♦ رمان در حال تایپ ✎ رمان آنتروس | آینازاولادی | نویسنده راشای

رمان آنتروس | آینازاولادی | نویسنده راشای
◀ نام رمان
آنتروس
◀ نام نویسنده
آینازاولادی
◀نام ناظر
Bluberry
◀ ژانر / سبک
عاشقانه فانتزی
دو پسر جوان همراه پدرشان که انگار هر سه پزشک بودند، از بیمارستانی بزرگ خارج‌ شدند و شروع به گپ و گفت کردند.
پسر، آن‌ها را با دقت نگاه می‌کرد، که گلبرگ‌ها درون دستانش ظاهر شدند.
- پس بالاخره آرزو کردی! می‌دونستم به حرفم گوش میدی.
پسر، تبسمی زیبا بر گونه‌هایش نمایان شد و آن‌جا را به سمت خانه ترک کرد.
صبح زود، دختر از خواب بیدار شد.
صبحانه‌اش را میل کرد و سپس دوباره به اتاقش برگشت.
پسر جوان، کاترین را احضار کرد.
او خودش را به پسر رساند.
درحالی که طبق معمول در کتابخانه بود‌.
- آقا، مطمئن هستی که خودشه؟
- شکی ندارم که خودشه! وگرنه چرا اینا ظاهر شدن؟
پسر، دستانش را بالا برد و ناخن‌های سیاه شده‌اش را نشان داد.
- بله، یونا هم برام تعریف کرد، اما به‌ نظرم باید بهش بگی که چه اتفاقی افتاده.
پسر،...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
- اورال اسمته؟
پسر جوابی به یونا نداد و این او را بیشتر کلافه می کرد؛ فریاد زد.
- جواب منو بده! تو چی هستی؟
پسر جوان کلافه جواب یونا را داد‌.
- بله اورال اسم منه! من یک الهه‌ی آنتروس هستم. یک شیطان انتقام گیرنده، اگه بهت می‌گفتم اینجا می‌موندی؟
این گل‌رز سخنگو مثل شیشه عمر من میمونه، اگه یک گل ازش چیده بشه از عمر من کم میشه و درنهایت نابود می‌شم‌!
یونا نمی‌توانست این موضوع را حضم کند که اورال یک شیطان است.
اورال جلو رفت و درب را محکم بست‌.
سریعاً درب را مهر و موم کرد؛ سپس کلیدش را درون دستش پودر کرد و به یونا نزدیک شد.
یونا به چشم‌های او نگاه نمی‌کرد.
- ازم می‌ترسی؟
- نه، نه! فقط یکم شوکه‌ام. لطفاً به کاترین بگو بیاد کمکم بکنه اینجا رو مثل اولش درست کنیم.
- دیگه نمی‌خوام توی این اتاق...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یونا انگار از اتاق جدیدش راضی‌ست، زیرا تمیز و دست نخورده است.
برای تشکر و قدردانی، زمان شام سر میز حاضر شد.
- سلام اورال.
پسرجوان نگاهی به او نکرد و به غذا خوردن ادامه داد.
- می‌خواستم ازت تشکر کنم و بگم که من اصلا ازت نمی‌ترسم!
لحظه‌ای غذا خوردن اورال متوقف شد و به یونا نگاه کرد.
- میشه بهم درباره‌ اون پیمان توضیح بدی؟
- فعلاً زوده بخوای برای این چیزا کنجکاوی کنی.
- تو متوجه‌ی حس من هستی؟
اورال بشقاب خالیش را روی میز گذاشت و صندلی را عقب کشید و بلند شد.
- احساسات یک دختر بچه دبیرستانی برام اهمیتی نداره! من یک شیطانم، بهتره فاصله‌‌ت رو با من حفظ کنی.
دختر دستانش را گره و پشتش قایم کرد.
- خب شاید من اشتباه می‌کردم که روت حساب کردم.
ممنونم کاترین ولی من باید برم بخوابم.
یونا سریع از اونجا...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از روی پله‌ها نگاهی به پسرجوان کرد.
او به طور خیره کننده‌ای چشم گیر و زیباست.
یک شیطان! شاید اگر یک شیطان معشوقه‌ای داشته باشد؛ دیگر انسان‌ها را به انتقام و کارهای زشت و ناپسند وادار نکند.
دانه‌های برف بر روی موهای اورال نشسته بود و متعجب به یونا نگاه می‌کرد.
نزدیک است که عصبی بشود، زیرا او بسیار عجول و از وقت کشی متنفر است.
- تو هنوزهم بهم نگفتی که این لاک‌ها نشونه‌ چی هستن؟
پسر کلافه از سوال‌های تکراری یونا سری کج کرد و چشمانش را در حدقه چرخاند.
- سوار شو! من‌ هنوز هم مطمئن نیستم که واقعا تو همون فردی هستی که منتظرش هستم یا نه؟پس لطفا این‌قدر روی مخ من راه نرو؛ می‌خوام اول یقین پیدا کنم، اون‌وقت همه چیز رو بهت میگم.
سوار ماشین شدند.
پسر جوان صدای ضبط را بلند کرد و یک موزیک ملایم را...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پسر کت و شلواری براق، همراه پالتویی خز دار و گران قیمت که به رنگ مشکی آراسته شده بودند به تن داشت و ثروتمند بودنش را به تصویر عامه می‌کشید.
چهره‌اش نشان نمی‌داد که کره‌ای باشد، اما چگونه می‌توانست به زبان آن‌ها صحبت کند؟
این سوال‌ها در ذهن دختر جوان گنگ شده بودند.
- آه ببخشید! اما یک فرد خارجی مثل شما این‌جا توی این منطقه دور افتاده، اونم توی سئول چیکار می‌کنه؟ بهت می‌خوره که اهل روسیه باشی!
پسر دستانش را که با دستکش چرم پوشانده بود در جیب هایش قرار داد.
- خب خودت این‌جا چیکار داری؟ توام کره‌ای نیستی، نه؟
دختر چشمانش گشاد شد و بلند بلند خندید.
- نه آقای محترم! نژاد مادری من برای روسیه به حساب میاد؛ اما پدرم کره‌ایه و خودم هم این‌جا به دنیا اومدم.
مرد جوان اول از روسیه‌ای بودن ریشه مادری...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- درسته چیزی برات تعریف نکرده، اما قلب خیلی خسته‌ای داره؛ اگه بخوای می‌تونی رامش کنی!
چشمان دختر گرد شد و خنده‌ای تحویل کاترین داد‌.
- من؟ اون سایه‌‌ی منو با تیر میزنه! هیچ‌ وقت نمی‌تونم بهش نزدیک بشم، لطفا بیخیالش شو.
- می‌تونی، اما شهامتش رو نداری‌، من می‌دونم بهش حس داری! سعی کن یاد بگیری چطور دل یک شیطان زخم خورده و نفرین شده رو به دست بیاری.
سپس کاترین دختر را با افکار درهم پیچیده‌اش تنها گذاشت‌ و به آشپزخانه رفت.
یونا در ذهن خودش به این می‌انديشيد که در قلب او خواستن و در افکار اورال فاصله وجود دارد.
به هیزم‌های سرخ رنگ درون شومینه خیره شده بود؛ اما فکر کریستین هم از ذهنش خارج نمی‌شد.
عجیب بود او نمی‌توانست چهره‌اش را به یاد بیاورد و این موضوع اورا کلافه کرد، به طوری که کلا فکر...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- اسمش چیه؟ آیا بهت دست درازی کرده؟ اذیتت که نمی‌کنه؟ چندسالشه؟‌ خونه‌اش کجاست؟
- آه...صبر کن جین! دونه دونه بپرس.
- من برادرتم درک کن که راجب فردی که داری همین‌طوری باهاش زندگی می‌کنی کنجکاوی کنم.
- خب تقریبا همسن خودته؛ شاید بین بیست و پنج یا بیست و شیش. تاحالا منو اذیت نکرده، همیشه مراقب منه و فاصله یک متری رو باهام حفظ کرده؛ انگار که خودش‌هم خیلی محجوبه!
- آها... که این‌طور! این‌طور که بنظر می‌رسه حالت خوبه و جات امنه؛ خیالم راحت شد.
دختر فنجان قهوه را برداشت و دو دستی در دستانش رو به روی صورتش نگه داشت.
بو‌ی معطر آن را در مشامش احساس می‌کرد.
- خواهر تصمیمت برای آینده چیه؟
یونا فنجان را زمین گذاشت و در فکر اورال به شیشه پنجره خیره ماند.
- راستش نمی‌دونم چی درسته و چی غلط؟
اورال به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اصلا دلش نمی‌خواست یک دختر بی‌گناه دیگر بخاطر جاه طلبی‌هایش نابود شود؛ آن‌هم دختری که به او پناه آورده. نمی‌دانست چه‌کاری درست است‌، فقط تصمیم گرفت مدتی را در هتلی کنار ساحل زیبای ججو سکونت کند تا بتواند بهتر فکر کند.
یونا به خانه برگشت.
در اتاق مطالعه‌ی اورال، عینک پسر را به چشمانش زده و کتاب‌هایش را مطالعه می‌کرد.
- اصلا نمی‌فهمم! اخه چطور از این کلمات قلبمه سلمبه سر در میاره؟ هوف...
کاترین با چای تازه وارد اتاق شد.
- یونا خانم! چای آوردم برات.
یونا روی صندلی اورال ولو شده و کتاب را بر روی صورتش گذاشته بود.
- هی کاترین! یعنی الان کجاست؟ دلم برای غر غر کردناش یه‌ذره شده. دلم می‌خواد الان از در بیاد داخل و بهم بگه پاشو بریم بیرون، بعدشم اخم کنه و بگه اگه زیاد توی راه حرف بزنی از ماشین...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- این مزخرفات چیه که داری تحویل من میدی؟
استیون خنده‌ای زد.
- مزخرفات؟ نمی‌دونم مادر چه موجودی بوده؟ اما طبق این چیزی که پیدا کردم و تا حدی تونستم ترجمه کنم، فهمیدم این ارث از مادر به دختر به صورت نفرین شده میرسه تا روزی که بتونه آنالیا رو به دنیا بیاره. نگاره‌ی داخل این نوشته‌ی قدیمی رو که ببینی با چیزی مواجه میشی که حرفای من، اون لحظه برات حقیقتی مفهوم دار جلوه داده میشن.
استیون نگاره را درحالی که لوله شده بود روی میز جلوی جین پرت کرد.
از جنسش معلوم بود هزارسال بلکه‌ام کمتر عمر دارد.
جین نگاره را باز کرد خط‌ها نامفهوم و باستانی بودند، اما به نگاره که رسید چشمانش از حدقه‌ بیرون زد‌.
تصویر صورت یونا در آغـ.ـوش مردی زیبا با موهای مشکی و چشمان عسلی رنگ توجه او را جلب کرد.
- این یعنی یونا...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کریستین بلند شد و درحالتی که دست‌هایش را درون جیب‌هایش فرو برده بود به اورال نزدیک شد.
- چقدر عوض شدی!
اورال نیش خنده‌ای زد و با انگشتانش کروات پسر جوان را محکم کرد.
سپس ناگهان با سر بر صورت او کوبید به طوری که کریستین نقش بر زمین شد.
- هی اورال! چی‌کار داری می‌کنی؟
اورال خشمگین به چشمان یونا نگاه کرد.
- همین الان با من میای بریم خونه؛ دیگه‌ام طرف این موجود منفور پیدات نمیشه.
- چرا خب؟
اورال محکم فریاد زد.
- فهمیدی یا دوباره تکرار کنم؟
- فهمیدم!
اورال دست دختر را گرفت و از آن‌جا بیرون برد؛ آن‌ها سوار ماشین شدند.
- گوش کن اورال، قسم می‌خورم این‌طور که فکر می‌کنی نیست.
اورال جوابی نداد و به سمت خانه حرکت کرد.
شاید باید همان روزی که اورا کنار اداره پست دیده بود توجیه‌اش می‌کرد‌.
دختر به محض...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبت‌نام کنید.
 
« انجمن رمان نویسی / دانلود رمان / تک رمان / انجمن تک رمان / انجمن راشای »
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا