مهسا با تعجب به صورت خواهرش نگاه کرد.
- سانیا کیه؟
مُردد ماند که آیا بگوید یا خیر؛ اما نه باید صبر کند تا تکلیفش را با آن سانیای خرفت روشن کند. نفس بلندی کشید و با اخم گفت:
- بعداً خودت متوجه میشی.
مهسا شانهاش را بالا داد و با گفتن فعلاً، از او خداحافظی کرد؛ ولی مهنا باید میفهمید که نقشهی سانیا برایش چه چیزی است؟ میگویند صبر قدرت است و به این حرف ایمان داشت.
لبخندی زد؛ اما باز غم و اندوه به سراغش آمد و لبخندش محو شد. خوشیهایش چه زود تمام میشد و این برایش خاطرهای بد به حساب میآمد. نگاهش به آینه روبهرویش افتاد. میخواست چهکار کند؟ موهایش را قیچی کند؟ چشمانش را بست و بلند فکرش را گفت:
- خدایا منو ببخش.
بعد به طرف تختش حرکت کرد و روی آن دراز کشید و به سقف خیره ماند. کمکم خودش را...
- سانیا کیه؟
مُردد ماند که آیا بگوید یا خیر؛ اما نه باید صبر کند تا تکلیفش را با آن سانیای خرفت روشن کند. نفس بلندی کشید و با اخم گفت:
- بعداً خودت متوجه میشی.
مهسا شانهاش را بالا داد و با گفتن فعلاً، از او خداحافظی کرد؛ ولی مهنا باید میفهمید که نقشهی سانیا برایش چه چیزی است؟ میگویند صبر قدرت است و به این حرف ایمان داشت.
لبخندی زد؛ اما باز غم و اندوه به سراغش آمد و لبخندش محو شد. خوشیهایش چه زود تمام میشد و این برایش خاطرهای بد به حساب میآمد. نگاهش به آینه روبهرویش افتاد. میخواست چهکار کند؟ موهایش را قیچی کند؟ چشمانش را بست و بلند فکرش را گفت:
- خدایا منو ببخش.
بعد به طرف تختش حرکت کرد و روی آن دراز کشید و به سقف خیره ماند. کمکم خودش را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: