- همین امروز؟ حسم میگه قراره با یک چیز متفاوت روبهرو بشم؛ و میدونم که این تازه اولشه! آماده شو بریم.
دختر اصلا از حرفای قلمبه سلمبهی پسر سر در نمیآورد، تنها کاری که میتوانست در مقابل او انجام دهد گوش به فرمان بودن بود.
پسر جوان ظاهر خود را با یک پیراهن کرمی و شلوار پارچهای مشکی به همراه کتونیهای سفیدش آراست و گیسوان موج دارش را باز کرده و حالت داد.
الان دیگر کاملا شبیه انسانهای عادی شده بود.
توجه او را لحظهای آیینهی روبهرویش جلب کرد.
برگشت تا با دقت نگاه کند.
طرف چپ صورتش را انگار فراموش کرده است.
سریعا نیمی از موهایش را بر سمت چپ صورتش پراکنده کرد.
صدای در زدن آمد.
- بیا تو!
یونا آرام از لابهلای در به داخل نگاه کرد و وارد شد.
- ببینمت!
پسر صدایش را صاف کرد و آرام در...
دختر اصلا از حرفای قلمبه سلمبهی پسر سر در نمیآورد، تنها کاری که میتوانست در مقابل او انجام دهد گوش به فرمان بودن بود.
پسر جوان ظاهر خود را با یک پیراهن کرمی و شلوار پارچهای مشکی به همراه کتونیهای سفیدش آراست و گیسوان موج دارش را باز کرده و حالت داد.
الان دیگر کاملا شبیه انسانهای عادی شده بود.
توجه او را لحظهای آیینهی روبهرویش جلب کرد.
برگشت تا با دقت نگاه کند.
طرف چپ صورتش را انگار فراموش کرده است.
سریعا نیمی از موهایش را بر سمت چپ صورتش پراکنده کرد.
صدای در زدن آمد.
- بیا تو!
یونا آرام از لابهلای در به داخل نگاه کرد و وارد شد.
- ببینمت!
پسر صدایش را صاف کرد و آرام در...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: