pegah.reaisi
کاندیدای نظارت رمان
کادر مدیریت راشای
𓆩♡𓆪 یاقوت پرسوناژ 𓆩♡𓆪
کاندید مدیریت
نویسنده راشای
سرم را که کج کردم، موهای فرم یک طرف صورتم را قاب گرفت. نگاه تب دارش روی موهایم چرخ خورد و دستش را به آرامی بالا آورد. آنها را پشت گوشم فرستاد و شیفته ل*ب زد:
- از اینکه هنوز همون شامپو رو میزنی و این باعث بشه من زیر قولم بزنم!
تجزیه و تحلیل مغزم برای درک جملهاش زیاد طول نکشید. کشیده شدم به همان شب؛ همان شبی که من لباس حریری که هدیهی شهاب بود را بر تن داشتم و او از قولش گفته بود.
«اگه کنجکاوی که چه قولی به خودم دادم باید بگم که قول دادم هیچوقت جور دیگه ای نگاهت نکنم و بهت دست نزنم!»
اما بحث شامپو؛ آن شامپوی دردسر ساز خیلی وقت بود که به اتمام رسیده بود و علامت سوال بزرگی در ذهنم شکل گرفت. واقعا هنوز بوی عطر پرتقال را حس میکرد؟!
انگشتانم تکان ریزی خوردند...
- از اینکه هنوز همون شامپو رو میزنی و این باعث بشه من زیر قولم بزنم!
تجزیه و تحلیل مغزم برای درک جملهاش زیاد طول نکشید. کشیده شدم به همان شب؛ همان شبی که من لباس حریری که هدیهی شهاب بود را بر تن داشتم و او از قولش گفته بود.
«اگه کنجکاوی که چه قولی به خودم دادم باید بگم که قول دادم هیچوقت جور دیگه ای نگاهت نکنم و بهت دست نزنم!»
اما بحث شامپو؛ آن شامپوی دردسر ساز خیلی وقت بود که به اتمام رسیده بود و علامت سوال بزرگی در ذهنم شکل گرفت. واقعا هنوز بوی عطر پرتقال را حس میکرد؟!
انگشتانم تکان ریزی خوردند...
برای مشاهده کامل پست وارد شوید یا ثبتنام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر: