TifanI
☆شّکّسّتّـّہّ پَّّرّ↻
کادر مدیریت راشای
► ❤ مدیر ارشد اجرایی ❤ ◄
دیزاینر سطح ۲
نویسنده راشای
دلنگار راشای
✉ فایلر ✄
♬ پادکستر ☊
نام اثر: ایپیتاف گارنت
نویسنده: تیفانی
ژانر: معمایی، عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ZaRa
خلاصه:
جعبهای که نباید گشوده میشد، باز شدهاست. میان تاریکی و نور، میان حقیقتهای مدفون و دروغهای سرنوشتساز، عشق و خ*یانت در هم تنیدهاند. هیچ راهی برای فرار نیست! نه از گذشته، نه از احساسی که آرام و بیرحم، همچون سرنوشت، نزدیک میشود. وقتی بازی آغاز شود؛ مرز میان دوست و دشمن، عشق و انتقام، حقیقت و دروغ، محو خواهد شد.
ایپیتاف گارنت—مرثیهای حکشده بر سنگی سرخ، قصیدهای برای عشقی که در زبانههای تقدیر سوخت. گارنت، گوهری که سرخیاش از خون و آتش زاده شده، گواهی بر پیمانهاییست که یا به جاودانگی میرسند یا در غبار زمان محو میشوند. اینجا، حقیقت و دروغ، عشق و خ*یانت، سرنوشت و انتخاب در هم تنیدهاند؛ همانگونه که آخرین واژههای حکشده بر مزار یک عشق، میان فراموشی و جاودانگی در نوساناند.
مقدمه:
هیچ رازی برای همیشه در تاریکی نمیماند.
گذشته، حتی اگر فراموشش کنی، جایی در سایهها منتظرت میماند. قدمبهقدم تعقیبت میکند؛ در خاطرات محو، در نشانههای گمشده، در سکوتی که معنایی تازه پیدا میکند. وقتی حقیقت، آرام و بیصدا، راهش را به میان تکههای پازل باز میکند؛ دیگر چیزی همانطور که به نظر میرسد، نخواهد بود. اما اگر بهای کشف حقیقت، سقوط باشد؛ آیا باز هم جرئت برداشتن آخرین پرده را خواهی داشت؟
نویسنده: تیفانی
ژانر: معمایی، عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ZaRa
خلاصه:
جعبهای که نباید گشوده میشد، باز شدهاست. میان تاریکی و نور، میان حقیقتهای مدفون و دروغهای سرنوشتساز، عشق و خ*یانت در هم تنیدهاند. هیچ راهی برای فرار نیست! نه از گذشته، نه از احساسی که آرام و بیرحم، همچون سرنوشت، نزدیک میشود. وقتی بازی آغاز شود؛ مرز میان دوست و دشمن، عشق و انتقام، حقیقت و دروغ، محو خواهد شد.
ایپیتاف گارنت—مرثیهای حکشده بر سنگی سرخ، قصیدهای برای عشقی که در زبانههای تقدیر سوخت. گارنت، گوهری که سرخیاش از خون و آتش زاده شده، گواهی بر پیمانهاییست که یا به جاودانگی میرسند یا در غبار زمان محو میشوند. اینجا، حقیقت و دروغ، عشق و خ*یانت، سرنوشت و انتخاب در هم تنیدهاند؛ همانگونه که آخرین واژههای حکشده بر مزار یک عشق، میان فراموشی و جاودانگی در نوساناند.
مقدمه:
هیچ رازی برای همیشه در تاریکی نمیماند.
گذشته، حتی اگر فراموشش کنی، جایی در سایهها منتظرت میماند. قدمبهقدم تعقیبت میکند؛ در خاطرات محو، در نشانههای گمشده، در سکوتی که معنایی تازه پیدا میکند. وقتی حقیقت، آرام و بیصدا، راهش را به میان تکههای پازل باز میکند؛ دیگر چیزی همانطور که به نظر میرسد، نخواهد بود. اما اگر بهای کشف حقیقت، سقوط باشد؛ آیا باز هم جرئت برداشتن آخرین پرده را خواهی داشت؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: