pegah.reaisi
کاندیدای نظارت رمان
کادر مدیریت راشای
𓆩♡𓆪 یاقوت پرسوناژ 𓆩♡𓆪
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
هنوز خیره به ساعت و عقربههایی که به دنبال هم میدویدند بودم که ناگهان با شنیدن صدای شهاب و حرفی که زد سرم با ضرب به سمتش برگشت.
- فکر نکنم بیاد، اون ساعت رو ول کن!
چشمان گردم را به او که با شیطنت نگاهم میکرد دوختم و نگاه لرزانم بین بقیه چرخ خورد. اما آنها یا حرف شهاب را نشنیده بودند، یا اگر هم شنیده بودند، به روی خودشان نیاوردند و هرکدام خودشان را مشغول نشان دادند. با چشم و ابرو برایش خط و نشان کشیدم و او در پاسخ، چشمکی حرصدرار زد.
ژاکلین با تعجب به حالت چهرهام نگاه کرد و نگاهش بین من و شهاب چرخ خورد.
- چیزی شده دخترم؟! چرا خودت هم نمیای بشینی!
توجه سوفیا و سیاوشی که مشغول باز کردن درب نوشابه بود، به ما جلب شد. برای جمع کردن اوضاع لبخند مسخرهای زدم و یکی از صندلیها را بیرون...
- فکر نکنم بیاد، اون ساعت رو ول کن!
چشمان گردم را به او که با شیطنت نگاهم میکرد دوختم و نگاه لرزانم بین بقیه چرخ خورد. اما آنها یا حرف شهاب را نشنیده بودند، یا اگر هم شنیده بودند، به روی خودشان نیاوردند و هرکدام خودشان را مشغول نشان دادند. با چشم و ابرو برایش خط و نشان کشیدم و او در پاسخ، چشمکی حرصدرار زد.
ژاکلین با تعجب به حالت چهرهام نگاه کرد و نگاهش بین من و شهاب چرخ خورد.
- چیزی شده دخترم؟! چرا خودت هم نمیای بشینی!
توجه سوفیا و سیاوشی که مشغول باز کردن درب نوشابه بود، به ما جلب شد. برای جمع کردن اوضاع لبخند مسخرهای زدم و یکی از صندلیها را بیرون...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش: