگردان و آرامش‌های ناب دستان معشوق را به دود می‌سپارد و روح او را به تباهی می‌کشاند در تاریکی شب، بوی سیگار به یاد معشوق می‌اندازد و خاطرات گذشته را به ذهنمان می‌آورد در هر نفسی که می‌کشیم، یاد معشوق می‌افتیم و در هر نفسی که باز می‌دهیم، از او دورتر...
  12. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    باران می بارد، بارانی که تنهایی من را همراه می‌کند. پیشواز غم و اندوه در این باران‌ها می‌خواند و من تنهاییم در این دنیای بارانی. با هیچ کس به جز خودم سخن نمی‌گویم. قطرات باران، همچون اشک‌های من، به زمین می‌افتند و درد و رنجم را به خود می‌کشانند. تنهاییم، در این بارانی که هیچکس نمی‌فهمد. با خودم...
  13. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    در دل تاریکی‌های زندگی، زمانی که سایه‌های تباه بر روح انسان سنگینی می‌کنند، سقوط به دنیای ناامیدی، چنان عمیق است که گویی هیچ راهی برای بازگشت نیست. در این لحظات، به نظر می‌رسد که هر امیدی در دل خاک مدفون شده است. اما آیا واقعاً پایان است؟ آیا در این سقوط، فرصتی برای تولدی دوباره نهفته نیست؟ ما،...
  14. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    بارانی بر فراز پنجره می‌بارد و من از دوری یار نالانم در این تاریکی شب، تنها و بی‌قرار با چشمانی پر از اشک و دلی پر از غم بارانی که مثل اشک‌های من می‌بارد و هر قطره‌اش یادآور دوری تلخ است در این شب تاریک و ساکت تنها با خاطرات دلگیر یارم دوری یار، مانند طوفانی در دلم جاری است و من همچون کشتی‌ای...
  15. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    بارانی که پشت پنجره‌ها می‌بارد دلم را به یاد معشوق اندازد در هر قطره‌ی باران، یاد تو می‌افتم و در هر صدای باران، صدای تنهایی‌ام می‌شنوم سیگاری که در دستم سوخته می‌شود با دودی تاریک و زخم‌های عمیق هر نفسی که می‌کشم، درد تنهایی‌ام را تشدید می‌کند و هر نفسی که باز می‌دهم، از تو دورتر می‌شوم دوری...
  16. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    در این شهر بی‌رحم، گربه‌ای سیاه و تنها به دنبال غذا می‌گردد. چشمان تیره‌اش پر از حسرت و تنهایی، همچون دل من که بی‌تو تنهاست. او یک فرزند گمشده در این جهان بی‌رحم است، به دنبال پایانی برای تنهایی و غم‌هایش. آیا پایان این تنهایی و غم، در دست توست؟ یا آیا مانند من، گربه‌ای سیاه و تنها، به پایان خود...
  17. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    در گوشه‌ی تاریک و خاکستری اتاقم، احساس خفگی و تنهایی مرا فرا گرفته بود. دیوارهای سرد اطرافم، همچون پژواکی بی‌روح، از عمق درد و اندوه من می‌خواستند که خودم را در آنها فرو بریزم. چکه‌های درونم، پر از زخم‌های ناپزیر عشق و امید شکسته بودند و هر لحظه بیشتر به خفگی نزدیک می‌شدند. اما در این تراژدی...
  18. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    آه! ای‌ دیوانگان! بشنوید حرف مرا. این من و این ناله‌ی من‌! آه ای دیوانه‌ها! در دل من نیست جایی، جا برای ناله‌ها. در دل من نیست راهی، راه برای ناله‌ها. آه‌! ای دیوانگان! بشنوید حرف مرا. از چه دیوانه‌ای مرا، در خود شکستی چرا؟ من که به عشقت شدم، بی قید و بند و بی‌قرار. تو شکستی مرا، بی عشق و بی قید...
  19. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    در سکوت شب، در تاریکی مطلق، به آسمان پرستاره خیره می‌شوم. گویی ستارگان نیز با من هم‌دردی می‌کنند و در غم عظیمی که بر دلم سنگینی می‌کند، شریکند. ** ** به یاد روزهای خوش گذشته می‌افتم، به زمانی که لبخند بر لبانم نقش بسته بود و شادی در قلبم موج می‌زد. اما چه شد که آن‌روزها به تاریکی و غم تبدیل شد؟...
  20. علی برادر خدام خسروشاهی

    ❃ دفتر دلنوشته ✎ زخم روح | علی خسروشاهی | دل‌نگار راشای

    خسته‌ام از زندگی بی‌فایده زخم روح به‌جان من افتاده چون من از درد جدایی بی‌خبر کی ز وصلم ذوق آن یابد اثر هر زمان دل را غمی تازه رسد وز غم دیرینه آوازه رسد هر زمان دردی ز نو آید پدید زآن همه محنت شفا خواهد رسید هرکسی دردی نهد در دل به‌دست تا کند درمان آن دردم شکست
عقب
بالا