- تاریخ ثبتنام
- 2025-03-10
- نوشتهها
- 531
- پسندها
- 1,917
- امتیازها
- 93
پارت پنجاهم
راهرویی باریک، با دیوارهای فلزی سرد و خطوط زرد رنگی که روی زمین کشیده شده بود. نه صدای قدمها، نه صدای نفسها؛ فقط سکوت، و آن نور سفید یخزدهای که از چراغهای ردیفی سقف میتابید.مهرانا، هلیا و سامیار پشت سر هم راه میرفتند. کسی چیزی نمیگفت.
تا اینکه مهرانا ایستاد.
- وایسا. یه چیزی اینجا عوض شده. حس نمیکنید؟
هلیا برگشت، چهرهاش بیرنگ شده بود.
- چیو؟
- نمیدونم. انگار... انگار دیگه تعقیب نمیشیم. هیچ سایهای نیست. نه نگاه، نه تهدید.
سامیار سرش را بالا گرفت. به سقف خیره شد، بعد به دوربین کوچکی که گوشهی دیوار نصب بود.
- نه. تعقیب نمیشیم. ولی هنوز دیده میشیم. فقط بازی عوض شده.
هلیا آرام گفت:
- یا ما دیگه سوژهی اصلی نیستیم...
- چون رادین رفته...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: