- تاریخ ثبتنام
- 2025-05-29
- نوشتهها
- 123
- پسندها
- 851
- امتیازها
- 93
دوست نداشت جوابش را دهد. نمیدانست چرا این دو رفیق قدیمی ناگهان اینطور از هم دور شدند! به قول خانمجان: «اونموقعها گوشت همدیگه رو اگه میخوردن، استخون هم رو دور نمیانداختن!»
حال سایهی هم را با تیر میزدند. ریسههای روشن مغازهها، سایهای از رنگینکمان در تصویر دودی شیشهی اتومبیل میپاشید. در جواب بلهی کوتاهی گفت که خودش هم به زور شنید. حسام نگاه گذرایی به قرص گرد و روشن دخترک که میان سیاهی پارچه میدرخشید انداخت و پوزخندی زد. ل*بهای گلگونش را از بس گاز گرفته بود که به سفیدی میزد.
- کلهاش باد داره! از اول هم بهش گفتم توی این نظام هیچی نیست.
اخم کرد و سر به شیشهی بخار گرفته چسباند.
- به جای این حرفها، حواستون به رانندگیتون باشه.
این دختر انگار فقط در مقابل او زبان سرخش به...
حال سایهی هم را با تیر میزدند. ریسههای روشن مغازهها، سایهای از رنگینکمان در تصویر دودی شیشهی اتومبیل میپاشید. در جواب بلهی کوتاهی گفت که خودش هم به زور شنید. حسام نگاه گذرایی به قرص گرد و روشن دخترک که میان سیاهی پارچه میدرخشید انداخت و پوزخندی زد. ل*بهای گلگونش را از بس گاز گرفته بود که به سفیدی میزد.
- کلهاش باد داره! از اول هم بهش گفتم توی این نظام هیچی نیست.
اخم کرد و سر به شیشهی بخار گرفته چسباند.
- به جای این حرفها، حواستون به رانندگیتون باشه.
این دختر انگار فقط در مقابل او زبان سرخش به...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: