سروش ۱۲ ساله بود که زن عمو بر اثر سکته قلبی فوت کرد و حضور او در خانوادهی ما پررنگ شد.
از همان روزها از کل هفته،هفت روزش را خانهی ما بود و حتی اتاق جداگانهای نیز داشت. عمو فریبرز با این مسئله چندان مشکلی نداشت و هرزگاهی به ما سر میزد.
تا اینکه او برخلاف مخالفت عمو فریبرز،شغل پلیسی را برگزید و ماموریت هایش بین ما فاصله انداخت.
حالا او به رسم گذشته اینجا بود.
در کنار ما و در همان آلاچیق کوچک گوشهی حیاط، مشغول صبحانه خوردن بود.
-بابا هنوز باورم نمیشه که چیزی درمورد اومدن سروش نگفتی!
بابا درحالی که لقمهای از نان سنگک داغ و پنیر میگرفت،به رویم لبخند زد.
-خود سروش خواست که سوپرایزت کنه بابا جان!
به سروش که مشغول کندن پوست تخم مرغ پخته بود و چشمکی تحویلم داد،چشم غرهای رفتم.
مامان لقمهای برایم گرفت و تاکید کرد که آن را در دانشگاه بخورم تا ضعف نکنم.
-مامان خیر سرم دانشجوئم،هنوز برام مثل بچه مدرسهای ها لقمه میزاری!
سروش تخم مرغ پخته را درون بشقاب مقابلم گذاشت و حین پاک کردن دستانش با دستمال به حرفم خندید.
-آخه با این قدت کسی هم باور نمیکنه دانشجویی!
پرحرص به چشمان خندانش که از حرص خوردنم لذت میبرد نگاه کردم.
-نه تو خوبی نردبون!
بابا حین هم زدن چاییاش،اخم ریزی کرد:
-حالا یه روز کنار هم هستین،اون یه روزم دعوا کنین!
به ساعت مچیام که دیر شدن کلاسم را نشان میداد، نگاهی انداختم و از پشت میز بلند شدم.
-صبحانهت و نخوری نمیرسونمت!بعد مجبور میشی با اتوبوس بری دانشگاه!
در جواب سروش ابرو بالا انداختم و دستم را به طرف خودم گرفتم.
-نفس خانوم خودش یه پا شوماخره!
بابا دستانش را بالا برد و خندید.
-شرمنده نفس خانوم، امروز ماشینو میبرم تعمیرگاه و بعد میرم مطب!
صدای اعتراضم با خندهی سروش یکی شد و با ابرو اشاره کرد سرجایم بنشینم.
با حرص نشستم و تخم مرغ را به زور در دهانم چپاندم.
-پیش بابات رفتی؟!
نگاه سروش به طرف بابا برگشت و سری به علامت منفی تکان داد.
-نه..!همون از راه که رسیدم اومدم اینجا!
مامان دستی به موهایش که به تازگی آنها را به رنگ شرابی درآورده بود کشید و رو به او کرد:
-چرا آخه سروش جان؟ امروز برو که حتما خیلی دلتنگت شده!
حال به او که با اخم های درهم به نقطهای خیره شده بود و در فکر فرو رفته نگریستم. هیچ گاه نفهمیدم که چرا بعد از فوت زن عمو،رابطهی این پدر و پسر به تیرگی گرایید..!
( میشائل شوماخر یکی از موفقترین رانندگان تاریخ فرمول یک است و در طول دوران حرفهای خود چندین قهرمانی جهان را به دست آورده است.)
***
از همان روزها از کل هفته،هفت روزش را خانهی ما بود و حتی اتاق جداگانهای نیز داشت. عمو فریبرز با این مسئله چندان مشکلی نداشت و هرزگاهی به ما سر میزد.
تا اینکه او برخلاف مخالفت عمو فریبرز،شغل پلیسی را برگزید و ماموریت هایش بین ما فاصله انداخت.
حالا او به رسم گذشته اینجا بود.
در کنار ما و در همان آلاچیق کوچک گوشهی حیاط، مشغول صبحانه خوردن بود.
-بابا هنوز باورم نمیشه که چیزی درمورد اومدن سروش نگفتی!
بابا درحالی که لقمهای از نان سنگک داغ و پنیر میگرفت،به رویم لبخند زد.
-خود سروش خواست که سوپرایزت کنه بابا جان!
به سروش که مشغول کندن پوست تخم مرغ پخته بود و چشمکی تحویلم داد،چشم غرهای رفتم.
مامان لقمهای برایم گرفت و تاکید کرد که آن را در دانشگاه بخورم تا ضعف نکنم.
-مامان خیر سرم دانشجوئم،هنوز برام مثل بچه مدرسهای ها لقمه میزاری!
سروش تخم مرغ پخته را درون بشقاب مقابلم گذاشت و حین پاک کردن دستانش با دستمال به حرفم خندید.
-آخه با این قدت کسی هم باور نمیکنه دانشجویی!
پرحرص به چشمان خندانش که از حرص خوردنم لذت میبرد نگاه کردم.
-نه تو خوبی نردبون!
بابا حین هم زدن چاییاش،اخم ریزی کرد:
-حالا یه روز کنار هم هستین،اون یه روزم دعوا کنین!
به ساعت مچیام که دیر شدن کلاسم را نشان میداد، نگاهی انداختم و از پشت میز بلند شدم.
-صبحانهت و نخوری نمیرسونمت!بعد مجبور میشی با اتوبوس بری دانشگاه!
در جواب سروش ابرو بالا انداختم و دستم را به طرف خودم گرفتم.
-نفس خانوم خودش یه پا شوماخره!
بابا دستانش را بالا برد و خندید.
-شرمنده نفس خانوم، امروز ماشینو میبرم تعمیرگاه و بعد میرم مطب!
صدای اعتراضم با خندهی سروش یکی شد و با ابرو اشاره کرد سرجایم بنشینم.
با حرص نشستم و تخم مرغ را به زور در دهانم چپاندم.
-پیش بابات رفتی؟!
نگاه سروش به طرف بابا برگشت و سری به علامت منفی تکان داد.
-نه..!همون از راه که رسیدم اومدم اینجا!
مامان دستی به موهایش که به تازگی آنها را به رنگ شرابی درآورده بود کشید و رو به او کرد:
-چرا آخه سروش جان؟ امروز برو که حتما خیلی دلتنگت شده!
حال به او که با اخم های درهم به نقطهای خیره شده بود و در فکر فرو رفته نگریستم. هیچ گاه نفهمیدم که چرا بعد از فوت زن عمو،رابطهی این پدر و پسر به تیرگی گرایید..!
( میشائل شوماخر یکی از موفقترین رانندگان تاریخ فرمول یک است و در طول دوران حرفهای خود چندین قهرمانی جهان را به دست آورده است.)
***
آخرین ویرایش: